بررسی انواع الگوهای ارتباطی والد و کودک (docx) 71 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 71 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
123825979170
دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي
عنوان :
دانشجو :
اكرم قشقايي
فهرست
انواع الگوهاي ارتباطي
الگوهاي ارتباطي عاطفي والد در هنگام آشفتگي كودك
طبقه بندي مادران با توجه به مدل كاري دروني متخصام – درمانده
سطوح پردازش در ارتباط هاي والد – كودك
سطح فردي : مدل كار دروني از خود درگيري
سطح ميان فردي : دريافت و ارسال پيام ها
سطح فراشناختي : روز آمد كردن و باز بيني
نقش ارتباط باز در ايجاد دلبستگي ايمن
چرخه ايمن و چرخه اضطرابي در ارتباطات والد و كودك
آسيب شناسي رواني و ساختارهاي تحولي
نقش تجربه اوليه و سازگاري
اختلال در رابطه اوليه و آسيب شناسي رواني
رابطه دلبستگي و برخي اختلالات خاص
اختلال هاي اضطرابي
رفتارهاي ضد اجتماعي
افسردگي
مداخله
پژوهشهاي انجام شده در داخل و خارج از كشور
انواع الگوهاي ارتباطي
الگوهاي ارتباط عاطفي والد در هنگام آشفتگي كودك
اگر پاسخگويي مراقب ، هدايت كننده تحول اوليه مغز باشد ، از پاسخ هاي دلبستگي اشفته اي كه كودك در شرايط تنيدگي نشان مي دهد ، چه چيزي درباره تعامل هاي مراقب – كودك مي توان آموخت ؟ همه عوامل مربوط به والد كه مشخص شده پيش بيني كننده آشفتگي كودك هستند مثل عوامل رواني اجتماعي والد يا فقدان / آسيب حل نشده والد كه در مصاحبه دلبستگي بزرگسالان مشخص مي شود ، حاكي از آنند كه تعامل والد كودك در ايجاد آشفتگي كودك موثر است 0 در كودك نا ايمن اجتنابي يا دوسرگرا ، ثابت شده اگر رفتار والد تا حدي غير حساس باشد ، يعني تا اندازه اي گوشه گير و مداخله گر باشد ، يا تا حدي بي ثبات و به خود مشغول باشد ارتباطي با رفتار آشفته كودك ندارد ، زيرا مطالعاتي كه از مقياس نمره گذاري آينسورث براي حساسيت استفاده كرده اند ،توانسته اند همبستگي كوچكي ميان رفتار والدين و آشفتگي كودك پيدا كنند (ون ايجزندورن ، 1995 ) . از سوي ديگر بدرفتاري ،آشكارا با اشفتگي كودك همبسته است ( كارلسون ، سيچتي ، بارنت ، بروان والد ، 1989 ) . اما ، اين املاك براي رفتار مشكل ساز والدين خيلي زياد است ، زيرا 15% كودكان خانواده هاي كم خطر نيز دلبستگي آشفته دارند ( ون ايجزندورن ، شوئنگل ، بيكمنز – كرانتبرگ ، 1999 ) . چطور مي توان آن دسته از رفتار هاي والدين كه عميقاً در ايجاد آشفتگي كودك دخيلند ، را مشخص نمود ؟
پرژوهش هاي اخير آزمايشگاهي بر بافت خانواده و ساير عوامل دلبستگي آشفته اي كه از دوران كودكي شروع شده باشد ، متمركز شده اند . در حال حاضر ، يك مطالعه طولي 19 ساله بر روي خانواده هاي كم درآمد اجرا شده است ، خانواده هايي كه نيمي از آنها به دليل اشكال در كيفيت تعامل والد كودك به يك مركز خدمات باليني كودك ارجاع شده بودند . نيم ديگر افراد اين گروه ، خانواده هايي از همان جامعه بودند كه از نظر وضعيت اقتصادي با گروه اول همتا بوده ، اما ، به مركز خدمات باليني كودك ارجاع نشده بودند در اينجا فقط روي يكي از بخش هاي اين پژوهش متمركز مي شويم ، يعني ، انواع فرايندهاي ارتباط عاطفي والد –كودك كه دريافتيم با رفتارهاي دلبستگي آشفته كودك مرتبط اند .
مين و هسه (1990 ) فرضيه اي طراحي كردند مبني بر اينكه اشفتگي راهبردهاي دلبستگي كودك با ترس حل نشده والدين رابطه دارد ، ترسي كه از طريق رفتار والدين به كودك منتقل مي شود ، يعني كودك رفتار والد را به صورت ترسيده يا ترساننده مي بيند . بر اساس استدالال مين و هسه ، اگر والد باعث برانگيختن ترس در كودك شود ، كودك با يك تناقض غيرقابل حل مواجه مي شود و نمي داند براي كسب آرامش به والد نزديك شود يا نه . اين تناقض به اين دليل ايجاد مي شود كه والد هم منبع ترس كودك است و هم پايگاه ايمني براي او محسوب مي شود .
پژوهشگران دريافتند كه فرضيه مين و هسه (1990) مبني بر اينكه رفتار ترسيده يا ترساننده والد با آشفتگي راهبردهاي دلبستگي نوباه همبستگي دارد ، داراي اعتبار است . اما قبل از پديدايي ابزار كدگذاري مين و هسه (1992 ) براي رفتار ترسيده يا ترساننده ، كار آزمايشي كه انجام داديم ، ما را به سمت دو فرضيه ديگر درباره رفتارهاي والد كه ممكن است براي كودك آشفته كننده باشند ، هدايت كرد . اول اينطور استدلال شد كه ممكن است والد راهبردهاي مراقبتي متناقض يا رقيب نشان دهد ، به هر اندازه كه كودك آشفته راهبردهاي دلبستگي متناقض نشان مي دهد . دوم ، استدلال دوم اين بود كه تنظيم كلي برانگيختگي ناشي از ترس كودك توسط والد ممكن است مهم تر از رفتارهاي خالص والد باشد ، يعني ، ناتوانايي از پاسخدهي به تلاش هاي دلبستگي كودك ممكن است به همان اندازه مهم باشد كه رفتارهاي ترسيده يا ترساننده والد مهم اند . از اين ديدگاه ، كناره گيري يا در هم شدگي نقش والدين كه باعث مي شود عاطفه ناشي از ترس كودك تنظيم كافي از سوي والدين دريافت نكند ، نيز مي تواند به طور بالقوه آشفته كننده باشند ، جدا از اينكه خود رفتارهاي والد نيز ممكن است به نظر كودك ، ترسيده يا ترساننده ، به نظر بيايند . ( ليونز – روث ، برونفمن ، پارسونز ، 1999 ) .
به اين ترتيب ، علاوه بر رفتار ترسيده يا ترساننده والد ، پنج نوع ارتباط عاطفي مخرب والد با كودك را شناسايي شد اين پنج نوع شامل موارد زيرند : (الف) پاسخ هاي كناره گيرانه والد ب) پاسخ هاي منفي مزاحم (ج) پاسخ هاي درهم شدگي نقش (د) پاسخ هاي سرگردان (و) دسته اي از پاسخ ها كه آنها را اصطلاحاَ خطاهاي ارتباطي عاطفي ناميديم ، كه شامل دو دسته رفتارند : دادن علامت دهي عاطفي متناقض به كودك و ناتواني در پاسخ دهي به نشانه هاي عاطفي كودك ، نمونه هايي از اين رفتارها در جدول 1-4 ارائه شده اند .
كودكاني كه از نظر رفتار دلبستگي در طبقه آشفته قرار گرفته بودند ، با استفاده از روش كدگذاري استاندارد به دو زير گروه تقسيم شدند ، يعني بر اساس نوع راهبرد دلبستگي سازمان يافته اي رفتار كودك بيشتر به آن شبيه بود . اين دو زير گروه معمولاً تحت عنوان آشفته – ايمن ( ايمن D) و آشفته – نا ايمن ( نا ايمن D ) نام گذاري مي شوند . ما در اينجا از دو برچسب توصيفي ديگر يعني نزديك شونده D و اجتنابي – مقاوم –D استفاده خواهيم كرد .
همان طور كه پيش بيني مي شد ، فراواني اين پنج نوع ارتباطي عاطفي مخرب والد به طور معني داري با ميزان رفتارهاي دلبستگي آشفته كودك همبسته بود . رفتارهاي مخرب مادر ، كه در طي چندين جدايي و باز ديدار مشاهده و كدگذاري شده بودند ، ثبات بين موقعيتي نيز داشتند ، يعني با رفتارهاي مشابهي كه در خانه مشاهده شده بود ، همبستگي داشتند . هر قدر ارتباط مادر در مرحله جدايي مخرب تر بود ،پريشاني نيز در خانه بيشتر بود . نه جنسيت و نه عوامل جمعيت شناختي تجمعي ، ارتباط معني داري با ارتباط مخرب مادر نداشت ( ليونز – روث ، برونفمن ، پارسونز ،1999 ) .
هنگامي كه آزمايش به صورت مجزا انجام گرفت ، رفتارهاي ترسيده يا ترساننده مادر كه توسط مين و هسه (1992 ) توصيف شده بوند ، همان رابطه اي را با دلبستگي آشفته كودك داشتند ، با ارتباط مخرب نيز دارا بودند . اما ، رفتارهاي خاصي كه مين و هسه آنها را توصيف كرده بودن ،فقط 17% از رفتارهايي را تشكيل مي دادند كه كدگذاري ما به عنوان رفتار مخرب در نظر گرفته شده بودند . وقتي رفتارهاي ترسيده يا ترساننده از نمره كلي رفتارهاي مخرب جدا شد ، بقيه رفتارهاي مخرب كه باقي مانده بودند ،هنوز مي توانستند بين مادران كودكان سازمان يافته و آشفته تفاوت ايجاد كنند . اين يافته ها نشان مي دهند كه رفتارهاي ترسيده وترساننده در بافت ارتباط عاطفي مخربي كه ميان مادر و كودك برقرار است ، نقش محور دارند ( ليونز – روث، برونفمن ، پارسونز ،1999 )
609600290195جدول شماره 1-2 انواع ارتباط عاطفي مخرب مادرخطاهاي عاطفي علامت هاي متناقض كودك را با كلام دعوت به نزديك شدن مي كند اما از او فاصله مي گيرد . پاسخ ندادن يا دادن پاسخ هاي نامناسب يا ناسازگار کودک پريشان را تسكين نمي دهد ؛ وقتي کودک خشمگين يا پريشان است مادر مي خندد .سرگرداني ( شامل مقوله هايي از مين و هسه ، 1992)گيج شدن يا ترسيدن از کودکبيان چهره اي فرد ترسيده را نشان مي دهد ؛ صداي لرزيدن يا صداي بلند و گرفته آشفتگي يا سرگشتگي از دست دادن ناگهاني عاطفه كه ارتباطي به محيط ندارد ؛ يا حالت هايي شبيه خلسه رفتار منفي – كلامي منفي – مزاحم نوباوه را مسخره يا اذيت مي كند نوباوه را از دست مي كشد ؛ هنگام خشم دندان هايش را نشان مي دهد ؛ يا صورتي ترسناك توي صورت نوباوه رفتن ؛ حالت حمله به خود گرفتن درهم شدگي نقش ( شامل مقوله هايي از اسروف ، جاكوب ويتنز ، مانگل سدورف ، دي آنجلو، و وارد ، 1985 ؛ مين و هسه ، 1992 ) وارونگي تقش به زور از کودک اطمينان خاطر گرفتن با نوباوه با صداي نجواگونه و صميمي صحبت مي كند عبارات خود ارجاعي دلت براي من تنگ مي شود ؟ آخر ، او نمي خواهد مرا ببيند كناره گيري فاصله فيزيكي را ايجاد مي كند نوباه را با صاف كردن بازوهايش ،از بدن خود دور نگه مي دارد .فاصله كلامي ايجاد مي كند پس از جدايي ، به استقبال نوباه نمي رود . 00جدول شماره 1-2 انواع ارتباط عاطفي مخرب مادرخطاهاي عاطفي علامت هاي متناقض كودك را با كلام دعوت به نزديك شدن مي كند اما از او فاصله مي گيرد . پاسخ ندادن يا دادن پاسخ هاي نامناسب يا ناسازگار کودک پريشان را تسكين نمي دهد ؛ وقتي کودک خشمگين يا پريشان است مادر مي خندد .سرگرداني ( شامل مقوله هايي از مين و هسه ، 1992)گيج شدن يا ترسيدن از کودکبيان چهره اي فرد ترسيده را نشان مي دهد ؛ صداي لرزيدن يا صداي بلند و گرفته آشفتگي يا سرگشتگي از دست دادن ناگهاني عاطفه كه ارتباطي به محيط ندارد ؛ يا حالت هايي شبيه خلسه رفتار منفي – كلامي منفي – مزاحم نوباوه را مسخره يا اذيت مي كند نوباوه را از دست مي كشد ؛ هنگام خشم دندان هايش را نشان مي دهد ؛ يا صورتي ترسناك توي صورت نوباوه رفتن ؛ حالت حمله به خود گرفتن درهم شدگي نقش ( شامل مقوله هايي از اسروف ، جاكوب ويتنز ، مانگل سدورف ، دي آنجلو، و وارد ، 1985 ؛ مين و هسه ، 1992 ) وارونگي تقش به زور از کودک اطمينان خاطر گرفتن با نوباوه با صداي نجواگونه و صميمي صحبت مي كند عبارات خود ارجاعي دلت براي من تنگ مي شود ؟ آخر ، او نمي خواهد مرا ببيند كناره گيري فاصله فيزيكي را ايجاد مي كند نوباه را با صاف كردن بازوهايش ،از بدن خود دور نگه مي دارد .فاصله كلامي ايجاد مي كند پس از جدايي ، به استقبال نوباه نمي رود . در اين يافته ها ، دو نكته ديگر هم وجود داشت كه از منظر باليني كاملاً جالب اند . اولين يافته اين بود كه از
113093510414000
جدول شماره 1-2
از بين پنج دسته ارتباط مخرب ،خطاهاي ارتباطي عاطفي والد ، همبستگي قدرتمندتري با رفتارهاي آشفته كودك داشت . اين خطاها اغلب شامل ارسال پيام هاي عاطفي متناقض به كودك اند ؛ به طور مثال ، به گونه اي تسكين بخش با كودك صحبت كردن ، اما از دسترس او دور شدن . رفتار دلبستگي والد نسبت به كودك نيز تا حدودي همين تناقض و غير يكپارچگي كه در رفتارهاي دلبستگي كودك آشفته نسبت به والد وجود دارد را نشان مي دهد . خطاهاي ارتباطي عاطفي مادر ، علاوه بر پيش بيني رفتارهاي آشفته كودك ، توانست رفتار مجاورت جويي كودك را نيز پيش بيني كند . اين رفتارهاي آشفته و در عين حال نزديكي جوي كودك به نظر مي رسد منعكس كننده پيام عاطفي در همي باشد كه والد ارسال مي كند ، پيام هايي كه تركيب شده اند از علامت هاي مثبت به همراه علامت هاي منفي پنهان ( براي مثال ، به صورت تسكين بخش صحبت كردن اما در همان حين از دسترس او دور شدن ) .
اما ، يافته جالب تر اين بود كه تفاوت اساسي اي در رفتار مادران گروه كودكان آشفته وجود داشت ، تفاوت هايي كه با دو زير گروه اشفته ( D نزديك شونده ، D – اجتنابي – مقاوم ) همبستگي داشت تفاوت مادران دو زير گروه کودکان آشفته به لحاظ آماري ، بيشتر از تفاوت اين مادران با ساير مادراني كه كودك آشفته نداشتند ، بود . مادران دو زير گروه D از نظر فراواني خطاهاي ارتباط عاطفي يا فراواني رفتارهاي سرگشته تفاوت معني داري نداشتند . اما ، مادران كودكان اشفته اي كه اجتناب با مقاومت نشان مي دادند ( كودكان D – اجتنابي – مقاوم ) در مقايسه با مادر كودكان آشفته اي كه به رغم آشفتگي هم چنان به مادرشان نزديك مي شدند ، ميزان بالاتري از درهم شدگي نقش و رفتار منفي – مزاحم نشان مي دادند . رفتارهاي منفي – مزاحم و در هم شدگي نقش همبستگي قدرتمندي نيز با يكديگر داشتند . بنابراين ، اين مادران تركيب رفتاري متناقضي شامل طرد كردن و در عين حال جلب توجه كودك داشتند . بنابر اين ، ما مادران اين گروه را دلبستگي متخاصم يا خود ارجاعي ناميديم .
در مقابل ، مادر كودكان D – نزديك شونده در مقايسه با مادران كودكان D ، اجتنابي – مقاوم ، به طور معني داري كناره گير تر بودند . كودكان مادراني كه كناره گير تر بودند ، به نزديك شدن به مادر ادامه مي دادند ، اما در عين حال نشانه هايي از تعارض ، تشويش ، عدم اطمينان ، درماندگي را داشتند . مادران اين زير گروه ، بيمناك تر و كناره گير تر بوده و بازداري بيشتر داشتند ، و به خصوص گاهي به نظر مي رسيد كه ضعيف يا شكننده اند احتمال اينكه اين مادران پرخاشگري يا مزاحمت شديد داشته باشند كم بود و معمولاً تسليم تلاش هاي پيگير كودك ، براي برقراري تماس مي شدند . اما ، اين مادران اغلب نمي توانستند پيشقدم استقبال از كودك يا نزديك شدن به او شوند . آنها اغلب قبل از يانكه تسليم كودك شوند مردد بودند ، دور مي شدند يا سعي مي كردند ، كودك را از تمايل به تماس نزديك منصرف كنند . ما اين گروه را دلبستگي درمانده – بيمناك ناميديم . در ضمن ، كودكان مادران درمانده يا كودكان مادران متخاصم تفاوت داشتند ، يعني همه كودكان مادران درمانده به ابراز پريشاني خود و نزديك شدن به مادر و تلاش براي كسب تماس فيزيكي با او ادامه مي دادند ، به رغم اينكه رفتارهاي آشفته ، شامل ميخكوب شدن ، كز كردن ، تشويش، يا اجتناب در هنگام تماس با مادر ، را نيز هم چنان نشان مي دادند . جزئيات نيمرخ والد درمانده – بيمناك در جدول 2-2 توصيف شده است .
تحليل هاي موردي ديگر نيز به اين تصوير جديد از رفتار مادراني كه كودك D- نزديك شونده داشتند اضافه گرديده . بر اساس فرضيه مين و هسه (1990 ) كه رفتار ترسيده يا ترساننده مادر مي تواند كودك را آشفته كند ، ما گروه كوچكي از مادران كه فقط رفتار ترسيده داشتند را مورد آزمايش قرار داديم .
142875310515جدول شماره 2-2 دلبستگي درمانده / بيمناك ؛ مربوط به دلبستگي مادراني كه نوباوه آنها در جلسات باز ديدار به صورت آشفته – نزديك شونده (D- ايمن) طبقه بندي شدند. 1. پاسخگويي با تأخير با بي توجهي به علامت هاي نوباوه ، كه معمولاً در نهايت مادر تسليم خواست هاي مداوم نوباوه مي شود . ( براي مثال ، فقط پس از تلاش مصرانه نوباوه ،مادر به او خوشامد مي گويد يا او را در آغوش مي گيرد ).2. گوشه گيري يا فاصله گيري ( براي مثال ، ناتوان از خوشامدگويي است ، با حفظ فاصله با نوباوه تعامل برقرار مي كند ، با فاصله مي ايستد ، دور نوباوه مي چرخد ، نوباوه را طوري نگه مي دارد كه صورتش به سمت بيرون است ).3. پاسخگويي سطحي ( براي مثال ، به مدت كوتاهي او را در آغوش مي گيرد و سپس از او دور مي شود ؛ در هنگام تماس با كودك ، حالت اسپند روي آتش را دارد . 4.كودك را از خودش به سمت اسباب بازي ها سوق مي دهد يا از اسباب بازي براي آرام كردن نوباوه استفاده مي كند 5. در لحظات تشديد دلبستگي مثلاً در هنگام استقبال يا مواردي كه نوباوه در جستجوي تماس است ، ترديد يا فشار عصبي دارد ( براي مثال ، والد مردد است ، ميخكوب شده است ، از كنار نوباوه عبور ميكند ، برگشته و از او دور مي شود ، نوباوه را دست مي اندازد ، صدايش مي لرزد ، پرحرفي مي كند ، لكنت پيدا مي كند ) 6. تماس فيزيكي كمي بين مادر و نوباوه وجود دارد مثل اينكه نوباوه ، تقاضاي تماس داشته باشد . 7. كناره گيري از نقش والد (براي مثال ، احساس قدرت كم ، همكاري كم هنگام پيشقدم شدن كودك ، هدايت يا حمايت كم).8.ممكن است به نظر برسد نسبت به نوباوه تا حدودي بيمناك ، فرمانبردار است و مي خواهد دل او را به دست بياورد ( براي مثال ،در هنگام استقبال صدايي كه شديداًترسيده است دارد ،ابتدا ترديد مي كند اما سپس تسليم علامت هاي نوباوه مي شود ).9. ممكن است اندكي عاطفه منفي يا مزاحمت نشان دهد ؛ اما دهشت زا يا تهديد كننده نيست . 10. مادران بيمناك گاهي رفتارهاي مثبت نشان مي دهند ( براي مثال ، گرما يا علاقه طلب نشده نسبت به كودك ابراز مي كنند كه تأخير يا درنگ نداشته و اجباري يا عجولانه نيست مثل لبخند خيلي درخشان ، صداي خيلي صاف و علاقه مثبت در هنگام بازي كه ملايم و خودبخودي است ؛ در هنگام ورود به اتاق داشتن احساس مسئوليت براي شروع و هدايت تعامل با كودك به سبكي كه متناسب با فرزند پروري مناسب است ، حتي اگر اين تعامل هماهنگ با پيام هاي نوباوه نباشد ). 11. رفتارهاي منفي معمولاً در ميان مادران بيمناك ديده نمي شوند . ( براي مثال ، دائماً در جستجوي محبت يا توجه از طرف كودك بودن ، خود ارجاعي دائمي ، يا به صورت ترسناكي جلوي نوباوه ظاهر شدن ، مزاحمت مداوم از طريق رفتار كنترل كننده نسبه به كودك ) 00جدول شماره 2-2 دلبستگي درمانده / بيمناك ؛ مربوط به دلبستگي مادراني كه نوباوه آنها در جلسات باز ديدار به صورت آشفته – نزديك شونده (D- ايمن) طبقه بندي شدند. 1. پاسخگويي با تأخير با بي توجهي به علامت هاي نوباوه ، كه معمولاً در نهايت مادر تسليم خواست هاي مداوم نوباوه مي شود . ( براي مثال ، فقط پس از تلاش مصرانه نوباوه ،مادر به او خوشامد مي گويد يا او را در آغوش مي گيرد ).2. گوشه گيري يا فاصله گيري ( براي مثال ، ناتوان از خوشامدگويي است ، با حفظ فاصله با نوباوه تعامل برقرار مي كند ، با فاصله مي ايستد ، دور نوباوه مي چرخد ، نوباوه را طوري نگه مي دارد كه صورتش به سمت بيرون است ).3. پاسخگويي سطحي ( براي مثال ، به مدت كوتاهي او را در آغوش مي گيرد و سپس از او دور مي شود ؛ در هنگام تماس با كودك ، حالت اسپند روي آتش را دارد . 4.كودك را از خودش به سمت اسباب بازي ها سوق مي دهد يا از اسباب بازي براي آرام كردن نوباوه استفاده مي كند 5. در لحظات تشديد دلبستگي مثلاً در هنگام استقبال يا مواردي كه نوباوه در جستجوي تماس است ، ترديد يا فشار عصبي دارد ( براي مثال ، والد مردد است ، ميخكوب شده است ، از كنار نوباوه عبور ميكند ، برگشته و از او دور مي شود ، نوباوه را دست مي اندازد ، صدايش مي لرزد ، پرحرفي مي كند ، لكنت پيدا مي كند ) 6. تماس فيزيكي كمي بين مادر و نوباوه وجود دارد مثل اينكه نوباوه ، تقاضاي تماس داشته باشد . 7. كناره گيري از نقش والد (براي مثال ، احساس قدرت كم ، همكاري كم هنگام پيشقدم شدن كودك ، هدايت يا حمايت كم).8.ممكن است به نظر برسد نسبت به نوباوه تا حدودي بيمناك ، فرمانبردار است و مي خواهد دل او را به دست بياورد ( براي مثال ،در هنگام استقبال صدايي كه شديداًترسيده است دارد ،ابتدا ترديد مي كند اما سپس تسليم علامت هاي نوباوه مي شود ).9. ممكن است اندكي عاطفه منفي يا مزاحمت نشان دهد ؛ اما دهشت زا يا تهديد كننده نيست . 10. مادران بيمناك گاهي رفتارهاي مثبت نشان مي دهند ( براي مثال ، گرما يا علاقه طلب نشده نسبت به كودك ابراز مي كنند كه تأخير يا درنگ نداشته و اجباري يا عجولانه نيست مثل لبخند خيلي درخشان ، صداي خيلي صاف و علاقه مثبت در هنگام بازي كه ملايم و خودبخودي است ؛ در هنگام ورود به اتاق داشتن احساس مسئوليت براي شروع و هدايت تعامل با كودك به سبكي كه متناسب با فرزند پروري مناسب است ، حتي اگر اين تعامل هماهنگ با پيام هاي نوباوه نباشد ). 11. رفتارهاي منفي معمولاً در ميان مادران بيمناك ديده نمي شوند . ( براي مثال ، دائماً در جستجوي محبت يا توجه از طرف كودك بودن ، خود ارجاعي دائمي ، يا به صورت ترسناكي جلوي نوباوه ظاهر شدن ، مزاحمت مداوم از طريق رفتار كنترل كننده نسبه به كودك )
55562536639500
جدول شماره 2-2
در ميان كودكان آنها ، 43% نيمرخ D – نزديك شونده داشتند ، در حاليكه تنها 9% از كودكان مادراني كه رفتار ترساننده داشتند ، اين نيمرخ را نشان دادند . وقتي كه رفتارهاي ترسيده و كناره گيري والد در كنار هم قرار گرفتند ، 80 % از مادران كودكان D- نزديك شونده را در بر گرفتند ، و اين مادران هم از مادراني كه كودك سازمان يافته داشتند و هم از مادراني كه كودك D- اجتنابي – مقاوم داشتند ،متمايزبودند ( ليونز روث و برونفمن ، آتوود ، 1999 )
شناسايي دقيق الگوهاي مراقبي كه كودكان D- نزديك شونده دريافت مي كنند ، حداقل به دو دليل مهم است . نخست آنكه ، دلايل متعددي در ادبيات ذكر شده مبني بر اينكه والدين اين گروه به سختي شناسايي نمي شوند ، زيرا رفتار هاي كناره گيرانه و بيمناك اما غير خصمانه آنها را به سختي مي توان از رفتارهاي مطمئن و ساختار يافته والدگري متمايز ساخت . دوم آنكه ، اين الگوي رفتاري بيمناك اما غير خصمانه احتمالاً در خانواده هايي با در آمد متوسط كم خطر شايع تر است . يعني جايي كه 15 % از كودكان در طبقه آشفته قرار مي گيرند . سرانجام ، شواهد فراواني وجود دارد كه كودكان D -نرديك شونده به اندازه كودكان D ، اجتنابي – مقاوم در معرض انواع پيامدهاي منفي قرار دارند . اين پيامدها شامل ترشح كورتيزول بالا در پاسخ به تنيدگي زاهاي خفيف در دوران نوباوگي ، رفتارهاي خصمانه – پرخاشگرانه نسبت به همسالان در مهد كودك و كلاس دوم و ميزان بالايي از الگوهاي كنترل كننده نسبت به والدين در 6 سالگي ( مين و كاسيدي ،1998) . استدلال ما اين است ، مادران گروه درمانده – بيمناك ، در هنگامي كه سيستم دلبستگي كودك برانگيخته شده است ، رفتار مراقبتي مناسب تري نشان خواهند داد و هنگامي كه عواطف دلبستگي پريشان و بيمناك كودك برانگيخته و بيان مي شوند ، اين مادران بيمناك و مردد شده و به صورت متناقض يا كناره گير رفتار خواهند كرد . در چنين مواردي ، به نظر مي رسد احساس درماندگي زيربنايي خود مادر تشديد مي شود ، هنگامي كه كودك نسبت به ترديد و ترس مادر در پاسخدهي به عواطف دلبستگي ، به صورت متعارض و يا با تشويش واكنش نشان مي دهد ، احتمالاً احساس درماندگي مادر افزايش مي يابد . اين فرايند ممكن است منجر به سوء تنظيم آشكار رابطه و ايجاد رفتار كنترل كننده جبراني در كودك شود كه در دوران پيش دبستاني كاملاً مشهود مي شود ( اتينكسون و گلد برگ ،به نقل از خانجاني ،هداوندخاني ،مفسري 1390) .
طبقه بندي مادران با توجه به مدل كاري دروني متخاصم – درمانده
مادران كودكاني كه دلبستگي آشفته دارند را مي توان به دو زير گروه تقسيم كرد ، مادراني كه رفتارهاي منفي – مزاحم و خود ارجاعي داشتند ، و مادراني كه رفتارهاي بيمناك و كناره گير نشان مي دادند و لازم به ذكر است كه مادران هر دو گروه ، برخي اشكال ارتباطهاي عاطفي متناقض را نيز نشان مي دادند .
در زير گروه متخاصم ، ممكن است والدين با والد بدخواه كودكي خويش ، هم ذات پنداري كرده و اين هويت ، توسط مدل هاي دروني غير يكپارچه ، يا دوگانه حفظ مي گردد ، مدل هاي دروني كه روابط فرد را به مدلي متناقض و دو قطبي برايش تجسم مي كند . به نظر مي رسد مراقبيني كه الگوي تعاملي متخاصم دارند تلاش مي كنند احساس هاي تحمل ناپذير آسيب پذيري خود را با انكار احساس هاي ترس و درماندگي كنترل كنند ممكن است انكار از طريق سركوبي تجربه هوشيار هيجان هاي اسيب پذير و نيز از طريق كنترل متداول ديگران در روابط ، انجام پذيرد . والديني كه در اين گروه قرار دارند ممكن است نظم را با استفاده از زور ، سركوب كردن خشم كودكان ، و وادار كردن كودك به كسب استقلال قبل از آن كه زمان آن فرا رسيده باشد ، وضع كنند . پژوهشگران و درمانگران مشاهده كرده اند ، والدين در اين خانواده ها تلاش بي حدي دارند تا رفتار كودكان را كنترل كنند و به دنبال اين عمل ، مجموعه اي از رفتارهاي اجباري و عاطفه منفي ميان والدين و كودكان ايجاد مي شود .
والديني كه در زير گروه درمانده – بيمناك قرار دارند ، ممكن است روش مراقبتي را اتخاذ كرده باشند كه ويژگي آن توجه به نيازهاي ديگران است ( براي مثال توجه به نيازهاي والدين خودشان ) تا بدين وسيله ، نيازهاي دلبستگي خودشان تأمين شوند . مادران اين طبقه به لحاظ درماني ، بيمناك به نظر رسيده و به سادگي با ارضاي نيازهاي ديگران از پا در مي آيند . توجه هميشگي اين افراد به ديگران ، ممكن است به دليل راهبرد مقابله اي گسستن از زندگي عاطفي خود و كناره گيري از تماس هيجاني با ديگران باشد ، زيرا وقتي عواطف خودشان برانگيخته مي شود احساس مي كنند كه قدرت كنترل كودكانشان را ندارند . ممكن است فرزندان اين مادران متوجه اضطراب و ترس آنها از تماس هيجاني نزديك بشوند ، و كودكان نيز به نوبه خود، براي حمايت از والدينشان راهبردهاي مراقبتي اتخاذ مي كنند و به اين ترتيب نيز به چرخه هاي بين نسلي تداوم پيدا مي كنند . البته ، مادراني كه در زير گروه درمانده قرار دارند به نظر نمي رسد كه زندگي هيجاني خود را شديداً سركوب كرده باشند و حالت آسيب ناپذيري و مقاومتي كه ويژگي زير گروه متخاصم است را داشته باشند .
ممكن است مادر براي اينكه در عواطف از پاي در آورنده اش غرق نشود ، رفتارهايي از خود نشان دهد كه به نظر كودك ترساننده ( براي مثال ، سركوب هيجان هاي كودك ،فرياد كشيدن ) يا ترسيده ( براي مثال قطع ارتباط ، كناره گيري ) برسند . اشتغال ذهني اي كه مادران با تنظيم حالت هاي عاطفي خود دارند و ماهيت رفتارهاي فاصله جويانه آنها ، احتمالاً از توانايي آنها در ترميم ارتباطهاي نادرست مي كاهد . كودكان و كودكان ،احتمالاً به اين دليل مي ترسند كه در هنگام فعال شدن نيازهاي دلبستگي شان به اندازه كافي آرامش نمي يابند و از عدم تناسب پاسخ هاي والدينشان حيرت زده مي شوند . به نظر مي رسد اين كودكان با تناقض لا ينحلي كه رفتار مراقبينشان ايجاد كرده است ، با استفاده از رفتارهاي نزديك شونده – اجتنابي ، ميخكوب شده – گسسته ، و ساير رفتارهاي غير عادي ، خود را سازگار مي كنند .
به نظر ما ، حالت هاي متخاصم يا درمانده والد احتمالاً پيامد رابطه نامتعادل سلطه گر – سلطه پذيري است كه والد در پيشينه دلبستگي خودش تجربه كرده است پيش بيني مي كنيم ، افرادي كه از راهبردهاي آشفته يا كنترل كننده استفاده مي كنند به هر دو بعد متخاصم و درمانده اين مدل تجسمي دسترسي داشته باشند . ميزان تخاصم يا درماندگي كه در اين سازمان دو نفره اتخاذ مي شود ، احتمالاً به عوامل موقعيتي ، سرشتي ، فرهنگي ، و هم چنين پيشنيه ارتباطي كه فرد داشته است بستگي دارد ، و انتظار مي رود كه فرد يكي يا هر دوي اين حالت هاي ارتباطي را در زمان هاي گوناگون يا در موقعيت ها و روابط متفاوت نشان بدهد .
به لحاظ تجربي ثابت شده است كه فقدان يا اسيب حل نشده والد با الگوي دلبستگي آشفته در دوران نوباوگي همبسته است ( مين و همكاران ، 1985 ؛ ون ايجزوندورن و همكاران ،1999ترجمه خانجاني و همكاران 1390)
سطوح پردازش در ارتباط هاي والد كودك
والدين و كودكان اطلاعات دلبستگي را در چندين سطح پردازش مي كنند . در سطح فردي ، هم والد و هم كودك مدل هاي كاري دروني (IWMs ) را كه شامل انتظاراتي است كه از خود و از فرد ديگر دارند ، شكل مي دهند . اين مدل ها در كودكان برداشت هايي كه شامل در دسترس بودن و پاسخگو بودن والدين است را هدايت كرده و راهبردهايي را براي حفظ اين رابطه سازمان دهي مي كنند . مدل هاي والدين ، ارزيابي رفتار كودك و نيز واكنش به اين رفتارها را هدايت مي كنند . در سطح ميان فردي ، والدين و كودكان درگير يك سري تعامل ها و ارتباط ها شده و هر دو طرف پيام هايي را فرستاده و دريافت مي كنند . مشكلاتي كه در رابطه پديد مي آيند در دو بخش ممكن است اتفاق بيفتد ، هم از نظر اينكه طرفين پيام ها را با چه ميزان از تناسب و شفافيت مي فرستند و هم از اين نظر كه با چه حساسيت و دقتي اين پيام ها را دريافت مي كنند . سرانجام ، در سطح فراشناختي كفايت والدين در مديريت خود و طرف مقابل مي تواند باعث تسهيل رابطه و هم چنين ميزان باز بودن مدل هاي كاري دروني نسبت به بازبيني و به روز شدن باشد . كودك به صورت فزاينده اي تا سنين نوجواني قابليت مديريت خود و طرف مقابل را در رابطه والد – كودك بدست مي آورد ( كوباك ، كول ، 1994 )
سطح فردي : مدل كار دروني از خود و ديگري
سيستم دلبستگي كودك كه مربوط به ديدگاه بالبي ( 1982 ، 1969 ) است و تحول اين سيستم دريافت ارتباط والد – كودك ، در قلب نظريه دلبستگي قرار دارد . بر اساس اين نظريه ، كودكان سيستم هاي كنترل رفتاري با انگيزشي اي را ايجاد مي كنند كه باعث تشكيل و حفظ پيوند دلبستگي والد – كودك مي گردد . با توجه به لذتي كه كودك از تماس با والد مي برد . و بالعكس ، ترس ، خشم ، و غم شديدي كه از احساس مورد تهديد واقع شدن اين رابطه يا احتمال قطع اين پيوند درك مي كند ، مي توان به معني دار بودن اين پويند از نظر هيجاني پي برد ( بالبي ،1973 ) ، بالبي هم چنين اين موضوع را مطرح كه رد پاي تفاوت هاي فردي در شخصيت را مي توان در مدل هاي كاري دروني اي كه كودك از در دسترس بودن مراقبين دارد ، يافت . كودكاني كه مدل هاي كاري دروني آنها به طور قاطعانه در دسترس بودن و پاسخگو بودن مراقب را پيش بيني مي كنند احساس ايمني مي نمايند . در حاليكه آنهايي كه اين اطمينان را ندارند احساس اضطراب و گاهي خشم خواهند داشت .
مطالعات آينسورث (1978) بر روي مادران و كودكان در خانه و در آزمايشگاه كه از دهه 1960 آغاز شده بود ، برخورد پيچيده بين مدل هاي كاري دروني كودك راهبردهاي آنان جهت حفظ ارتباط دلبستگي را روشن نمود . آينسورث دريافت كه مدل هاي كاري دروني نوبادگان از در دسترس بودن مادران را مي توان از نحوه اي كه كودكان رفتار خود را در موقعيت نا آشنا سازمان مي دهند استنتاج كرد . كودكاني كه ايمن ارزيابي شدند الگويي را نشان دادند كه منعكس كننده يك مدل كاري دروني است كه بطور قاطع در دسترس بودن مادر را در موقعيت جديد ، كه در محيط آزمايشگاه ايجاد شده بود ، پيش بيني مي كرد اين كودكان از مادر به عنوان يك پناهگاه امن در مواقع پريشاني و به عنوان يك پايگاه ايمن براي اكتشاف استفاده مي كردند ، كودكاني كه مضطرب يا نا ايمن ارزيابي شدند از مادر به عنوان پايگاه ايمن يا پناهگاه امن به گونه اي محدود استفاده مي كردند ، كه منعكس كننده طرحواره هاي شناختي يا مدل كاري دروني زير بنايي اند كه بي اعتمادي يا انتظار منفي در مورد پاسخ مادر را پيش بيني مي كنند .
مدل هاي كاري دروني يا انتظار براي در دسترس بودن مارد ، راهبردي را سازمان دهي مي كند كه كودك براي تنظيم سيستم دلبستگي ( مين ،1993 ) و نيز براي حفظ ارتباط دلبستگي انتخاب مي كند ( مين و ستون ، 1982) . مدل هاي كاري دروني بعنوان فيلترهايي براي رفتار والد را به صورت در دسترس و پاسخگو درك مي كند و اينكه آيا والد خود را يك مراقب شايسته مي بيند را هدايت مي كنند . اين برداشت هاي بينادين از خود و ديگري در ارتباط با ولد – كودك به نوبه خود هيجان ،شناختواره ، و راهبردهايي براي حفظ پيوند دلبستگي را سازمان مي دهند . اغلب اين برداشت ها و تفاسير به صورت خودكار و خارج از آگاهي عمل مي كنند ( بالبي ، 1980 ) با توجه به اين موضوع ،مدل هاي كاري دروني شبيه به طرحواره هاي شناختي بنيادين اند كه اساس درمان هاي شناختي رفتاري امروزي اند ( سافران و سيگال ،1990 )
الگوهاي دلبستگي كودك در موقعيت نا آشنا توضيح مي دهند كه چطور مدل هاي كاري دروني احساس و رفتار را سازمان دهي مي كنند . در حاليكه كودكان مطمئن به در دسترس بودن مادر ، فعالانه پريشاني خود را به مادر مخابره كرده و آرامش را جستجو مي كنند . كودكاني كه مدل هاي كاري دروني آنها طرد يا پاسخ بي ثبات مادر را پيش بيني مي كنند ،راهبردهاي ثانويه اي را انجام مي دهند كه يا باعث كاهش و يا افزايش رفتار و احساس هاي دلبستگي مي شود ( مين ،1993 ) . پس روشن است كه مدل هاي كاري دروني معناي هيجاني فراواني براي كودك در بر دارند . اگر مدل هاي كاري دروني كودك ، يك والد در دسترس و پاسخگو را پيش بيني كنند ، كودك احساس امنيت خواهد كرد و با اطمينان وارد موقعيت ها خواهد شد ، زيرا مي داند كه اگر تقاضاي كمك يا حمايت داشته باشد والد پاسخ خواهد داد . در مقابل ، اگر كودك پيش بيني كند كه مراقب او را طرد كرده و يا ناديده خواهد گرفت و يا در دسترس نخواهد بود ، كودك احساس اضطراب ، خشم يا غم خواهد كرد .
كودكان در دوره هاي نوپايي و كودكي اوليه نيز يك مدل كاري دروني از خود تشكيل مي دهند . اين مدل كاري دروني از خود ، برداشت كودكان از توانايي هايشان براي موفقيت در چالش هاي روزمره و كسب حمايت از ديگران را هدايت مي كنند . نظريه و پژوهش حاكي از آن است كه برداشت والد به صورت فرد در دسترس باعث مي شود كه كودك خود را شايسته حمايت دانسته ( بالبي ،1973 ) و در موقعيت هاي چالش برانگيز مطمئن و شايسته عمل كند ( اسروف ، 1996 ) بدين ترتيب ، يك مدل كاري دروني از والد كه در دسترس بودن والدين را پيش بيني مي كند باعث ايجاد يك مدل كاري دروني از خود مي شود كه پيامدهاي موفقيت آميز در موقعيت چالش انگيز را پيش بيني مي كند .
مدل LOP ما حاكي از آن است كه سازه مدل هاي كاري دروني بايد به والدين گسترش داده شود ، همان طور كه در مورد كودكان آنها به كار برده مي شود . از اين چشم انداز ، نه تنها تفسير هاي كودكان تحت ثأثير مدل هاي كاري دروني اند ، بلكه تفسيرهاي والدين از كودكانشان هم توسط مدل هاي كاري دروني هدايت مي شوند . پژوهشگران دلبستگي به تازگي شروع به توجه كردن به مدل هاي كاري دروني والدين از كودك كرده اند ( جورج و سولومون ، 1999 ) . بنا بر نظريه ، مدل هاي كاري دروني والدني بايد رفتار والدين را هدايت كرده و سيستم رفتاري مراقبتي والدين را تنظيم نمايد . عملكردهاي زيستي سيستم مراقبتي توليد مثل را افزايش مي دهد . با توجه به اين موضوع ، انگيزه والدين براي حمايت از كودك و تسهيل يادگيري هاي او ، نياز كودك به والدين به عنوان پناهگاه امن در موقع خطر و پايگاه ايمن براي مواقع اكتشاف را تكميل مي كند .
بر خلاف كودك ، مدل هاي كاري دروني والد از خود مقدم بر تحول مدل هاي كاري دروني است كه والد از كودك دارد . در نتيجه ،مدل هاي كاري دروني والد از خود ممكن است باعث سوگيري ادراكات كودك و پديد آمدن يك مدل كاري دروني پيچيده از كودك شود . در موقعيت هايي كه والدين يك مدل كاري دروني از خود به عنوان فرد ارزشمند و شايسته دارند ،احتمالاً براي حضور كامل و سازگاري با نيازهاي كودكشان آزاد خواهند بود . هم چنين داشتن چنين مدلي از خود هم چنين ممكن است باعث افزايش توانايي هاي والد در كنترل حمله هاي خشم يا مقابله اي كودك ، كه هر دوي آنها بخشي مهم از قابليت هاي رشدي كودك براي خودتنظيمي اند ، شود .
ميان فردي : دريافت و ارسال پيام ها
به عقيده آينسورث ، مدل هاي كاري دروني كودك يا انتظاراتي كه او درباره در دسترس بودن والد دارد ، همسو با همان چيزهايي بود كه اينسورث در تعامل هاي مادر كودك ، كه در سطح ميان فردي انجام مي شوند ، مشاهده كرده بود . كودكاني كه مدل هاي كاري دروني آنها در دسترس بودن مادر را در موقعيت نا آشنا پيش بيني مي كرد مادراني داشتند كه به پيام هاي آنها طي تعامل هاي روزمره در طول سال اول زندگي با حساسيت پاسخ داده بودند . بدين ترتيب ، مدل هاي كاري دروني در سطح فردي ، به طور جدايي ناپذير با الگوي ارتباطي در سطح ميان فردي همبسته است .
پژوهش دلبستگي تا حدود زيادي در توجيه دگرگوني چشمگير ارتباط والد – كودك به صورت يك مشاركت تصحيح شونده توسط هدف شكست خورده است . هنگامي كه كودكان توانايي درك اهداف والدين را پيدا مي كنند اهداف خود را به تأخير مي اندازند ، مصالحه را مي پذيرند و ملاك امنيت در ارتباط والد – كودك از مراقبت توأم با حساسيت در دوران نوباوگي تبديل به همكاري بين والدين و كودك در انتهاي دوره كودكي اوليه مي شود . تغيير شكل ارتباط به صورت مشاركت تصحيح شونده توسط هدف ، توانمندي والد و كودك در استفاده از مكالمه براي مسئله گشايي و نيز پرداختن به نياز هاي كودك شامل امنيت و يادگيري ، تبديل به يكي از ويژگي هاي اساسي ارتباط ايمن مي شود . در نتيجه ، مكالماتي كه با ملاك هاي گرايش براي گفتمان مشاركتي يا شفاف مطابقت دارند . در ايجاد امنيت براي كودك يا برداشت او از در دسترس بودن والدين بسيار اساسي اند ( كوباك و دوملر ، 1994 ) . براي اينكه مكالمه اي اين ملاك ها را داشته باشد ،هم والد و هم كودك بايد علايق ، دانش و ساير موضوعات شخصي خويش را عملاً بيان كرده ، و يك ارتباط بده – بستان در موقعيت هايي كه تضاد هدف وجود دارد برقرار نمايند . اهميت ارتباط والد – كودك در مطالعات نوجوانان و والدينشان به اثبات رسيده است . سيستم كدگذاري وابستگي و خودگراني كه توسط آلن و همكاران ( 1994 ) تهيه شده است ، به بررسي اهميت اهداف ارتباطي و اعتبار شريك در روابط ميان والدين و نوجوانان آنها مي پردازد . آلن دريافت ارتباطهايي كه در آنها والدين و نوجوانان بر خود مختاري موقعيت خود پافشاري دارند و در عين حال ديدگاه شريك خود را نيز مي پذيرند . منجر به سطوح بالاتر تحول خود و عزت نفس در نوجوان مي شوند ( آلن ،هاسر ، بل ، اكونور ، 1994 ) ، هم چنين ، تعامل هاي حل مسئله بين مادر و نوجوان كه در مكالمه هاي آنها مادران غالب بودند و همراه با ديدگاه گيري نيز بود . با نشانه هاي افسردگي نوجوانان به مدت 9 ماه همبستگي داشتند ( كوباك ، سادلر ، گامبلر ، 1991 )
سطح فراشناختي : روزآمد كردن و بازبيني مدل هاي كاري دروني
در طي دهه گذشته ، حجم زيادي از پژوهش ها بر اساس طبقه بندي حالت هاي ذهني والدين كه توسط مري مين ابداع شده و نيز دلبستگي كه توسط مصاحبه دلبستگي بزرگسالان (AAI، هسه ، 1999 ) سنجيده مي شود انجام شده است .
كشف حالت هاي ذهني در مصاحبه دلبستگي والدين توسط مين سطح جديدي از پردازش را در ارتباط والد – كودك به پژوهشگران معرفي كرد . حالت خود مختار ذهن به توانايي فراشناختي دسترسي داشتن ، مديريت كردن و ارزيابي مجدد مدل هاي كاري دروني اي كه از خود و ديگران داريم ، بستگي دارد . كاربردهاي بالقوه اين كشف تا بزرگسالاني كه درباره تجارب كودكي خود در هنگام مصاحبه تأمل مي كنند امتداد مي يابد . به لحاظ نظري ، توانايي فراشناختي اي كه مين به عنوان حالت خود مختار ذهن معرفي كرد به والد اجازه دسترسي به اطلاعاتي درباره مدل هاي كاري دروني خود و بررسي ثبات آنها را داده ، و به آنها امكان مي دهد در زمان مناسب بتوانند مدل هاي كاري دروني از خود و ديگران را ، كه هدايت كننده برداشت هاي آنها در تعامل هاي روزمره اند ، را بازبيني و روزآمد كنند .
مدل سطوح پردازش حاكي از آن است كه فرايند روزآمد سازي و بازسازي مدل هاي كاري نه تنها در موارد فقدان و آسيب شناسي رواني مهم اند ، بلكه بخشي از تحول طبيعي روابط والد – كودك محسوب مي شود . تأكيد بيش از حد بر اهميت بالقوه توانايي فراشناختي والدين در حفظ ارتباط دلبستگي ايمن با فرزندانش دشوار است . همان طور كه كودك تحول مي يابد ، والدين بايد به طور مداوم مدل هاي كاري دروني خود از كودك را روزآمد و بازبيني كنند . بيشتر چالش هاي فرزند پروري به برقراري تعادل بين نگراني هاي والدين در مورد امنيت كودك و اين موضوع كه كودكان در حال يادگيري مهارت هايي اند كه به خود مختاري آنها كمك مي كند مربوط مي شود . يك مدل كاري دروني دقيق از كودك به والدين اجازه سازگار كردن رفتارشان با نيازها و توانايي هاي خاص كودك در سنين مختلف را مي دهد . در طول دوران كودكي اوليه ، بخشي از يادگيري هاي كودكان شامل اين موضوع است كه والدين به تدريج انتظارات بيشتري از كودك دارند و انتظار ضروريات دارند كه كودكان اهدافشان را با اهداف والدين مطابقت دهند ( كوچانسكا ، آكسان ، كوئنيگ، 1995 ) اين رسش سازگاري مهمي در ارتباط والد – كودك ايجاد كرده و نهايتاً يادگيري مهارت تحمل نا اميدي و مذاكره را در ارتباط با كودك اشاره مي كند . اگر والدين مدل هاي كار دورني خود را بر اساس پيام هايي كه از كودك دريافت مي كنند روزآمد كنند .احتمالاً اين مدل ها بسيار دقيق بوده و منجر به فرزند پروري كارآمد مي شود . هنگامي كه مدل هاي كاري دروني والدين به طور منظم روزآمد مي شوند . والدين به احتمال زياد به شيوه اي به كودم پاسخ مي دهند كه با نيازهاي اكتشافي و دلبستگي كودك سازگاري خوبي داشته باشد . تفاوت هاي فردي بين كودكان ممكن است والدين را براي ايجاد مدل هاي كاري دروني كه با نيازهاي اكتشافي و دلبستگي آن كودك خاص مطابقت داشته باشد ، به چالش بكشند . اما ، در بيشتر موارد ،مدل هاي كاري دروني والدين از كودك ، برداشت آنها از نيازهاي كودك را به طريقي تسهيل خواهد كرد كه منجر به پاسخ كارآمد شده و برداشت كودك از در دسترس بودن و پاسخگو بودن والدين را تقويت مي نمايد . مدل هاي كاري دروني كه روز آمد شده باشند احتمالً منجر به رفتار مراقبتي اي مي شود كه پرورش دهنده احساس اثربخشي در والدين و احساس در دسترس بودن و پاسخگو بودن والدين در كودك است .(اتينيكسون، گلدبرگ به نقل از خانجاني و همكاران ،1390)
نقش ارتباط باز در ايجاد دلبستگي ايمن
مدل هاي كاري دروني والد از خود به عنوان مراقب لايق و مدل هاي كاري دورني كودك از والد به عنوان در دسترس و پاسخگو در قلب ارتباط والد – كودك ايمن قرار دارد . اين مدل هاي كاري دروني طرحواره هاي اساسي اي ايجاد مي كنند كه والد و كودك از طريق آنها رفتارهاي يكديگر را تفسير كرده و به آن رفتارها پاسخ مي دهند . اطمينان كودك به در دسترس بودن والدين ، او را به اين سمت سوق مي دهد كه رفتار والد را مطلوب ببيند . يك چنين مدل كاري دروني برداشت هاي جاري كودك مبني بر در دسترس بودن والد و احساس امنيت را تقويت مي كند . اطمينان والد به توانايي خود در مراقبت از كودك ، درگير شدن والد را تقويت كرده و به او اجازه مي دهد راههايي براي پذيرش نيازهاي كودك ، البته همراه با در نظر گرفتن محدوديت هاي جدي براي او بيابد . هم چنين ، انتظارات مثبت از خود و ديگري ، مي تواند هيجاني ، كه در چگونگي پردازش اطلاعات موثر است ، را تنظيم نمايد .
امنيت در سطح فردي باعث تقويت ارتباط در سطح ميان فردي مي شود . هنگامي كه كودك با مشكل ها ، چالش ها ، و تعارض هاي بالقوه اي با والد روبرو مي شود ، اطمينان به در دسترس بودن والد به او اجازه مي دهد كه هم احساس ها منفي و هم احساس ها مثبت خود را در سطح ميان فردي به صورت مستقيم و باز انتقال دهد ( برترون ، 1990 ) ارتباط مستقيم كودك باعث مي شود دريافت پيام هاي او توسط والد آسان تر شده و اين پيام ها كمتر در معرض سوء تعبير قرار گيرند . در نتيجه ،پاسخ والد به احتمال زياد حساس و مناسب خواهد بود . هنگامي كه كودكان وارد مرحله مشاركت تصحيح شونده توسط هدف مي شوند ( مارتين ،1999 ) ،پاسخ والد به پيام هاي كودك اغلب شامل برقراري موازنه بين درخواست هاي كودك و اهداف والد و انتظارات رسشي كودك است ( بامربند ، 1967 ) . والد در مرحله مشاركت تصحيح شونده توسط هدف ،به تدريج مدل هاي كارني دروني خود از كودك دروني خود از كودك را بازبيني مي كند تا توانايي در حال رشد كودك براي تحمل ناكامي و دروني كردن قوانين والدين را نيز در نظر بگيرد . در نتيجه ، ارتباطهاي والد شامل ايجاد مشاركت همكارانه از طريق مذاكره و برنامه ريزي مشترك است . مدل هاي كاري دروني والد هم براي دريافت پيام هاي كودك مهم اند و هم براي هدايت والد در قرار دادن محدوديت هاي مناسب براي كودك . مدل كاري دروني والد از خود به عنوان يك مراقب لايق باعث مي شود او محدوديت ها را به صورتي شفاف و به طور جدي براي كودك اعمال كند .
ارتباط باز ،اطلاعات جديدي توليد مي كند كه مي توان با استفاده از آنها مدل هاي كاري دروني را روزآمده كرده و بازبيني نمود . هنگامي كه كودك ، نگراني ها و موفقيت هاي خود را با والد در ميان مي گذارد ، مدل هاي كاري دروني والد از كودك به تدريج تغيير مي كند تا بتواند علايق ، نگراني ها ، حساسيت ها و توانايي هاي او را بشناسد . علاوه بر آن ، هنگامي كه والدين اهداف خود را منتقل مي كنند ، كودكان مي توانند مدل هاي كاري دروني خود از والد را بازبيني كرده و نگراني ها ، قوانين و عادت هاي والدين را نيز در نظر بگيرند . مدل هاي كاري دروني از خود و ديگري كه روزآمد شده باشند به نوبه خود منجر به ارتباطهايي مي شوند كه در آن ارتباطها نيازهاي والد و كودك پيش بيني شده و در نظر گرفته مي شوند . اگر مدل هاي كاري دروني از خود و ديگري نسبتاً دقيق باشند ، باعث تشويق اعتماد واد و كودك در ارتباط شده كه آن هم به نوبه خود از ارسال مستقيم و مناسب اهداف والد و كودك پيش بيني شده و در نظر گرفته مي شوند . اگر مدل هاي كاري دروني از خود و ديگري نسبتاً دقيق باشند ، باعث تشويق اعتماد والد و كودك در ارتباط شده كه آن هم به نوبه خود از ارسال مستقيم و مناسب اهداف والد و كودك حمايت كرده و قابليت بيشتري براي همدلي با فرد ديگر فراهم مي نمايد . مدل هاي كاري دروني روزآمد شده كه اعتماد واقع بينانه به خود و ديگري را مي پروراند ، منجر به ايجاد هيجان هاي مثبت در ارتباط ايمن مي شود . اين مدل ها در موارد تنيدگي اندك ، لذت ارتباط را بيشتر مي كنند . مدل هاي كاري دروني مطلوب از خود و ديگري در موارد تنيدگي بالا به كودك اجازه مي دهند كه والد را به صورت وسيله بالقوه مقابله و منبع حمايت بنگرد . به طور خلاصه ،والد به صورت يك راه حل و نه يك مشكل نگريسته مي شود .
حتي ايمن ترين ارتباط هاي والد – كودك توسط پيام هايي كه سرنخ اشتباه مي دهند ، دچار چالش مي شوند . سطح فراشناختي پردازش مي تواند ، نقش مهمي در اصلاح اين نوع پيام ها داشته باشد . هنگامي كه رفتار كودك از انتظارات طبيعي برآمده از مدل كاري دروني تخطي مي كند ، پردازش فراشناختي آغاز مي شود . در يك ارتباط ايمن ، رفتار غير مشاركتي كودك احتمالاً به صورت يك استثنا نگرسته مي شود و توجه دقيق تر والد را به موضوع جلب مي كند . همين طور ، اگر مدل كاري دروني كودك كه برداشت هاي او از رفتار والدين را مبني بر در دسترس بودن و پاسخگو بودنن هدايت مي كند ، همسو با رفتار والد نباشد ، كودك يا آن رفتار را ناديده مي گيرد يا آن را مجدداً تفسير مي نمايد . در هر دو حالت ، رفتارهايي از از والد و كودك كه همسو با انتظارات ايمن نيستند ، تبديل به فرصت هايي براي روز آمد سازي مدل هاي كاري دروني مي شوند به گونه اي كه احتمال سوء برداشت هاي مشابه در تعامل هاي آتي كاهش يابد . با توجه به اين موضوع ،سرنخ هاي اشتباه و سوء برداشت ها عملكرد مهمي در ارتباط هاي ايمن دارند ،چرا كه آغازگر ارزيابي مجدد مدل هاي كاري دروني بوده و باعث بازبيني آنها مي شوند.
چر خه ايمن و چرخه اضطرابي در ارتباطات والد و كودك
نمودار موجود در شكل تشريح مي كند در يك ارتباط ايمن والد – كودك ، سطح مختلف پردازش با يكديگر تعامل مي كنند . معمولاً ، در ارتباط هاي ايمن ، سطوح مختلف پردازش به گونه اي عمل مي كنند كه يكديگر را مورد حمايت قرار دهند . براي مثال ، در سطح فردي كه در قالب مدل هاي كاري دروني والد و كودك است ،انتظارهاي اطمينان بخش باعث مي شوند كه كودك نيازهاي خود را به صورت مستقيم نشان دهد و والد توانايي بيشتري در ديدگاه گيري و همدلي داشته باشد ، همان طور كه كودك بزرگتر مي شود و بيشتر نقش يكي از طرفين رابطه ره به عهده مي گيرد ، مدل كاري دروني ايمن به والد امكان مي دهد كه اهداف خود را به صورت مستقيم تر منتقل كرده و كودك نيز بتواند ديدگاه والدين را بفهمد و آن را درك كند . در سطح فراشناختي ، مدل هاي كاري دروني ايمن باعث افزايش عملكرد تأملي و همدلي شده و فرايندهاي ارزيابي مجدد را تهسيل مي نمايند . اين توانايي هاي فراشناختي به نوبه خود مي توانند باعث پرورش انتقال بازتر شده و اطلاعات جديد فراهم مي كند كه مدل هاي كاري دروني را مي توان با استفاده از آنها روزآمد كرد . بدين ترتيب ، مدل هاي كاري دروني ايمن در سطح فردي ، مشاركتي در سطح ميان فردي ، و عملكرد تأملي در سطح فراشناختي با يكديگر تعامل كرده و چرخه اي ايجاد مي كنند كه امكان روزآمد سازي و بازبيني مدل هاي كاري دروني فراهم مي شود . مدل هاي كاري دروني دقيق تر ، به نوبه خود ارتباط بازتر و ديدگاه گيري بهتر را تسهيل مي كنند تأثير متقابل و نسبتاً ملايم تعامل سطوح فردي ، ميان فردي و فراشناختي در كودك و والد احساس اطمينان ايجاد كرده و به آنها امكان مي دهد با تغييرهاي تحولي يا تنديگي هاي موجود در رابطه ، با احساس خوش بيني برخورد كنند .
چرخه ايمن باعث تسهيل جو هيجاني مثبت در رابطه والد – كودك مي شود . هنگامي كه ارتباط ايمن است ، تعارش ها يا اختلاف نظرها نسبتاً كوتاه مدت بوده و اغلب در درون ارتباط ، فرصت هايي براي يادگيري و تطبيق توليد مي كنند . علاوه بر آن ، اختلاف نظرهايي كه از طريق فرايند گفتگو حل مي شوند ، هم در والد و هم در كودك احساس مشاركت همكارانه ايجاد مي نمايند . در اينگونه ارتباطها هم والد و هم كودك احساس لذت و ارضا مي كنند . در نتيجه ، مشخصه اين رابطه ها ، مبادله هيجان مثبت و ممانعت از احساس هاي منفي است . ( اتكينسون و گلدبرگ به نقل از خانجاني و همكاران ، 1390 )
2279650-18415چرخه ايمن 00چرخه ايمن
شکل1 -2
در برخي رابطه هاي والد – كودك مبادله چرخه ايمن وجود ندارد . در حاليكه ويژگي رابطه هاي ايمن ، گفتگو در زمان تعارض و گرمي و عاطفه مثبت در زمان تنيدگي خفيف است ، ارتباطهاي نا ايمن با عدم همكاري و اغلب با عدم وجود گرمي يا درگير شدن مثبت مشخص مي شوند . هنگامي كه كودكان ، والدين خود را به صورت غير قابل دسترس يا غير پاسخگو ادراك مي كنند ، نحوه پردازش و مبادله اطلاعات بين والد و كودك اساساً تغيير مي كند : به جاي تعامل هاي نزديك كننده همراه با احساس امنيت كه ناشي از اطمينان به در دسترس بودن والد است ، كودك نا ايمن به اين رابطه با احساس اضطراب و خشم مي نگرد ( بالبي ، 1973 ) هم چنين ، والدين در ارتباط هاي نا ايمن ممكن است رفتار كودك را به صورت تهديد بالقوه اي براي احساس شايستگي و كفايت خود در نقش مراقب ادراك كنند ( بوگنتال ، 1992 ) .
كودك در ارتباط ناايمن با يك تنگنا روبرو مي شود : مدل هاي كاري دروني او را تحريك به ادراك مادر به صورت غير قابل دسترس مي كنند ،و در نتيجه ، برداشت ها و تفسيرهاي او از رفتار مادر احتمالاً احساس عدم اطمينان ، يا ترس از طرد شدن را بر نمي انگيزند . برداشت ها معمولاً با اضطراب و خشم فراوان همراهند . كودك در اين موقعيت احتمالاً اين مبادله را به عنوان مدرك ديگري دال بر تأييد مدل كاري دروني ، كه پيش بيني كننده مادر غير قابل دسترس و طرد كننده است ، تفسير مي كند . اين برداشت ها اضطراب دائمي درباره رابطه توليد مي كنند . اين احساس هاي منفي براي كودك توليد تعارض مي كنند تا آنجا كه انتقال مستقيم اين احساس ها والد را تهديد كرده و تعارض و هم چنين اضطراب كودك درباره در دسترس نبودن والد را شدت مي بخشند ( مين و واستون ، 1982 ) . مين ( 1993 ) به منظور مقابله با اين تنگنا پيشنهاد مي دهد كه بايد كودكان افكار و احساسي ها خود را تغيير دهند تا بتوانند دلبستگي را حفظ نمايند .
