معرفی ونکات طلایی ازکتاب استاد پترزبورگ و معرفی نویسنده کتاب: جان مکسول کوتزی 13جمله از کتاب

سال 1869 است؛ فئودور میخایلوویچ داستایفسکی همسر و فرزندش را در درسدن آلمان[1] به مقصد پترزبورگ ترک می­ کند تا به مراسم خاکسپاری پسرخوانده اش، پاول عیسایف، برود که یادگار همسر اولش است. میخایلوویچ از ترس طلبکاران با پاسپورت جعلی و با نام عیسایف وارد کشور می ­شود. وی به محض رسیدن، به آپارتمان شماره ­ی 63، خیابان اسوچنوی می ­رود؛ همان جایی که پسرش در آن اتاقی را برای خود اجاره کرده بود. وی از زن صاحب خانه می ­خواهد مدتی را در اتاق پسرش اقامت داشته باشد. صبح روز بعد او به همراه زن صاحب خانه و دخترش به جزیره یلاگین می ­روند و برای قبر پاول 21 ساله گل می برند. احوال داستایفسکی در بهت و غم می ­گذرد و افکار لحظه ­ای رهایش نمی ­کنند. اما داستان به همین جا ختم نمی شود؛ میخایلوویچ وقتی به اداره پلیس سر می ­زند تا اوراق و وسایل پسرش را پس بگیرد، متوجه سیاهه ­ای از اسامی می ­شود که باید ترور شوند! در وضعیتی که او فاجعه ی خودکشی فرزندش را یک تصادف می پنداشت، با مسئله­ ای به مراتب پیچیده تر مواجه می ­شود و فرزند خوش قدوبالا و معصوم خود را در دام حزبی به سردستگی سرگی نچایف می ­یابد. آیا مرگ پاول یک تصادف بوده است؟

نچایف _از مشهورترین چهره های نیهیلیسم و تروریسم روسی_ در صدد گرفتن انتقام خلق است؛ داستایفسکی و نچایف در قسمت های مختلفی از کتاب با یکدیگر برخورد می ­کنند و بینشان گفت وگوهای فلسفی- جامعه شناختی در می ­گیرد. داستایفسکی حالا فقط با مرگ پسرش روبه رو نیست، او پایش به یک کشمکش سیاسی با آدمی دیوانه و جدلی عاشقانه با زنی سرسخت کشیده شده است...

نویسنده با ظرافت، ردپای داستایفسکی را در جای جای داستان به جا گذاشته است؛ چنان که وقتی خواننده کتاب را می ­خواند، تصور کند داستان را از زبان شخص میخایلوویچ داستایفسکی شنیده است. ابتلا به صرع، ستیزی دائمی با تنگدستی، نامه نگاری ها با مایکوف برای درخواست پول، وسواس های فکری و حساسیت داستایفسکی به دختران نوجوان و اشاره­ های مستقیم و غیر مستقیم به داستان­ های او همگی نمونه­ هایی هستند که نویسنده هنگام نوشتن داستانش از قلم نینداخته تا رمان هر چه بیشتر باورپذیر شود. کتاب در مجموع پر از اشارات صریح و تلویحی و نقش­ مایه­ های جهان آثار داستایفسکی است: حیوانات کتک خورده و رنج کشیده، فرودستان، موجودات عصبی و جوی متشنج از قتل و جنایت، حضور پلیس و توطئه انقلابیون و ...؛[2] اما هوشمندانه ترین عمل نویسنده آن جاست که در فصل­ های پایانی کتاب به ما نشان می ­دهد داستایفسکی به فکر نوشتن رمان تازه­ ای افتاده و چند بندی را از زبان استاد می نویسد، این رمان همان رمان شیاطین معروف است و کوتسی در رمانش زمینه ­ای برای نگارش آن در اختیار داستایفسکی قرار داده است.

« شگرد ادبی­ای که کوتسی به کار می­ گیرد نوعی حرکت خلاف جریان است که در آن خود اثر ادبی یک واقعه فرض می ­شود و اکنون نویسنده پیشنهاد می ­کند تعریف کنیم چه شد که این واقعه روی داد.»[3] نویسنده به زعم من شیوه­ ای اساطیری به کار می ­گیرد، اسطوره­ ها نیز پاسخ همتایان نخستینمان هستند؛ نه در جواب چرا؟ بلکه در جواب چه شد که این واقعه اتفاق افتاد؟ پس نویسنده رمان استاد پترزبورگ[4] روایتی نگاشته در بستری تاریخی و بر اساس زندگی نامه نویسنده­ ای بزرگ، با رویکردی که هم به چگونگی و فرایند به وجود آمدن رمان نظر دارد و هم به زندگی شخصی او و روابط پدران و پسران. پسر 23 ساله کوتسی از ارتفاع سقوط کرد و جان باخت. کوتسی خواست غم بزرگ خود را به اثری ادبی تبدیل کند و احتمالا اگر می ­خواست رمانی درباره­ ی پدر و پسر از دست رفته ­اش بنویسد، غم امانش نمی داد. پس او به گم­گشته­ ی خود در تن پسرخوانده داستایفسکی جان دوباره داد تا غم خود را ابراز کند؛ و به راستی که ازپس این کار به خوبی برآمده است.