مفهوم راهبردهاي ناايمن يا ثانويه براي تنظيم سيستم دلبستگي ، با توصيفي كه اينسورث (1978) از الگوهاي دلبستگي كودك نا ايمن در موقعيت ناآشنا دارد ،تشريح شده است . كودكاني كه در دسته اجتنابي قرار مي گيرند مدل هاي كاري دروني اي دارند كه طرد توسط والد را پيش بيني مي كنند . در نتيجه ، اين كودكان سيستم دلبستگي را دوباره فعال مي كنند و در مواقع تنيدگي از والد جدا مي شوند . در مقابل ،كودكان طبقه دوسوگرا مدل هاي كاري دروني اي دارند كه پاسخگويي بي ثبات از طرف مراقب را پيش مي كنند و در نتيجه آن ها سيستم دلبستگي را بيش فعال مي كنند به گونه اي كه كه رابطه نزديك با والد را افزايش دهند ( كوباك ، كول . الگوي جدا شدن يا تعقيب در مواقع تنيدگي كه كودك نشان مي دهد ، در روابط زناشويي پريشان هم مشاهده مي شود و ممكن است ويژگي ارتباطهاي والد نوجوان مضطرب هم باشد .
ممكن است والدين راهبردهاي مكمل را پيش گيرند تا سيستم دلبستگي كودك را نافعال يا بيش فعال كنند . اين راهبردها ممكن است بيشترين ظهور را زماني داشته باشند كه والدين رفتار كودك را تهديدي براي احساس كفايت يا امنيت خود تلقي كنند . براي مثال ،ممكن است والدين توجه خود را به چيز ديگري معطوف كنند يا تلاش نمايند كه تماس خود را با كودك كاهش دهند ، و يا ممكن است متمركز بر پيشرفت كودك شوند تا بدين وسيله راهبرد نافعال كننده كودك را تكميل نمايند . والدين كودكاني كه راهبردهاي بيش فعال شده دارند ممكن است تلاش مداخله گرانه اي پيش گيرند تا رفتار كودك را كنترل كنند و يا ممكن است درمانده شده و سعي كنند درگيري بيشتر كودك را فراخوان كنند . هدف هر دوي اين راهبردهاي والد و كودك ، كاهش خطر ادراك شده براي رابطه است و ايمن ترين راهبردها اگر در تثبيت رابطه موثر باشند . حفظ خواهند شد .
اگر چه راهبردهاي ناايمن در جهت تسكين دادن اضطراب والد و كودك عمل مي كنند ،اما آسيب پذيري هايي نيز براي ارتباط والد – كودك در هر سه سطح پردازش اطلاعات ايجاد مي كنند . تصوير 2-6 نشان مي دهد كه چطور مدل هاي كاري دروني نا ايمن در هر سه سطح پردازش آسيب پذيري ايجاد مي كنند . در سطح فردي ، راهبردهاي ناايمن كودك منجر به تحريف كردن و محدود شدن رابطه مي شوند . كودكاني كه راهبردهاي نافعال كننده دارند ، احتمالاً احساس پريشاني را ناچيز و بي اهميت تلقي كرده ، عمداً از توجه به مشكلات خود اجتناب مي كنند ، و درگير تعامل نمي شوند . كودكاني كه راهبردهاي بيش فعال شده دارند ممكن است پريشان باشند ، به گونه اي كه پاسخ والديني موثر را دشوارتر و ناكارآمدتر سازند . ممكن است اين كودكان مستعد درگيري بيش از اندازه با والدين باشند طوري كه در نهايت اكتشاف كاهش يافته و ناكارآمد شود در نتيجه ، والدين احتمالاً در دريافت پیامهای اي اين كودكان و همدلي با اهداف و نيازهاي آنها مشكل پيدا مي كنند . ( اتكينسون و گلد برگ ، به نقل از خانجانی و همكاران ،1390)
165735200660004972685180975000413004028047950026257251045210003103245305181000147383531483300013970002423795009601208680450032334206089650019564352724150سرزنش خود يا كودك 00سرزنش خود يا كودك 1473835608965پيام هاي تحريف شده 00پيام هاي تحريف شده 33794702804795نقشمكالمه 00نقشمكالمه 41300402327275مدل كاري درونيكودك از والد و خود00مدل كاري درونيكودك از والد و خود37623751412875تثبيت مدل كاري دروني منفي 00تثبيت مدل كاري دروني منفي 3762375320675سركوب يا تشديد خشم ، اضطراب 00سركوب يا تشديد خشم ، اضطراب 2432050-165100چرخه اضطراب 00چرخه اضطراب
467233026352500
260985202565مدل كاري درونيوالد از خود و كودك 00مدل كاري درونيوالد از خود و كودك
260985263525تببين مدل كاري منفي 00تببين مدل كاري منفي
شكل 2-2
ارتباط تحريف شده هم چنين ممكن است احساس ناكارآمدي و شكست را در والدين بپرواند و انتظارات منفي برخاسته از مدل هاي كاري دروني خود و كودك راتثبیت نمايد . در نتيجه ، رفتارهاي كودك ممكن است به صورت تهديدي براي احساس كفايت والدين ادراك شده و اضطراب ها و نگراني هايي كه درباره كودك دارند به لحاظ راهبردي تغيير كنند . اگر والدين فرصت در ميان گذاشتن نگراني هاي خود را با ديگر بزرگسالان نداشته باشند ، ممكن است براي كاهش اضطراب خود راهبردهايي مثل درگير نشدن يا درگير شدن بيش از حد را اتخاذ كنند ( مينوچين ، 1974 ) . درگير نشدن والدين احتمالاً منجر به تقويت مدل كاري دروني كودك از والد غيرقابل دسترس مي شود ، در حاليكه درگير شدن بيش از حد ممكن است باعث تقويت مدل كاري دروني از والدي شود كه مداخله گر بوده و دسترسي با ثبات به او وجود ندارد .
همان طور كه تصوير 2-2 تشريح مي كند ، راهبردهاي ناايمن ممكن است توانايي والدين در انديشيدن به مدل هاي كاري دروني و برداشت مجدد از آنها را در سطح فراشناختي كاهش دهد . محدوديت توانايي والدين در تفكر درباره مدل هاي كاري دروني كه از خود و ديگران دارند . احتمالاً در توانايي آنها در درك ديدگاه كودك و ذهني سازي رفتار او اثر مي گذارد . ناآگاهي والدين از اهداف و نيات كودك ، باعث مي شود استفاده از عملكرد تأملي و بيان افكار و احساس ها براي كودك دشوار شود . والديني كه از طرف ساير بزرگسالان حمايت نمي شوند يا آنهايي كه ترديدهاي خود درباره شايستگي مراقب بودن را پنهان مي كنند ، احتمال بيشتري دارد كه خشم يا اضطراب كودك را صورت تهديد ادراك كنند . هنگامي كه اضطراب والدين افزايش مي يابد ، توانايي آنها در به عقب برگشتن و بررسي احساس هاي خود تفسير رفتار كودكم به گونه اي ديگر ، كاهش مي يابد . در نتيجه والدين به احتمال زياد به صورت خودكار و دفاعي به تهديد ادراك شده پاسخ مي دهند ( بوگنتال ، 1992 ) و اين پاسخ ها شامل برخي اشكال جنگ يا گريز است اين پاسخ هاي درگير نشدن يا اجباري احتمالاً باعث مي شوند كودك ، والد را بيشتر غير قابل دسترس برداشت كرده و منجر به تحريف بيشتر اضطراب و خشم مرتبط با دلبستگي مي شود .
سرانجام ،همان طور كه كودك از نوباوگي به سمت كودكي و نوجواني مي رود ، رابطه والد – كودك نا ايمن ممكن است تحول ارتباط ، ديدگاه گيري و مهارت هاي گفت و گو را در كودك تحت تأثير قرار دهد ( كوباك ، داملر ، 1994 ) . راهبردهاي ناايمن با محدود كردن توانايي همدلي و عملكرد تأملي در والد ،مي توانند منجر به كاهش حل مسئله مشاركتي و بازسازي فرايندها ، كه رابطه والد – كودك آن را تسهيل مي كند ، مي گردد . در نتيجه فرصت هاي كودك براي تحول تنظيم هيجاني ، ارتباط و مهارت هاي مربوط به عملكرد تأملي كاهش مي يابند . هم چنين ، بي تجربگي كودک در حل تعارض هاي رابطه والد –كودك ممكن است در تحول عملكرد تأملي و درك نيات ديگران محدوديت ايجاد كند .
آسيب شناسي رواني و ساختارهاي تحولي
طبق نظريه دلبستگي و همسو با ديگاه هاي بوم شناختي ، كودكان در درون شبكه اي از تأثيرات كه در سطوح متعدد ( براي مثال ، ارثي ، فيزيولوژيكي ، روان شناختي ، محيطي) عمل مي كنند ، تحول مي يابند و در حاليكه برخي عوامل بصورت مستقيم تأثير مي گذارند ، ساير عوامل ، به صورت غير مستقيم از طريق والدين ، اثر دارند . بافت تحولي به اين دليل مورد تأكيد است كه تغيير در شرايط مي تواند به تغيير در تعامل و در نتيجه تغيير در روابط بينجامد ( واگن ، واترز ، اگلند و اسروف ، 1979 ؛ ص 974 ) در چنين فرايندي ، فرد به عنوان شركت كننده اي فعال در شكل دهي و ايجاد تجربه نگرسته مي شود ، و تاريخچه تجربه كودك ، بخش مهمي از اين بافت تحولي است . كودك ، تمامي تجارب پيشين خود را به هر چالش تحولي جديد مي آورد ، و متعاقب آن ، كودك و بافت هر دو دستخوش تغيير مي شوند (سامروف و چاندلر ،1975) .
عقايد بالبي در مورد نقش تجارب اوليه و شرايط فعالي كودك در سازگاري و اسيب شناسي رواني ، در مفهوم مسيرهاي تحولي خلاصه گرديده است ( بالبي ،1973 ) اين مدل ( كه اغلب بصورت خوشه اي يا درختي نشان داده شده ) ، عقايد كليدي متعددي را با هم مي آميزد . نخست اينكه ، گوناگوني زيادي حتي در موارد بهنجار وجود دارد . دوم ،پيش از شروع اسيب رواني ، مسيرهاي تحولي خاص نشان مي دهند كه فرد نتوانسته سازگار شود ، و اين مسيرها احتمالاً آسيب رواني بعدي را پيش بيني مي كنند . اما پيامدها ممكن است از فردي كه مسيرهاي تحولي غير سالم دارد ، حمايت كند يا اينكه او را به سمت عقب يا به سوي كاركرد بهنجارتر ، هدايت كند . تحول اوليه در يك مسير بخصوص ، پيامد نهايي را تعيين نمي كند ،اما در عوض يك سري از احتمالات را پديد مي آورد . سوم ، آسيب شناسي رواني حاصل يك سري انطباق هاي موفقيت اميز است . عوامل خطرساز ( براي مثال ،دلبستگي اضطرابي در نوباوگي ) فرايند پريشاني را به او راه مي اندازند ، اما ، آسيب شناسي رواني احتمالاً ، تنها زماني بوجود مي آيد كه سازگاري هاي بعدي فرد نيز هم چنان از كاركرد مثبت ،فاصله بگيرند . چهارم ، در هر يك از مراحل تحول ،تغيير امكان پذير است سازگاري قبلي مانع از تغيير مي شود ، اما به هر حال ، تغيير برخي از سازگاري ها، براي برخي از افراد خاص ، محتمل تر از ديگران است .
نقش تجربه اوليه و سازگاري
نظريه دلبستگي رويكردي سازمان يافته نسبت به تحول است ،و در اين رويكرد در هر دوره تحولي سازگاري بر اساس كاركرد پيشين ساخته شده و تغيير شكل مي يابد ( اسروف ، 1996 ) . از اين ديدگاه ،تجربه اوليه اهميت ويژه اي دارد ، زيرا اساس تبادل هاي بعدي كودك با محيز را فراهم مي آورد . كودك ، تجربه هاي جديد خود را بر اساس تجربه اي كه از نزديكي هيجاني كه از اولين روابطش دارد ، تفسير و خلق مي كند . اهميت ويژه اي كه تجارب اوليه دارند ، از ماهيت آنها ناشي مي شود : اين تجربيات مربوط به دوره پيش كلامي اند ، فرد نمي تواند آنها را به صورت كلامي يادآوري كند و تجربيات بعدي تغييرات اندكي در آنها ايجاد مي كنند ( اسروف ، كارلسون ، لوي اگلند ،1999 ) . اين تفاوت هاي اوليه در چگونگي پيوندهاي هيجاني ،اطمينان به دسترس پذيري ديگران ،و احساس هاي مربوط به خود ارزشي ، احتمالاً ميراثي از دوران نوباوگي اند ( اسروف ، لوي ،كارلسون ،1998 ) .
در چشم انداز سازماني ، تاريخچه اي كه كودك از تجارب ارتباطي اش دارد ،باعث استمرار شيوه سازگاري او مي شود . كودك حداقل به سه طريق در ساخت فعالانه تجربه دخالت دارد : (الف) رفتارهاي او پاسخ هايي را فرا مي خواند كه تقويت كننده سازگاري قبلي اوست (ب) بطور گزينش جنبه هايي از محيط را انتخاب مي كند كه تقويت كننده يك سبك خاص سازگاري اند . (ج) موقعيت هاي جديد و مبهم را به گونه اي تفسير مي كند كه همسو با تجربه پيشين اوست .
بالبي ( 1973 ) مفهوم الگوي كاري دروني را به منظور توضيح شيوه اي كه افراد از تاريخچه قبلي شان در ساختن تجربه استفاده مي كنند ، بكار برد . او بر اين نظر بود كه كودكان از تجربه خود ، در مورد رفتار دیگران و خودشان در بافت رابطه ، انتظاراتي را استخراج مي كنند . تحقيق هاي معتبر ، اين باور را تأييد مي كنند كه كودكان داراي تاريخچه هاي اوليه متفاوت ، محيط را به گونه اي متفاوت تفسير مي كنند . تفاوت هاي مربوط به دلبستگي ، در آزمون هاي تكميل داستان كه موضوع آنها مربوط به جدايي بود ( برترتون ،ريجوي ، وكسيدي ، 1990 ) ، در ترسيم خانواده ( فيوري ، كارلسون ، اسروف 1997 ؛ مين ) ، و در خاطراتي كه فرد از محرك هاي عاطفي – شناختي دارد آشكار گرديده اند . اين مطالعات نشان مي دهند كودكاني كه تاريخچه ناايمن دارند احتمال بيشتري دارد كه به موقعيت هاي مهم اجتماعي نيت منفي نسبت دهند و نيز احتمال كمتري دارد كه در حل تعارضا ت خيالي راه حل موفقيت آميز ارائه دهند ، و خودشان را با ديگران بويژه اعضاي خانواده نزديك ببينند . علاوه بر اين ،مطالعاتي از اين دست ، كه بر اساس چهارچوب هاي شناختي اند ، با ادبيات تحقيقي كه در مورد اهميت تجربه اوليه در شد نظام مغزي و الگوهاي بنيادي تنظيم هيجاني وجود دارد ، همسو است ( اسروف ،1994 ،1997 ) .
اختلال در رابطه اوليه و آسيب شناسي رواني
كار بالبي كه برچگونگي سازگاري اوليه و استمرار تجربه تأكيد دارد ، چهارچوبي براي مفهوم سازي اختلال هاي روابط اوليه و رابطه آنها با آسيب شناسي رواني ، فراهم مي كند . روابط اوليه مختل ، فرايندي است كه افراد را در برابر تنيدگي هاي معمولي و ايجاد اسيب رواني ، آسيب پذير مي گرداند ( سامروف ، امده ،1989 ) .
الگوهاي ارتباطي ، شيوه خاص تنظيم عاطفي و انتظارات ، باورها و نگرش هاي بنيادين فردند كه از دوره نوباوگي به دوره هاي بعدي منتقل مي شوند . علت تناوب راهبردهاي مقابله اي كه افراد در برابر تنيدگي هاي معمولي استفاده مي كنند ، و همين طور تفاوت افراد در طلب حمايت ديگران ، و نيز استفاده از پيام هاي دروني ، گوناگوني الگوهاي تنظيمي اوليه و تحريف هايي است كه در آنها ايجاد شده است . در نتيجه آن افرادي كه تاريخچه دلبستگي ناايمن دارند به احتمال زياد روابطي برقرار مي كنند كه غير حمايتي بوده و به آساني گسسته مي شوند . تجارب اوليه كودكي كه تاريخچه اجتنابي دارد ، باعث مي شود او خود را مستحق مراقبت ندانسته ،خود را ناتوان از نزديكي هيجاني ببيند و سبك رفتار انزواطلبي را اتخاذ نمايد . كودكي كه تاريخچه تجربه مراقبتي غير قابل پيش بيني يا بي ثبات دارد ، هيجان هاي منفي به جاي ترميم روابط بيشتر موجب تخريب آنها شده ، و مانع از ايجاد روابط نزديك با ثبات مي شوند . استمرار اين الگوها ، تا حدي ، به اين دليل است كه فرايندهاي زيربنايي ناهشيار ، بخشي از يك مبادله اجتماعي هوشيار نبوده و در معرض بازخودرهاي محيطي و بازبيني قرار ندارند ( اسروف و همكاران ،1999)
كودكاني كه تاريخچه اجتنابي يا مقاوم دارند ،در برابر هيجاناتي كه بايد ارتباط عاطفي و مبادله را تسهيل كنند ، يا به صورت دفاعي واكنش نشان مي دهند يا رابطه را قطع مي كنند . در نتيجه ، زماني كه كودك تجربه اي ناراحت كننده دارد ممكن است نتواند پيامي مستقيم مبني بر نياز به حمايت ، ارسال كند ،دچار هيجان منفي شود ،و قادر نباشد روابط اجتماعي بالقوه حمايت كننده ، برقرار نمايد . در افرادي كه تاريخچه دلبستگي آشفته دارند ، فرايندهاي تنظيم و يكپارچه سازي حالت هاي رفتاري و هيجاني ، احتمالاً به دليل قرار گرفتن در بافت هاي مراقبتي شديداً خشن يا آشفته ، دچار اختلال شده اند ( كارلسون و اسروف ) . اگر بافت مراقبتي ناكافي باشد ، و يا ضربه هاي رواني مكرر وجود داشته باشد ، سطح برانگيختگي ممكن است جداسازي يا تقسيم عواطف شديد را ايجاب كند ،و در اين شرايط پديده گسست رخ مي دهد ( پوتنام ،1994 ).
به طور خلاصه ، بروز اختلال هاي اوليه در روابط دلبستگي ،كه عموماً آسيب رواني محسوب نمي شوند يا به طور مستقيم منجر به اسيب رواني نمي گردند ، پايه هاي اختلال هايي را در فرايندهاي تحولي بنايد مي نهند كه ممكن است در نهايت منجر به آسيب رواني شوند .
رابطه دلبستگي و برخي اختلالات خاص
اختلال هاي اضطرابي
تببين هايي كه در مورد سبب شناسي اختلاف ها اضطرابي كودكان و نوجوانان وجود دارد ، شامل نظريه هاي مبتني بر وراثت و هم چنين نظريه هاي مبتني بر خلق و خو ( كاگان ،1994 ) است . از چشم انداز دلبستگي ، اختلال هاي اضطرابي ناشي از تحريفي است كه در كاركرد سازگانه اضطراب در تحول اوليه ، پديد مي آيد . بالبي ( 1973 ) اشاره دارد بر اينكه اضطرابي كه نوباه از جدايي هاي كوتاه مدت در اولين سال زندگي تجربه مي كند ، به يكي از اهداف تكاملي ، يعني حمایت از كودك كمك مي كند . اضطراب كودك پيام هاي پريشاني و رفتار مجاروت جويي را در او تحريك كرده و نيز ، به نوبه خود ، ياري مراقب را تنظيم كننده است فرا مي خواند ، و به اين ترتيب احتمال آسيب كودك كاهش مي يابد .پس پريشاني ناشي از جدايي احتمالاً در بافت مراقبت حساس و پاسخگو ، سازگارانه ، محسوب مي شود . اما در بافتي كه مراقب پاسخ بي ثبات به پيام هاي كودك مي دهد ،گوش به زنگي مزمن و اضطراب ممكن است يك الگوي پاسخدهي را ايجاد كند كه به منابع ديگر ترس ( شامل ترس حاصل از چالش هاي تحولي ) تعميمي يافته و بدين ترتيب ، كودك در برابر ايجاد اختلال هاي اضطرابي آسيب پذير مي شود . در نتيجه كودكاني كه به گونه اي بي ثابت ، به نيازهايشان پاسخ داده شده است ، در مورد اينكه نيازهايشان در ساير موقعيت ها برآورده شود ، مضطرب خواهند بود . گوش به زنگي بيش از حد و مزمن و اضطراب ناشي از مراقبت بي ثبات ، ممكن است پايه اي براي اختلال ها اضطرابي بوجود آورد .
با استفاده از اين داده هاي طولي ، رابطه دلبستگي مضطرب – مقاوم و اختلال ها اضطرابي كه بر مقياس هاي سرشتي و خانوادگي اثر مي گذارند راكشف كرديم ( وارن ، هوستون ، اسروف ، اگلند ، 1997 ) . در اين مطالعه از مقياس هاي زير استفاده شد : ( الف) مقياس اضطراب مادر ( پرسشنامه اضطراب ، كتل ، 1963 ) به عنوان جايگزيني براي استعداد خانوادگي ؛ (ب) مقياس هاي سرشت كه به گونه اي انتخاب شده بودند كه با مقياس سرشت شديداَ واكنشي ماگان ،همخوان باشند و شامل درجه بندي نوزادان تازه متولد شده در بخش پرستاري توسط پرستاران و مقياس ارزيابي رفتاري و عصبي نوزاد ( NBAD ؛ برازلتون ،1973 ) ، ارزيابي هاي فعالي حركتي ، دامنه حالت ، تنظيم حالت ، و خوگيري بود ؛ و ( ج ) طبقه بندي موقعيت ناآشنا به عنوان مقياس دلبستگي كودك . اضطراب كودكي و نوجواني با استفاده از مقياس K-SADS ( آمپروسيني و همكاران ، 1989 ) مورد ارزيابي قرار گرفت ، و نمره كلي اضطراب شامل نمره اختلال هاي اضطرابي قبلي و فعلي فرد بود .
ما با استفاده از تحليل رگرسيون سلسله مراتبي ، سهم دلبستگي مضطرب – مقاوم را جدا از سهم اضطراب مادر و سرشت كودك مورد بررسي قرار داديم ، ميان اضطراب مادر و اختلال هاي اضطرابي كودك يا نوجوان در نسل بعدي ،هيچ گونه رابطه اي يافت نشد . سه متغيري كه شاخص هاي سرشت ( درجه بندي سرشت توسط پرستاران ، دامنه حالت و خوگيري ) بودند ، به طور معناداري اختلال هاي اضطرابي بعدي پيش بيني كردند ؛ اما ، در همه موارد ، دلبستگي مضطرب – مقاوم سهمي بالاتر از سهم سرشت در پيش بيني اختلال هاي اضطرابي داشت. اهميت اين يافته ها تا حدي از دقت نظري كه در زيربناي اين پيش بيني قرار داد ،ناشي مي شود . هماهنگونه كه نظريه دلبستگي تصريح كرده بود ،فقط دلبستگي مضطرب – مقاوم ، و نه دلبستگي اجتنابي ، اختلال هاي اضطرابي را پيش بيني كرد ، گرچه مقدار واريانسي كه دلبستگي مضطرب – اجتنابي در پيش بيني اختلال هاي اضطرابي تبيين كرد ، كم بود ، اما بايد توجه داشت كه اين پيش بيني بر اساس اطلاعاتي انجام شده است كه در طي يك دوره 16 ساله بدست آمده اند .
رفتارهاي ضد اجتماعي
نظريه دلبستگي بالبي (1973 ) رشته هاي پرخاشگري و بزهكاري را با تجربه اوليه ناايمني و نادلبستگي ( كه بالبي آن را نبود آشكار اعتماد و علاقه نسبت به افراد مهم زندگي تعريف كرده است ) . او مشاهده كرد ،گرچه كودكان از تجاربي چون طرز برخورد مخالف والدين ، رفتار خشن ، جدايي ، تهديد به رها كردن خشمگين بودند ، اما ،اظهار خشم نسبت به مراقبين در مورد اين رفتارها ، تنها انفصال رابط والد – كودك را وخيم تر مي كرد . بالبي ( 1973 ؛ ص 225 ، 246 ) پيشنهاد كرد ، وقتي فرد نااميد است ، خشم خود را در كودكي اوليه به شكل « نادلبستگي پرخاشگرانه » و در دوره هاي تحولي بعدي به صورت اعمال ضد اجتماعي جهت دهي مي كند . در مورد پسران ، تاريخچه دلبستگي اجتنابي با پرخاشگري در دوره كودكي كه توسط معلمان در كلاس هاي اول ، دوم و سوم درجه بندي شده بود ، همبستگي داشت ( 0/05 P< و 23/0 = r ) تركيب دلبستگي اجتنابي با عاطفه منفي در 24 و 42 ماهگي ، بترتيب براي دختران و پسران همبستگي 41/0 و 29/0 را بدست داد ( رنكن ، اگلند ، مارويني ، مانگلس دورف و اسروف ، 1989 ) ، نتايج مشابهي نيز در پيش بيني پرخاشگري (0.05p< و 20/0 r= ) و بزهكاري (p<0/001 و r=30) در دوره نوجواني كه توسط فرم گزارش معلم اندازه گيري شده بودند بدست آمده است ( آخنباخ ، ادلبروك ، 1986( يافته هاي مربوط به دوره نوجواني به خصوص در ارتباط با پرخشاگري (p<0/001 و r=34 ) قوي تر بود .
افسردگي
بالبي (1973) در نظريه تحول اجتماعي هيجاني اش ، مكاني ويژه براي تجربه جدايي و فقدان كودكي در ايجاد مكانيسم هاي دفاعي ، نشانگان افسردگي و تحريف سازمان شخصيتي ، اختصاص داد . او اختلال هاي افسردگي را تجارب بنيادين نا اميدي يا درماندگي دانست كه به دليل فقدان اوليه و ناتواني مزمن در برقراري و حفظ روابط عاطفي پديد مي آيند . بالبي استدلال مي كند كه انواع خاصي از اختلال هاي افسردگي ، احتمالاً حاصل انواع خاصي از تجارب مراقبتي كودكي ، بويژه تجارب مربوط به دلبستگي مضطرب – اجتنابي ، مقاوم و آشفته اند براي مثال، كودكي كه عليرقم تلاش هاي فراواني براي ارضاي خواسته ها و انتظارات غير واقع بينانه مراقب خود ( تجربه دلبستگي مقاوم ) هيچ گاه به رابطه اي پايدار و امن نيافته است ، مشكلات يا فقدان بعدي زندگي را به عنوان شكست ديگري در اثر گذاري خود بر محيط ، به خصوص رابطه عاطفي ، تفسير مي كند . افسردگي در چنين كودكاني احتمالاً به شكل درماندگي است . كودك به دليل تجربه دائمي مراقب تنبيه كننده يا عدم دسترسي روان شناختي احساس دوست داشتني نبودن كه از گفتار يا رفتار مراقب احساس مي كند ( تجربه دلبستگي اجتنابي )،مي آموزد كه از ديگران انتظارات منفي و خصمانه داشته باشد تا مفيد و حمايت گر . كودكان با داشتن چنين تجاربي ، احتمالاً احساس بنيادين بيگانگي و نااميدي را با خود به دوران هاي بعدي منتقل مي كنند . سرانجام ، بالبي چنين استدلال كرد كه تجربه فقدان والدين يا تجربه اسيب بدون اينكه كسي حمايت كرده باشد ( تجربه مرتبط با دلبستگي آشفته ) كودك را مستعد مي كند كه چالش ها و مشكلات بعدي زندگي را لاينحل و خود را در برابر گرفتاري ها ناتوان ببيند . بالبي بر اساس اين فرمول بندي ها ، استدلال مي كند كه حالت هاي خلقي غمگين كودك و نوجوان ، از طرحواره ها و انتقاداتي ناشي مي شود كه آنها بر اساس تجارب مراقبتي اوليه در مورد خود و ديگران بدست مي آورند و به دليل انتخاب هاي محيطي حفظ مي گردند .
مداخله
اهميت رابطه اوليه ( افزايش احتمال پيامدهاي منفي ناشي از رابطه دلبستگي مضطربانه والد – كودك و نيز پيامدهاي تحولي مثبت به دنبال دلبستگي ايمن ) توجيهي قوي براي اجراي مداخله ها مبتني بر دلبستگي فراهم مي كند ، تا از اسيب رواني و مشكلات رفتاري بعدي جلوگيري شود . مداخله دلبستگي براي والدين و كودكان آنها قابل اجراست ،و مانند ساير مداخله هاي فرزند پروري ، از نظر اهداف و رويكرد برنامه ، فرد دريافت كننده خدمات ( براي مثال ، كودك ، والد و يا رابطه والد – كودك ) نحوه ارائه خدمات ( براي مثال ، خدمات خانگي ) ، و مقدار و زمان بندي خدمات ، و هم چنين ويژگي ها و آموزش مداخله كنندگان ، كاملاً متفاوت است . علاوه بر اين ،ويژگي هاي شركت كنندگان نيز با هم متفاوتند گرچه بسياري از مداخله هاي دلبستگي كه در آمريكا انجام گرفته ، از والدين و كودكان پر خطر استفاده كرده اند ( اگلند ، وينيلد ، بوسكوئت ، و چنگ ، 2001به نقل از خانجانی وهمکاران1390 ) ..
مداخله هاي مبتني بر دلبستگي شامل برنامه هايي اند كه براي افزايش حساسيت مادر تأمين حمايت اجتماعي و ايجاد تغيير در مدل هاي كاري دروني كه والدين در رابطه با دلبستگي دارند ، طراحي شده اند . اين رويكرد اخير را مي توان در جنبش درماني كودك – والد و كار سلما فريبرگ (1980) دنبال كرد . هم چنين مداخله هاي دلبستگي گسترده و جامعي چون STEEP ( در گام هايي به سوي فرزند پروري كارآمد و لذت بخش ) نيز وجود دارد كه در آن به تجسم هاي مادر ، حساسيت مادران ، و حمايت اجتماعي توجه مي شود . هم چنين ، اين برنامه بر ديدگاه گيري والدين كه شامل باوردها ، انتقادات ، و درك كودك و روابط والدين با كودك است،متمركز مي شود . در ضمن ، اين برنامه بر مديريت بحران و توانمندسازي ، تمركز دارد ( اگلند ،و همكاران ، 2001 ) .
برنامه STEEP مانند بسياري از مداخله ها دلبستگي ، باعث افزايش تعداد كودكان دلبسته ايمن نشد . اما ، يافته هاي كلي حاصل از اين مداخله ها ، مثبت بوده است . براي مثال تفاوتي ميان زوج هاي مادر – كودك كه در گروه كنترل و درمان قرار داشتند ، از نظر دلبستگي پيدا نكردند،اما در برخي ابعاد بخصوص دلبستگي ، تفاوت هايي مشاهده كردند ،مثلا كودكان گروه مداخله ، به طور معناداري اجتناب كمتري نشان مي دادند . در ارزيابي STEEP ، مشخص شد كه در بسياري از متغيرها تفاوت وجود دارد و اين تفاوت ها ، به صورت مستقيم با كيفيت دلبستگي مرتبط بودند ، متغيرهايي مثل باورها ، نگرش ها و بهزيستي ( نمرات كم در افسردگي ) ، و هم چنين چگونگي محيط خانه ( اگلند و همكاران ، 2001(
پژوهشهاي انجام شده در داخل و خارج از كشور
اوزترك و موتلو(2011)در بررسي خود با عنوان سبك دلبستگي ،بهزيستي ، شادكامي و اضطراب اجتماعي بين 305 دانشجوي دختر و پسر دريافتند كه افراد دلبسته آشفته ، بيمناك و دلمشغول (افراد دلبسته نا ايمن ) نسبت به افراد دلبسته ايمن سطوح بالاتر اضطراب اجتماعي را گزارش مي كنند.
لوري (2008) به مقايسه سبك دلبستگي بين گروه هاي داراي اختلالات اضطراب تعميم يافته ، وحشتزدگي و فوبي اجتماعي با گروه كنترل بدون اختلالات اضطرابي پرداخت .اين مطالعه كه روي 230 دانشجو صورت گرفت نشان داد كه گروه هاي داراي اختلالات اضطرابي دلبستگي نا ايمن دارند.
برماي و كرنس (2010) به بررسي اين موضوع پرداختند كه آيا الگوهاي دلبستگي مادر كودك با اختلافات اضطرابي كودكان ده تا دوازده ساله مرتبط است ؟ بررسي آنان نشان داد که دلبستگي ايمن با سطوح پايين تر انواع اختلالات اضطرابي مرتبط است .
برلي و همكاران (2010) 97 کودك 8 تا 12 ساله را با هدف تعيين رابطه دلبستگي سازمان نيافته با نشانه هاي باليني مورد برسي قرار دادو چنين نتيجه گرفت كه دلبستگي سازمان نيافته با انواع نشانه هاي باليني مثل افسردگي ، خجالتي بودن و اضطراب مرتبط است .اين يافته ها تاكيد كننده اين فرضيه زير بنايي است كه دلبستگي نا ايمن با حالات اضطرابي كودكان مرتبط است.
كارا (2009) پژوهشي تحت عنوان اثر بخشي خانواده درماني و مداخلات سيستماتيك براي مشكلات مربوطه به كودكان ، انجام داد . دراين پژوهش او به بررسي اثر بخشي خانواده درماني و مداخلات سيستميك (شامل خانواده درماني و ساير درمان هاي مبتني برخانواده ،مانند آموزش والدين ) برمشكلات مربوط به كودكان پرداخت .نتايج حاكي از آن بود كه مداخلات سيستميك در درمان اختلالات رواني موثر است .
پژزوهشي توسط دايموند وجوز فسون (2005) درمورد پژوهش هاي درماني مبتني برخانواده انجام شد كه نتايج حاكي از آن بود كه درمان مبتني برخانواده در درمان اختلافات رفتاري بيروني شده و اختلال هاي افسردگي و اضطراب موثر بوده است.
(اروزكان 2009،به نقل از رشیدی پور 1390) با استفاده از مقياس هاي خودسنجي ششصد دانشجوي ترك تبار را از نظر دلبستگي و اضطراب اجتماعي بررسي كرد و دريافت كه اضطراب اجتماعي به طور مثبت با سبك هاي بيمناك ، و دلمشغول و سازمان نيافته و به طور منفي با سبك ايمن ارتباط دارد . تحليل رگرسيون داده ها نقش پيش بيني كننده سبك دلبستگي در اضطراب اجتماعي را تأييد كرد .
(روزينگ ، 2008 ) با هدف تعيين پيش بيني كننده هاي اضطراب اجتماعي به بررسي ارتباط متغيرهاي اضطراب اجتماعي ، دلبستگي و حمايت اجتماعي ادراك شده پرداخت . وي بعد از تحليل آماري با استفاده از شاخص هاي همبستگي نتيجه گرفت كه سبك دلبستگي ايمن به طور معنادار و منفي و سبك دلبستگي ايمن به طور معنادار و مثبت با اضطراب اجتماعي رابطه دارد . همچنين پردازش داده ها با تحليل رگرسيون نشان داد كه دلبستگي پيش بيني كننده قوي اضطراب اجتماعي است .
همسان با بررسي هاي ديگران در مطالعه بيفاكو و همكاران (2006) روي جمعيت باليني نشان داده شد كه سبك دلبستگي با نشانه هاي اضطراب و افسردگي مرتب است به طوري كه بين سبك دلبستگي بيمناك با نشانه هاي فوبي اجتماعي رابطه معنادار يافت شد .
بارادي و همكاران ( 2010 ) در مطالعه اي با موضوع دلبستگي به والدين ، اضطراب اجتماعي و روابط نزديك در 385 دانشجوي دختر به بررسي اثر واسطه اي اضطراب اجتماعي بر رابطه دلبستگي و شكل دادن روابط نزديك پرداخت . يافته ها حاكي از آن است كه ايمني دلبستگي پيش بيني كننده معنادار اضطراب اجتماعي است . همچنين اضطراب اجتماعي واسطه ارتباط دو متغير دلبستگي به والدين و رضايت از روابط دوستانه است .(به نقل از رشیدی پور ،1390 )
طاهري فر و همكاران (1389) با هدف تعيين الگوي پيش بيني هراس اجتماعي بر پايه مولفه هاي شناختي رفتاري به بررسي ارتباط متغير هاي كمرويي ،بازداري رفتاري ،سوگيري توجه ، سوگيري تعبير، خودكارآمدي و دلبستگي با هراس اجتماعي روي 438 دانشجوي دانشگاه تهران پرداختند.يافته هاي تحقيق نشان داد كه تمامي متغيير ها به طور معنا داري با هراس اجتماعي همبستگي داشتند.نتيجه رگرسيون گام به گام هم نشان داد كه الگوي درپيش بيني هراس اجتماعي از نظر دلبستگي شامل سبك دلبتسگي دوسوگرا و اجتنابي است.دلبستگي ايمن توان پيش بيني هراس اجتماعي را نداشت .
شاكرو حميلي (1390)به مقايسه سبك هاي دلبستگي افراد مبتلا به اختلال هاي وسواس فكري عملي ،اضطراب فراگير و افسردگي پرداخته و دريافتند كه سبك نا ايمن اضطرابي با اختلالات اضطرابي مرتبط است و سبك اجتنابي در ميان اين اختلال ها به ندرت گزارش مي شود .
رشيدي پور (1391) در پژوهشي با هدف تعيين رابطه بين سبك دلبستگي و تصوير بدني با اضطراب اجتماعي برروي نمونه اي 305 نفره از دختران دبيرستاني به اين نتيجه رسيد كه بين دو متغير سبك دلبستگي و تصوير بدني با اضطراب اجتماعي رابطه معنا دار وجود دارد.تحليل رگرسيون داده نشان داده است كه سبك دلبستگي اين پيش بيني كننده معنا دار اضطراب اجتماعي است.
گل محمدي، حاتم (1390) درتحقيق با عنوان رابطه بين سبك هاي دلبستگي و شيوه هاي فرزند پروري ادراك شده با خودكار آمدي دانشچويان به اين نتيجه رسيد كه بين شيوه هاي فرزند پروري مقتدرانه و سهل گيرانه و سبك دلبستگي ايمن با خودكارآمدي رابطه مستقيم وجود دارد .
همچنين بين سبك هاي دلبستگي نا ايمن و اجتنابي و شيوه فرزند پروري مستبدانه با خود کارامدي رابطه منفي مشاهده مي شود.
درپژوهشي كه توسط سعادتمند(1376)با عنوان رابطه ي كارآيي خانواده و سلامت عمومي فرزندان انجام شد ،نتايج نشان داد كه عملكرد خانواده و ابتلاء فرزندان به علائم جسماني ، اضطراب و اختلال كاركرد اجتماعي با يكديگر ارتباط دارند.
صيادي(1381) در پژوهشي با عنوان بررسي اثرات متقابل كارآيي خانواده در بروز مشكلات رواني نوجوانان دختران و پسران ، به اين نتيجه رسيد كه به طور كلي سازه هاي نقش هاي خانواده پيش بيني كننده ي مناسبي براي اختلالات رواني نوجوانان است.
منابع فارسي :
ابراهيم نژاد ، مريم . اثر بخشي آموزش مادر – نوجوان مبني بر سبك دلبستگي ايمن براي كاهش افسردگي دختران نوجوان دبيرستاني شهر تهران در سال 90- 89 ، پايان نامه كارشناسي ارشد دانشگاه علامه طباطبايي دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي
اكبري ، رهرا . شفيع آبادي ، عبدالله ، هنر پروران نازنين . ( 1390) مقايسه سبك هاي دلبستگي در مردان متأهل با روباط فرا زناشويي و فاقد روابط فرا زناشويي . مجله انديشه و رفتار دوره پنجم ، شماره 20 ، صفحات 30-25
اتيكسون و گلد برگ ، رويكرد دلبستگي در درمان اختلال رواني ، مفسري ، 1390 ) تهران
آزاد ، حسين ، ( 1382) . آسيب شناسي رواني ، موسسه انتشارات بعثت ،تهران چاپ هفتم ،كاپلان ،هارولد ؛ سادوك ، بنيامين . (1372) . خلاصه روان پزشكي ( جلد 2 و 3 ) ، ترجمه نصرت اله پور افكاري ، تبريزي ،موسسه كامپيوتري نعمتي
بالبي ، جان ، نشريه دلبستگي (1386) نوشته كتايون صفرزاده خوشابي ، الهام ابوحمزه ) تهران ن، نشر دانژه )
برگ ، لورا ( 82-1381 ) . روانشناسي رشد ، ( يحيح سيد محمدي ، مترجم ) ، تهران ، نشر ارسباران
براون تيموثي اي ، بارلو ديويد اج ،برنامه مصاحبه اختلال هاي اضطرابي براي DSM – IV ، نسخه بزرگسالان و راهنماي درمانگر (1392) ،( ترجمه ابوالفضل محمدي )
پورافكاري ، نصراله ( 1382) ، خلاصه روانپزشكي علوم رفتاري – روان پزشكي
تبعه امامي ، شيرين . نوري ، ابوالقاسم ملك پور ، مختار ،عابدي ، احمد (1390). رابطه بين سبك دلبستگي ايمن كودك و عوامل رفتار مادرانه . خانواده پژوهي ، سال 7 ، شماره 27 .
جانسون ، سوزان ، ويفن ، والدي اي . فرآيندهاي دلبستگي در زوج درماني و خانواده درماني ترجمه : فاطمه بهرامي و همكاران (1388) . تهران نشر دانژه
جهان بخشي مرضيه . اميري ، شعله . موسوي ، حسين .بهادري ،محمد حسين ( 1389). رابطه مشكلات دلبستگي دختران با سبك دلبستگي مادران . مجله روان شناسي باليني ، سال دوم ، شماره 3 24-15
حاتمي ورزنه ، ابوالفضل (1389) . بررسي نقش واسطه اي سبك دلبستگي در رابطه بين سبك فرزند پروري و تعهد زناشويي در دانشجويان دانشگاه علامه طباطبايي . پايان نامه كارشناسي ارشد دانشگاه علامه طباطبايي ، دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي
حسيني بيرجندي ، سيد مهدي ( 1384 ) اصول و روشهاي راهنماي مشاوره ، تهران ، انتشارات رشد
خانجاني زينب : (1381) . بررسي رابطه جدايي هاي موقت روزانه مادر – كودك با شكل كسري دلبستگي و مشكلات رفتاري نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني ، شماره 45،127-162
خورشيد زاده ، محسن (1390 ) . اثربخشي طرح واره درماني در درمان زنان مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعي . پايان نامه دكترا . دانشگاه علامه طباطبايي ، دانشكده روان شناسي و علوم تربيتي
دادستان ، پريرخ . ( 1370 ) . روانشانسي مرضي تحولي از كودكي تا نوجواني ، تهران ، نشر ژرف )
دادستان ، پريرخ ( 78-1376) روانشناسي مرضي تحولي « از كودكي تا بزرگسالي ، تهران ، سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاه ها ( سمت )
ديويدسون ، كيتام . ( 1383 ) . كاربرد شناخت درماني در اختلال هاي شخصيت ،( گيتي شمس ، مترجم )
رابطه مشكلات دلبستگي دختران با دلبستگي مادران . مجله روان شناسي باليني ،سال دوم ،شماره 3 ( پياپي 7 ) ، 24-15
رازقي . غباري بناب ، ب . مظاهري ، م . ع (1385) مهدكودك و سبك هاي دلبستگي كودكان : پژوهشي در خانواده هاي تهراني . تازه هاي علوم شناختي شماره 29،38-46
رشيدي پور ، فاطمه . (1391) . رابطه سبك دلبستگي و تصوير بدني با اضطراب اجتماعي دانش آموزان دبيرستان هاي دخترانه منطقه 20 تران . پايان نامه كارشناسي ارشد . دانشگاه علامه طباطبايي ، دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي .
زاهديان ، سيد فتح الله محمدي . مسعود . ساماني ، سيامك . نقش سبك هاي دلبستگي پيوند والديني و خودپنداره در اعتياد جنسي . مجله روان شناسي باليني ، سال 3 ، شماره 3 (پياپي 11 )
زراب ، جانب ،رفتار درماني نوجوانان ، مترجمان محمد خداياري فرد ، ياسمين عابديني – تهران ، رشد . (1383) .
سادوك ،بنجامين ، (1382) . خلاصه روانپزشكي باليني . ( حسن رفيعي و خسرو سجانيان ، مترجم ) تهران ، انتشارات ارجمند
سادوك ،بنيامين و سادوك ، ويجينيا . ( 1382 ) خلاصه روانپزشكي علوم رفتاري – روان پزشكي . ( نصراله ور افكاري مترجمي ) . تهران ، انتشارات شهر آب
سيف ، علي اكبر ( 11382 ) . روان شناسي پرورشي ( روان شناسي يادگيري و آموزش 9 . تهران : شر آگاه
سعادتمند ، نيره سادات ( 1376 ) . بررسي رابطه كارآيي خانوده در سلامت عمومي فرزندان . پايان نامه كارشناسي ارشد . دانشگاه آزاد تهران ، واحد رودهن
شاكر ، علي . جميلي ، نسرين . (1390) . مقايسه سبك هاي دلبستگي و پويند والدين در بيماران مبتلا به اختلال هاي وسواس فكري – عملي ، اضطراب فراگير و افسردگي . فصلنامه دانشگاه علوم پزشكي جهرم ، دوره نهم ، شماره 3 ، صفحات 24-20
شاكر ، علي . فتحي آشتياني ، علي مهدويات ، عليرضا (1390) . دلبستگي و سلامت رواني با سازگاري زناشويي درزوجين . مجله علوم رفتاري ، دوره 5 ، شماره 2
صادقي ، منصوره ، مظاهري ، محمد علي . موتابي ، فرشته (1390) . دلبستگي بزرگسالان و كيفيت ارتباط زوجين بر اساس مشاهده تعاملات آنها ، فصلنامه روان شناسي ، شماره 57 ، صفحه 3
صيادي ، علي ( 1381 ) . بررسي و مقايسه اثرات متقابل كارايي خانواده در برخي از مشكلات رواني نوجوانان از نظر دختران و پسران پايه سوم متوسطه شهر تهران در سال تحصيلي (81-80) كارشناسي ارشد ، دانشگاه علامه ، دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي
طاهري فر ، زهرا ، فتي ، لادن ، عزايي ، بنفشه (1389 ) . الگوي پيش بيني حواس اجتماعي در دانشجويان بر پايه – مولفه هاي شناختي – رفتاري . مجله روانپزشكي و روان شناسي باليني ايران ، سال 6 شماره 1 ، صفحات 45-33
فرياديان ، خديجه ،بررسي تأثير شبيه سازي ذهني بر كاهش اضطراب امتان دانش آموزان دختر پايه اول دبيرستان شهر تهران ، كارشناسي ارشد روانشناسي تربيتي – استاد راهنما ، فريبرز در تاج ، استاد مشاور : علي دلاور ، علامه طباطبايي ، روانشانسي و علوم تربيتي ، 1390
كامكار ،منوچهر . ساخت و هنجاريابي تشخيص اسيب هاي رواني سازماني ( دكتري ) روانشناسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران – 1385
گل محمدي ، حاتم (1390) سبك هاي دلبستگي و شيوه هاي فرزند پروري ادراك شده با خودكار آمدي دانشجويان ، پايان نامه كارشناسي ارشد . دانشگاه علامه طباطبايي ، دانشكده روان شناسي و علوم تربيتي .
مبيني ، مهدي ، ارزشيابي اثر بخشي آموزش هاي سازماني بر عملكرد شغلي كاركنان شركت با طرح سازي نيرو از ديدگاه اين كار و سرپرستان مستقيم آنها در سال 85-86 فوق ليسانس دانشگاه علامه طباطبايي ،دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي ،1387
محرابي ، شهربانو ( 1384 ) مقايسه ي ميزان اختلالات رواني دختران نوجوان با توجه به شيوه هاي فرزند پروري والدين در دبيرستانهاي شهر جيرفت . پايان نامه ي كارشناسي ارشد . دانشگاه علامه
مس ، اريك جي ، (1389) – روانشناسي مرضي كودك ،( محمد مظفري و همكاران ،مترجمان ) تهران ، انتشارات رشد .
مؤيد فر ، همام ،آقا محمديان ،محمد رضا (1386) . رابطه بين سبك هاي دلبستگي و عزت نفس اجتماعي ، مجله مطالعات روان شناختي دوره 3 ،شماره 1 ، 2
منابع انگليسي
Achenbach, T. M., & Edelbrock, C. S. (1986). Manual for the teacher’s report form and teacher version of the child behavior profile. Burlington, VT: University of Vermont.
Ainsworth, M. D. S., Blehar, M. C.,Waters, E., & Wall, S. (1978). Patterns of attachment: A psy-chological study of the strange situation. Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
Allen, J. P.,Hauser, S. T., Bell, K. L., &O’Connor,T.G.(1994). Longitudinal assessment of au-tonomy and relatedness in adolescent-family interactions as predictors of adolescent ego development and self-esteem.
Amber , burnertt ,(2009).Level of depression as a function of the human_animal born and attachment – related avoidance features . phd disseratation. Coplla university . UMI dissertation pu b lishing , proquest
Ambrosini, P.J., Metz, C., Prabucki, K., & Lee, J. (1989). Videotape reliability of the third revised edition of the K-SADS. Journal of the American Academy of Child and Adolescent Psychiaty, 28, 723-728.
Archives of General psychiatry 25,727-735
Barlow , D. h & Lehman , C.l (1996) . Advances in the psychosocial treatment of test taking anxlety disorders.
Baumrind, D. (1967). Chil care practices anteceding three patterns of preschool behavior. Genetic Psychology Monographs, 75, 43-88.
Belsky, J., Spritz, B., & Crnic, K. (1996). Infant attachment security and affective-cognitive information processing at age 3. Psychological Science, 7 , 111-114.
Biederman, J., Rosenbaum, J. F., Bolduc, E. A., Faranone, S. V., & Hirshfeld, D. (1991). A highrisk study of young children of parents with panic disorder and agoraphobia with and without comorbid depression. Psychiatry Research, 37, 333-348.
Bifalco,Antonia, Kwon, Junghye., Jacobs,Catherine., Moran, Patricia. M. (2006). Adult Attachment style as mediator between childhood neglect/ abuse and adult depression and anxiety. Soc Psychiatry Psychiatr epidemiol, 41, 796-805.
Biringen , Z.(2000). Emotional availability: concepturalization and research findings. American journal of Orthopsychiant , 70(1), 104-114
Bogels, Susan M., & Brechman, Margaret L. (2006). Family issues in child anxiety : Attachment, Family functioning , parental rearing and beliefs. Clinical Psychology Review, Vol. 26, 834-856.
Borelli, Jessica. L., Crowley, micheal. J . mayes, Linda. G, David, Daryan. H. (2010)Liks nt classification between disorganized Attachment classification and Clinical symptoms in school-aged children. J. child fam stud, 19, 243-256.
Bowlby, J. (1973) . Attachment and loss: Vol. 2. Separation. New York: Basic Books.
Bowlby, J. (1988). A secure base: Parent-child attachment and healthy human development. New York: Basic Books.
Brandell, Jerrold., and Ringel, Shoshana.(2007). Attachment and dynamic practice. Colombia University Press.
Brazelton T. B. (1973). A neonatal assessment scale. Philadelphia: Lippincott.
Brazelton T.B , & Cramer , B. G (1990) . The earltest relationship . New York : Addi
Bretherton, I, Ridgeway D., & Cassidy, J. (1990). Assessing internal working models of the attachment relationship: An attachment story completion task for 3-year-olds, In M. T.
Bretherton, I. (1990) open communication and internal working models: Their role ion the Development of attachment relationships. In R. A. Thompson (Ed.), Nebraska symposium on Motivation: Socioemotional development (pp. 57-113). Lincoln, NE: University of Ne-braska press.
Brown , Kathryn . (2009) attachment anxiety and avoidance : Belahonship to body image and exercise behavior . phd disseratation . the university of southern mississipi . UMI dissertation publishing proquest .
Brown, Wendy Peterson.(2011). Adult attachment styles relationship satisfaction and body dissatisfaction in women. Phd disseratation. Denton texas University UMI dissertation publishing, proquest.
Brumariu , laura . E. Kerns , Kathryn . A . (2010). Mother- child attachment patterns and different type if anxety symptoms : is there specificity of relations ? child psychiatry hum dev -41
Brumariu, Laura.E. Kerns, Kathryn. A. (2010). Mother chaild attachment patterns and different types of anxiety symptoms: Is there specificity of relations? Child psychiatry hum dev, 411:663-674.
Bugental, D. (1992). Affective and cognitive processes within threat-.oriented family systems. In I. E. Sigel, A. v. McGiliicuddy-Delisi, & J. J. Goodnow (Eds.)
Byng – Hall , J. (1991). The application of attachment theory to understanding and treatment in family therapy . In C . M . Parkes, J . Stevenson – Hinde , & P.Harris (Eds),attachment across the life cycle (pp.199-215).New York : Routledge.
Carlson, E. A., & Sroufe, L. A. (1995). The contribution of attachment theory to developmental psychopathology. In D. Cicchetti & D. Cohen (Eds.)
Carlson, V., Cicchetti, D., Barnett, D., & Braunwald, K.(1989). Disorganizd/ disoriented attachment relationships in maltreated infants. Developmental Psychology, 25, 525-531.
Cicchetti, D". & Tucker, D, (1994). Development and self regulatory structures of the mind. Development and Psychopathology, 6, 533-549.
Diamond Guy , Josephson Allan. (2005). Family – based treat ment research : A 10 year up date . journal of the American Academy of child & Ado lescent psychiatry Vol.44 , 872-887.
Diamond Guy; Josephson Allan. (2005). Family-Based treatment research: A 10 years update. Journal of the American Academy of child & Adolescent psychiatry , Vol. 44, 872-887.
Diamond, G.S.,& Diamond, G.M. (2001). Studying a marrix of change mechanisms: An agenda for family-based process research. In H. Liddle, D.A. Santisteban, R.Levant, & J. Bray (Eds.), Family psychology: Science-based interventions (pp.41-66). Washington, DC: American Psychological Association press.
Diamond, Guy S. (2004). Attachment – Based family Therapyfor Depressed and Anxious Adolescents. Journal of clinical psychology, Vol 56, 1037-1050.
Diamond; Guy S. Liddle, Howard A.(1996). Resolving a therapeutic impasse between parents and adolescents in multidimensional family trapy
Dozire , M., Albus , K.e , Stovall,K.c, & Bates , B. C ( 2001) . Foster infants ‘ attachment quality : The role of foster mother state of mind. Child Development, 72 (5) , 1467-1477
Egeland, 8., Weinfield, N. S., Bosquet, M., & Cheng, V. K. (2001). Remembering, repeating and working through: Lessons from attachment-based interventions. In D. J. Osofsky & H. E. Fitzgerald (Eds.)
Erdman phllis , kok – mum ng . ( 2010 ) attachment :
Erdman, P.,& Caffery,T.(Eds.).(2002). Attachment and family systems: ConceptualT empirical and therapeutic relatedness. New York: Springer.
Erdman, Phyllis ; and Caffery , Tom (2003). Attachment and family systems. New York, Londen;Brunner-Routledge.
Erdman, Phyllis., and NG ,Kok mun. (2010). Attachment. New York, Londen Rout-ledge.
Erozkan, Atilgan. (2009). The relationship between attachment styles and social anxiety: an investi gation with Turkish University student. Social behavior and personality, 37(6) : 835-844.
Expanding the cultural connection . newyork : toylor & frances group .
Flaherty, Serena cherry, and Asdler , Loiss. (2010). A review of attachment theory in the context of adolescent Parenting. Article inpress.
Fury, G.. Carlson, E., & Sroufe, L. A. {1997}. Children's representations of attachment relationships in family drawings. Child Development, 63, 1154-1164.
George, C., & Solomon, J. (1999). Attachment and caregiving: The caregiving behavioral system. In J.Cassidy & P.Shaver (Eds.), The handbook of aiiachment:Theony, research, and chiacl implications (pp. 649-670). New York: Guilford press.
Grossmann, Klaus E, Grossmann, Karin, and Waters, Everett (2005). Attachment from infancy to adulthood New York, London: Guilford.
Gruenbaum, Michal F., Golfalvy, Hanga, Motenson, Lindsey Y., Burke, Ainsley, Oquendo mariam., Mann, John J. (2010). Attachment and social adjustment: Relationship to suicide attempt and majar depressive episode in prospective study. Journal of affective disorders, Vol. 123, 123-130.
Hess , E (1999). The Adult attachment Interview: Historical and current perspectives . In J. Cassidy & P.shaver (Eds), Hadbook of attachment : theory research , and clinical applications (pp.395 – 433 ) . New York : Guilford Press.
Hinkle.D N (2010). The chang of PERSONAL CONSTRUCTS from the viewpoint of a theory of construct implications. Personal construct Theory & practice, 7, No1.
Irons C., and Gilbert .P . (2005). Evolved mechanism in adoleseent anxiety and depression Symptoms : the role of the attachment and social rank systems. Journal of Adolescence, Vol . 28, 325-34.
Johnson, S.(1996). Creating caonnection: the practice of emotionally focused marital therapy. New- York: Brunner/mazel.
Kagan, J. (1994). Galen’s prophecy. New York: Basic Book.
Kaplan. H. J. , & Sadock B.Y. (2009). Comprehensive textbook of psychiatry – Philadelphia William & Wilkins.
Kobak, R., & Cole, H. (1994). ,Attachment and meta-monitoring: Implications for adolescent autonomy and psychopathology . In D. Cicchetti (Ed.), Rochester symposium on Development and Psychopathology: vol. 5. Disorders of the self (pp. 267-297).Rochester, NY: University of Rochester Press.
Kobak, R., & Duemmler, S. (1994). Attachment and conversation: Toward a discourse analysis of adolescent and adult security. in D. Perlman & K. Bartholemew (Eds.), Advances in personal relationships: vol. s. Attachment processes in adulthood (pp. 121-149). London: Kingsley.
Kobak, R. R., Ruckdeschel, K., & Hazan,C. (1994). From symptom to signal: An attachment view of emotion in marital therapy. In S. M. Jonson & L. S. Greenberg (Eds.), The heart of the matter (pp. 46-71). New York: Brunner/ Mazel.
Kobak, R., Sudler, N., & Camble, w. (1991). Attachment and depressive symptoms during adolescence: A developmental pathway analysis. Developmant and psychopathology, 3,461-474.
Kochansa, G., Aksan, N., & Koenig, A. L. (1995). Mother-child mutually positive affect, the qualitv of child compliance to requests and prohibitions, and maternal control as correiates of early internalization. Child Development, 66,236_254.
Laiable, Deborah (2007). Attachment parents and peers in late adolescence: Links with emotional competence and social behavior . Personality and individual Differences, Vol. 43,1185-1197.
Lowry, Kristen A. (2008). Interpersonal problems, adult attachment, and emotion regulation among college students with generalized anxiety disorder, panic disorder, and social phobia. Phd dissertation. Nevada University UMI dissertation publishing , proquest.
Lyons-Ruth, K., Bronfman, E., & Atwood, G. (1999). A relational diathesis model of hostilehelpless states of mind: Exporessions in mother-infant interaction. In J. Solomon & C. helpless states of mind: E xpression in mother-infant interaction. In j. Solomon & C. George (Eds.), Attachment disorganization (pp. 33-70). New York: Guilford Press.
Lyons-Ruth, K.,Bronfman, E., & parsons, E.(1999). Atypical maternal behavior and disorganized infant attachment strategies: Frightened, frightening, and atypical maternal behavior and disorganized infant attachment strategies.
Main, M. (1993). Discourse, prediction, and recent studies in attachment: Implications for psychoanalysis.
Main, M., & Weston, D. R. (1982). Avoidance of the attachment figure in infancy: Descriptions and interpretations. In C. Parkes & J. Stevenson-Hinde (Eds.).
Main,M.,& Hesse, E.(1992).
Marvin, R. S. (1999). Normative development: The ontogeny of attachment. In J. Cassidy & P. Shavar (Eds.), The handbook of attachment: Teory , research, and clinical implications (pp.44-67). New York: Guilford Press.
Minuchin, S. (1974). Families and family therapy. Cambridge, MA: Harvard University Press.
Ozturk, Abdulkadir. Mutlu Tansu. (2011). The relationship between attachment style, subjective well being, happiness, social anxiety among university students. Procedia-Social and behavioral sciences, 9: 1772-1776.
Proost, David M. (2011). The relational context of anxiety: An examination of the adolescent latino perspective. Phd disseratation. Indiana University UMI dissertation publishing, proquest.
Putnam, F. W. (1994). Development and dissociative disorders. In D. Ciccheti & D. J. Cohen (Eds.)
Renken, B., Egeland, B., Marvinney, D., Mangelsdorf, S., & Sroufe, L. A. (1989). Early childhood antecedents of aggression and passive-withrawal in early elementary school. Journal of Personality, 57, 257-281.
Roring, steven. A. (2008). The relationship among adult attachmentstyle perceived social support and socal anxiety in college students. Phd disseratation. Oklahama state University UMI dissertation publishing , proquest.
Sadock B. J., Sadock .V.A (2003). Comprehensive fex xt book of Psychiatry New York: Willam Willking , Led.
Safran, J.,& Segal, Z. (1990). Interpersonal process in cognitive therapy :New York: Basic Books.
Sameroff, A., & Chandler, M. (1975). Reproductive risk and the continuum of care-taking casualty. In Horowiz, Hetherington, Scarr-Salapatek, & Siegal (Eds.), Reviw of child development research (Vol. 4, pp. xx-xx). Chicago: University of Chicago Press.
Sameroff,A., & Emde, R.(1989). Relationship disturbances in early childhood. New York: Basic Books.
Sroufe, L. A. (1996). Emotional development: The organization of emotional life in the early years. New York: Cambridge University Press.
Sroufe, L. A., Carlson, E. A., levy, A. K., & Egeland, B. (1999). Implications of attachment theory for developmental psychopathology. Development and Psychopathology, 11, 1-13.
Stenbery, Kathleen J., Lamb, Michael., Guterman, Eva., Abbott, Caraig;Dawud Noursi, Samia.(2005). Adole scent perception of attachments to their mothers and fathers in families with histories of domestic violence. A longitudinal perspective. Child abuse & negleet., Vol. 20,853-869.
Tronick,E.Z,&Cohen,J.F.(1989).Infant – mother face- to face interaction : Age and Tronick And gender different in coordination . Child development , 60 , 85-92 .
Troy,M, & sroufe , I .A.(1987).Victimization among preschoolers:The role of attachment relationship history .Journal of the American Acadamy of child and adolescent psychiatry , 26, 166-172.
Van IJzendoorn, M. H. (1995). Adult attachment representations, patental responsiveness, and infant attachment: A meta-analysis on the predictive validity of the predictive validity of the Adult Attachment Interview. Psychological Bulletin, 117, 387-403.
Van IJzendoorn, M. H., schuengel, C.,& Bakermans-Kranenburg, M.K.(1999). Disorganized attachment in early childhood: Meta-analysis of precursors, concomitant and sequelae. Development and Psychopathology, 11, 225-249.
Vaughn, B., Waters, E., Egeland, B., & Sroufe, L., A.(1979). Individual differences in infantmother attachment at 12 and 18 months: Stability and change in families under stress. Child Development, 50, 971-975.
Verny T., & Kelly ,. J.(1981). The secret life of the unborn child,New York:
Walline , David j ( 2007 ) . Attachment in psychotropy . Guilfors press
Warren, S. L., Huuston, L., Sroufe, L. A., & Egeland, B. (1997). Child and adolescent anxiety disorders and early attachment.
Zeanah,C.H,&Zeanah, P.D (1989 ). Integegenerational transmission of maltreatment : insights from attachment theory and research . psychiatry, 52,177-196