تعداد       47 اسلاید  وفایل پاورپوینت در حالت به صورت فشرده در قالب  winzipقابل دانلود می باشد.

فایل پاورپوینت است با برنامه آفیس باز می شود

جملاتی از کتاب استاد پترزبورگ آیا باید فوج فوج از مردمان هلاک شوند تا آسمان ها به لرزه درآیند؟ (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 14) ذهنش مدام به لحظه ی مرگ پاول برمی گردد. آنچه تاب تحملش را ندارد فکر کردن به این است که پاول هنگام سقوط، در آخرین کسر از آخرین ثانیه، می دانسته که هیچ چیز و هیچ کس نجاتش نخواهد داد، می دانسته که مرده است. (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 26) خواندن یعنی اینکه شما هم دست باشید، هم تبر و هم جمجمه. خواندن وانهادن خویش است، نه دور ایستادن و ریشخند کردن. (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 51) فرد انقلابی انسانی از دست رفته است. نه علایقی دارد و نه احساساتی، نه وابستگی و نه حتی نامی. در او همه چیز وقف شوری یگانه و فراگیر شده است: انقلاب. در عمق وجود خویش، فرد انقلابی جملگی پیوندها با نظم مدنی، قانون و اخلاق را بریده است. اگر او به زندگی درون جامعه ادامه می دهد، تنها از آن روست که ویرانش کند. (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 65) یک اسب نمی فهمد که به دنیا آمده تا گاری و درشکه بکشد. فکر می کند آمده تا کتک بخورد. گاری را مثل شیئی بزرگ می بیند که به او بسته اند تا نتواند موقع کتک خوردن فرار کند. (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 76) ما آن قدر غصه هایمان را درون خودمان می ریزیم که عاقبت دق می کنیم. بعد می رویم و دست به کار احمقانه ای می زنیم تا بلکه یکی دو ساعتی از شر آن خلاص شویم. بله، دست به کار احمقانه ای می زنیم و بعد تا ابد در پشیمانی اش می سوزیم. زنان این طور نیستند، چون راز گریه کردن را می دانند. باید از جنس لطیف یاد بگیریم، فیودور میخایلوویچ، باید یاد بگیریم گریه کنیم! (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 90) دانستن ذات آدم ها دردی را دوا نمی کند، مگر نه؟ منظورم این است که هرقدر هم آدم به چیزی فکر کند، در نهایت این ذات آدم است که هدایتش می کند چه کار کند و چه کار نکند. وقتی یک نفر دست به کاری زده که در ذات اوست، اعدام کردنش چه فایده ای دارد؟ مثل این است که گرگ را به خاطر خوردن بره اعدام کنید. ذات گرگ ها را که عوض نمی کند، می کند؟ یا اعدام مردی که عیسی را لو داد… چیزی را عوض نکرد، کرد؟ (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 108) قلب آدم هم تاریکی های خود را دارد. از همه چیز که خبر نداریم. (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 144) چهره ی کریه گرسنگی و بیماری و فقر شما را منزجر کرده است. اما گرسنگی و بیماری و فقر دشمن نیستند. این ها فقط نمودهایی هستند که نیروهای اصلی به واسطه ی آن ها خود را در جهان متجلی می کنند. گرسنگی یک نیرو نیست، یک محیط است. مثل آب که یک محیط است. فقرا در گرسنگی زندگی می کنند، همان طور که ماهی ها در آب. نیروهای اصلی ریشه در مراکز قدرت دارند، در ساخت وپاخت هایی که آن جا بر سر منافع می کنند. (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 181) انقلاب فرانسوی ها یک انقلاب واقعی نبود، چون جرئت نداشتند تا ته خط بروند. آن ها از شر اشراف خلاص شدند، اما روش قدیمی تفکر را از بین نبردند. ما در مدارسمان راه و رسم خلقیِ تفکر را آموزش خواهیم داد که در تمام این مدت سرکوب شده است. (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 188) حرف که باد هواست؛ امروز این جاست و فردا اثری از آن نیست. هیچ کس مالک کلمات نیست. داریم درباره ی سیل جمعیت حرف می زنیم. لابد شما هم در سیل جمعیت بوده اید. سیل جمعیت را به ظرایف سخنوری چه کار؟ آن ها قدرت تفکر ندارند. فقط شور و احساس دارند و بس. (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 199) بزرگ ترین ترس ما در برابر مرگ درد نیست. آنچه ما را می ترساند این است که باید کسانی را که دوست داریم بگذاریم و به تنهایی راهی سفر شویم. اما این طور نیست، نیست که نیست. وقتی می میریم، عزیرانمان را در دل همراه خود داریم. پاول هم وقتی مرد، هم تو را در دل داشت، هم من را و هم مادرت را. هنوز هم ما را همراه خود دارد. پاول تنها نیست. (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 207) گفته بود به او یک عالمه پول می دهند تا کتاب بنویسد. اما هیچ کدامشان نگفتند که او در عوض روحش را تسلیم می کند. (کتاب استاد پترزبورگ – صفحه 245)

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

مرجع دانلود بهترین فایل های آموزشی و تحقیقی دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید