صفحه محصول - مبانی نظری و پیشینه تحقیق ​​​​​​​سبک های مقابله با استرس

مبانی نظری و پیشینه تحقیق ​​​​​​​سبک های مقابله با استرس (docx) 1 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 1 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

دانشكدهی علوم تربيتي و روانشناسي پايان نامه‌ي كارشناسي ارشد در رشتهی تربیت بدنی و علوم ورزش- رفتار حرکتی مقایسه سبکهای مقابله با استرس در ورزشکاران مرد و زن در دو سبک برخوردی و غیر برخوردی ووشو به کوشش: حمید نصرتی استاد راهنما: دکتر مجید چهاردهچریک شهريورماه 1392 238061540640000 به نام خدا اظهار نامـــــه اينجانب حمید نصرتی (900594) دانشجوي رشته تربيت بدني و علوم ورزشي گرايش رفتار حركتي دانشكده علوم تربيتي و روانشناسي اظهار ميكنم كه اين پاياننامه حاصل پژوهش خودم بوده و در جاهايي كه از منابع ديگران استفاده كردهام، نشاني دقيق و مشخصات كامل آنرا نوشتهام. همچنين اظهار ميكنم كه پژوهش و موضوع پايان نامهام تكراري نيست و تعهد مينمايم كه بدون مجوز دانشگاه دستآوردهاي آنرا منتشر ننموده و يا در اختيار غير قرار ندهم. كليه حقوق اين اثر مطابق با آييننامه مالكيت فكري و معنوي متعلق به دانشگاه شيراز است. نام و نام خانوادگي: حمید نصرتی تاريخ و امضا: 240347547371000 به نام خدا مقایسه سبکهای مقابله با استرس در ورزشکاران مرد و زن در دو سبک برخوردی و غیر برخوردی ووشو به کوشش حمید نصرتی پايان نامهی ارائه شده به تحصيلات تكميلي دانشگاه بهعنوان بخشي از فعاليتهاي تحصيلي لازم براي اخذ درجه كارشناسي ارشد در رشتهی: تربيت بدنی وعلوم ورزشي – رفتار حركتي از دانشگاه شيراز شیراز جمهوري اسلامي ايران ارزيابي شده توسط كميته پايان نامه با درجهی: عالی دكتر مجید چهاردهچریک، استادیار بخش تربيت بدني و علوم ورزشي (استاد راهنما).................................... دكترغلامحسین ناظمزادگان، استادیار بخش تربيت بدني و علوم ورزشي(استاد مشاور)................................. دكتر ربابه رستمی، استادیار بخش تربيت بدني و علوم ورزشي (داور متخصص داخلي)...................................... 229108043878500246634074231500شهريورماه 1392 241871570675500تقدیم به خدایی، که آفرید جهان را، عقل را، علم را، معرفت را، عشق را و ....... مادرم، آنکه آفتاب مهرش در آستانه قلبم، همیشه پا برجاست و هرگز غروب نخواهد کرد. پدرم، به او که نمیدانم از بزرگیاش بگویم یا مردانگی، سخاوت، سکوت، مهربانی و قلب بزرگش سخن برانم. خواهران مهربانم، که همراز و همراه همیشگی من بوده، و هستند. برادر عزیرم، که صفای وجودش، مایه آرامش و اطمینان قلبم است؛ او که همیشه در قلبم ماندگار خواهد بود. و تمام اندیشهها و قلبهایی که در این راه یاریم نمودند. 241871529718000 سپاسگزاري سپاس و ستایش خدای را جل و جلاله که آثار قدرت او بر چهره روز روشن، تابان است و انوار حکمت او در دل شب تار، درفشان. آفریدگاری که خویشتن را به ما شناساند و درهای علم را بر ما گشود. عمری و فرصتی عطا فرمود تا بدان، بنده ضعیف خویش را در طریق علم و معرفت بیازماید. امیدوارم با یاری حق تعالی آنچه را فرا گرفتهام، در راه رضای او و پیشرفت جامعهام بهکار گیرم. اینک که بخشی از تلاشم در راه تحصیل علم و دانش بهثمر نشسته است، بر خود لازم میدانم که از این عزیزان فروتنانه سپاسگزاری کنم: استاد راهنمای ارجمندم، جناب آقاي دکتر مجید چهاردهچریک و استاد مشاور عزيزم جناب آقاي دكتر غلامحسين ناظمزادگان بهجهت راهنماييهاي بيدريغ و تلاش خالصانه ايشان در به انجام رساندن اينكار پژوهشي و نيز سرکار خانم دکتر ربابه رستمی كه با راهنماييهاي ارزشمندشان در طول اين پروژه همواره مشوق و راهنماي من بودهاند و از اعضاي خانوادهام كه در تمام دوران تحصيل و تمام زندگیام با رویي همواره گشاده مرا ياري كردهاند. 236791556070500 2425065614934000 چکیده مقایسه سبکهای مقابله با استرس در ورزشکاران مرد و زن در دو سبک برخوردی و غیر برخوردی ووشو به کوشش حمید نصرتی هدف از پژوهش حاضر مقایسه سبکهای مقابله با استرس در ورزشکاران مرد و زن سبکهای برخوردی و غیر برخوردی ووشو بود. آزمودنیهای این پژوهش شامل 200 ووشوکار با سابقه فعالیت حداقل 2 سال از شهرستان شیراز بودند که با توجه به جنسیت و فعالیت در چهار گروه به شرح زیر قرار گرفتند، سبک ساندا 50 نفر مرد 50 نفر زن، سبک تالو 50 نفر مرد 50 نفر زن. ابزار تحقیق، شامل پرسشنامه 40 سوالی سبکهای مقابله با استرسهای ورزشی انشل و ویلیامز (2000) بود که روایی (91/0) و پایایی (87/0) آن در ایران مورد تایید قرار گرفته است. این پرسشنامه، دو سبک رویکردی و اجتنابی را در 7 رویداد استرسزای ورزشی با یک سیستم پنج ارزشی لیکرت می‌‌سنجد. کلیه سوالات تحقیق با استفاده از آزمون t مستقل در سطح معناداری 05/0P≤ تجزیه و تحلیل شد. نتایج تحقیق نشان داد که ورزشکاران فارغ از اینکه چه جنسیتی دارند برای مقابله با استرس از سبک رویکردی بیشتر از سبک اجتنابی استفاده میکنند. مقایسه ورزشکاران مرد سبکهای تالو و ساندا و نیز مقایسه ورزشکاران زن سبکهای تالو و ساندا تفاوت معناداری را در روشهای مقابله آنان نشان نداد. اما مقایسه ورزشکاران مرد و زن سبک تالو و همچنین مقایسه آنان در سبک ساندا تفاوت معناداری بین روشهای مقابلهای نشان داد، که به نفع شیوه رویکردی بود (به ترتیب003/0=P و 004/0= P). در نتیجه میتوان گفت برخوردی و غیربرخوردی بودن، در تعیین نوع سبک مقابله تأثیرگذار نیست. اما جنسیت عاملی مؤثر در انتخاب نوع سبک مقابله با استرس است. کلید واژهها: روشهای مقابله با استرس، ووشو، تالو، ساندا، سبک رویکردی، سبک اجتنابی فهرست عنوان صفحه TOC \o "1-4" \h \z \u 1-4-تعريف مفهومي متغيرها PAGEREF _Toc10370091 \h 1 1-6-1- استرس PAGEREF _Toc10370092 \h 1 1-6-2- سبکهای مقابله PAGEREF _Toc10370093 \h 1 1-6-3- ووشو PAGEREF _Toc10370094 \h 2 1-5-تعريف عملیاتی متغيرها PAGEREF _Toc10370095 \h 2 1-7-1- سبک مقابله PAGEREF _Toc10370096 \h 3 1-7-2- سبک برخوردی PAGEREF _Toc10370097 \h 3 1-7-3- سبک غیر برخوردی PAGEREF _Toc10370098 \h 3 مفاهیم بنیادی و پیشینه تحقیق PAGEREF _Toc10370099 \h 5 2-1- مقدمه PAGEREF _Toc10370100 \h 5 2-2- مفاهیم بنیادی PAGEREF _Toc10370101 \h 5 2-2-1- استرس PAGEREF _Toc10370102 \h 6 2-2-2- تأثیرهای استرس PAGEREF _Toc10370103 \h 8 2-2-3-کارکردهای فیزیولوژیک استرس PAGEREF _Toc10370104 \h 10 2-2-4-چرخه استرس PAGEREF _Toc10370105 \h 15 2-2-5- عوامل موثر در بروز استرس PAGEREF _Toc10370106 \h 15 2-2-6- منابع استرس PAGEREF _Toc10370107 \h 18 2-2-6-1- استرسهاي ناشي از شغل PAGEREF _Toc10370108 \h 19 2-2-6-2- استرسهاي ناشي از مسائل اجتماعي PAGEREF _Toc10370109 \h 20 2-2-6-3- استرسهاي ناشي از شرايط خانوادگي PAGEREF _Toc10370110 \h 21 2-2-6-4- مهاجرت PAGEREF _Toc10370111 \h 21 2-2-6-5- استرس ناشی از شرکت در فعالیتهای ورزشی PAGEREF _Toc10370112 \h 22 2-2-7-علائم استرس PAGEREF _Toc10370113 \h 23 2-2-7-1-علائم جسماني PAGEREF _Toc10370114 \h 23 2-2-7-2-علائم رواني و رفتاري PAGEREF _Toc10370115 \h 24 2-2-8- سير تاريخي استرس PAGEREF _Toc10370116 \h 26 2-2-9-نظريهها و الگوهاي استرس PAGEREF _Toc10370117 \h 28 2-2-9-1- نظريهی روانتحليلگري PAGEREF _Toc10370118 \h 29 2-2-9-2- نظريهی ضعف جسماني PAGEREF _Toc10370119 \h 30 2-2-9-3- نظريهی تكوين و تعادل خودكار PAGEREF _Toc10370120 \h 30 2-2-9-4- نظريهی پردازش اطلاعات PAGEREF _Toc10370121 \h 31 2-2-10- الگوهای استرس PAGEREF _Toc10370122 \h 31 2-2-10-1- الگوي فرهنگي اجتماعي PAGEREF _Toc10370123 \h 32 2-2-10-2- الگوي روانتني PAGEREF _Toc10370124 \h 32 2-2-10-3- الگوي واكنش حفاظتي PAGEREF _Toc10370125 \h 33 2-2-10-4- الگوي پاسخ فيزيولوژيكي PAGEREF _Toc10370126 \h 34 2-2-10-5- الگوي بيوشيمي PAGEREF _Toc10370127 \h 35 2-2-10-6- الگوي دوهرنوند PAGEREF _Toc10370128 \h 37 2-2-10-7- الگوي متغيرهاي روانشناختي و اختلالهاي جسماني PAGEREF _Toc10370129 \h 38 2-2-11- سبكهاي مقابله با استرس PAGEREF _Toc10370130 \h 41 2-2-12- مفهوم مقابله PAGEREF _Toc10370131 \h 41 2-2-13- عوامل مؤثر بر انتخاب سبكهاي مقابله PAGEREF _Toc10370132 \h 42 2-2-13-1- تحول من PAGEREF _Toc10370133 \h 43 2-2-13-2-كارآمدي PAGEREF _Toc10370134 \h 43 2-2-13-3-خوشبيني PAGEREF _Toc10370135 \h 44 2-2-13-4- احساس يكپارچگي PAGEREF _Toc10370136 \h 44 2-2-13-5- شناخت PAGEREF _Toc10370137 \h 44 2-2-13-6- مكانيسمهاي دفاعي PAGEREF _Toc10370138 \h 46 2-2-13-7- توانايي حل مسئله PAGEREF _Toc10370139 \h 47 2-2-14- راهبردهاي مقابله PAGEREF _Toc10370140 \h 48 2-2-15- راهبردهاي سازشيافته و سازشنايافته PAGEREF _Toc10370141 \h 55 2-2-15-1- مقابلهی سازشيافته PAGEREF _Toc10370142 \h 55 2-2-15-2- مقابلهی سازش نايافته PAGEREF _Toc10370143 \h 56 2-2-16- مقابلهی غيرمؤثر PAGEREF _Toc10370144 \h 57 2-2-17- سبكهاي مقابله و نقش آن در بروز بيماريها PAGEREF _Toc10370145 \h 58 2-2-18- ويژگيهاي شخصيت و راهبردهاي مقابله PAGEREF _Toc10370146 \h 60 2-2-19- تيپهاي شخصيت و راهبردهاي مقابله PAGEREF _Toc10370147 \h 62 2-2-20- نظريهی فروپاشي هويت PAGEREF _Toc10370148 \h 64 2-2-21- نظریه تکامل و سازگاري رفتاري PAGEREF _Toc10370149 \h 65 2-2-22- ووشو PAGEREF _Toc10370150 \h 66 2-2-22-1- ساندا PAGEREF _Toc10370151 \h 66 2-2-22-2- تالو PAGEREF _Toc10370152 \h 68 2-3- پژوهشهای پيشين PAGEREF _Toc10370153 \h 68 2-4- نتیجهگیری کلی PAGEREF _Toc10370154 \h 72 فهرست منابع و ماخذ PAGEREF _Toc10370155 \h 73 منابع فارسی PAGEREF _Toc10370156 \h 73 منابع انگلیسی PAGEREF _Toc10370157 \h 75 تعريف مفهومي متغيرها 1-6-1- استرس استرس فرآیندی است که بهوسيله آن شخص تهديدی را دريافت ميکند و با يکسری از تغييرات فيزيولوژيکی و روانشناختی، همراه با افزايش در برانگيختگی و تجربهی اضطراب به آن پاسخ میدهد بهعنوان استرس تعریف میشود. سلیه (1974) در تعریف استرس میگوید، استرس پاسخی غیر اختصاصی است که بدن در مقابل درخواستهایی که با آن مواجه میشود، از خود نشان میدهد (احمدی، محمدزاده 1387). 1-6-2- سبکهای مقابله فرآیند مقابله عمدتاً از فعالیتها و اقدامات شناختی و رفتاری فرد برای مدیریت استرس است. استون و همکاران(1992) مقابله را معادل تلاش هشیار برای مواجهه با مطالبات استرسزا می‌دانند. از سوی دیگر، کمپاس(1987) معتقد است مقابله صرفاً راهبرد است و الزاماً معادل موفقیت در کاهش استرس و درماندگی نیست. مقابله طبق نظر کمپاس به اقدامات سازش یافته و سازش نایافته در مواجهه با عوامل استرسزا اطلاق میشود. روت و کوهن (1986)، و کرون (1993) مقابله را به دو دستهی مقابلهی رویارویی و مقابلهی اجتنابی تقسیم میکنند. سبک مقابلۀ رویارویی، برداشتن گامهای فعال در مواجهی مستقیم با عوامل استرسزا بهمنظور بهبود بخشیدن به پیامدهای آن است. نمونههایی از این سبک مقابله عبارتند از: آغازگری، عملکرد مستقیم، افزایش تلاشهای فردی، و سعی در به کارگیری راهبرد مقابلهای از پیش طراحی شده است. سبک مقابلهی اجتنابی، دوری گزیدن از عامل استرسزا است. نمونههایی از این سبک مقابله عبارتند از: نادیده انگاری، بیاهمیت دانستن، ایجاد فاصلهی روان‌شناختی، یاریطلبی از دیگران، پرداختن به تکالیف دیگر (اندلر، پارکر 1990). 1-6-3- ووشو ووشوی شائولین یا کونگ فوی چینی نامی است که چینی ها از سال 1950 روی فنون رزمی خود که 5000 سال سابقه داشت، گذاشتند. ووشو به هنرهای رزمی کشور چین گفته می‌شود که در آن انواع مختلف حرکات جهت سلامتی جسم و روح و دفاع از خود در نظر گرفته شده‌است. امروزه ووشو بصورت یک ورزش استاندارد جهانی به مردم جهان ارائه شده ‌است و فقط منحصر به کشور چین نیست و مردم کشورهای مختلف برای بهرهگیری از خواص طبی و شرکت در رقابتهای قهرمانی این رشته ورزشی را تمرین می‌کنند. این رشته دارای فدراسیون جهانی و آسیایی و در ایران نیز دارای فدراسیون مستقل میباشد که بهطبع دارای مسابقات باشگاهی، استانی، کشوری و جهانی است. این رشته ورزشی زیبا از رشتههای المپیکی است و در بعد مسابقات شامل: سبک تالو و سبک ساندا میباشد. تعريف عملیاتی متغيرها 1-7-1- سبک مقابله سبک مقابله با استرس استفاده شده توسط ورزشکار از طریق حاصل جمع نمرات مربوط به سوالات هر سبک (رویکردی، اجتنابی) پرسشنامه سبکهای مقابله ورزشکاران در مواجهه با استرسهای حاد ورزشی انشل و ویلیامز بدست میآید. 1-7-2- سبک برخوردی منظور زمینه ساندا است که سبک مبارزه ووشو میباشد و شامل مبارزه آزاد بر روی سکو با استفاده از دستها و پاها و زیرگیری میباشد. 1-7-3- سبک غیر برخوردی منظور زمینه تالو است و همان حرکات نمایشی است و شامل اجرای فرمهای سنتی چینی به‌صورت زیبا بههمراه حرکات آکروباتیک میباشد. فصل دوم مفاهیم بنیادی و پیشینه تحقیق 2-1- مقدمه برای موفقیت در هر پژوهش، مطالعه موضوع مورد پژوهش و تحقیقات و منابع مرتبط حائز اهمیت فراوان میباشد. همچنین برای حرکت در مسیر پیشرفت باید از دانش گذشتگان بهرهمند گردید. محقق با توجه به زمینههای نظری مربوط به موضوع و بررسی یافتههای موجود، میتواند بر دانش خود بیافزاید و با آگاهی از نقاط ضعف و قوت تحقیقات قبلی به تدوین یک طرح پزوهشی جامع و دقیق بپردازد و ضمن صرفهجویی در وقت و هزینه با توجه به مطالبی که در تحقیقات قبلی تایید یا رد گردیده است بیشتر وقت، هزینه و امکانات خود را صرف اجرای دقیق و کامل مرحله اصلی پژوهش نماید. در این فصل با بیان مفاهیم بنیادی تحقیق و سوابق مربوط، پیش زمینههای لازم جهت دستیابی به روش انجام کار فراهم میگردد. مباحث این فصل به دو بخش کلی مفاهیم بنیادی تحقیق و تحقیقات انجام شده، تقسیم می‌گردد. 2-2- مفاهیم بنیادی 2-2-1- استرس هنگامیکه فرد در محیط کار یا زندگی با شرایطی روبرو میشود که با ظرفیتها و امکانات کنونی وی هماهنگی ندارد، دچار عدم تعادل، تعارض و کشمکشهای درونی میشود که به آن استرس میگویند. سیله(1950) استرس را پاسخهای غیر اختصاصی که تحت تأثیر محرکهای گوناگون در ارگانیسم ایجاد میشوند تعریف کرده است، اما بهنظر میرسد که این تعریف چندان مفید نباشد، زیرا ماهیت این پاسخها به موقعیتی که در آن روی میدهد بستگی دارد. در این تعریف عوامل موثر در استرس نادیده گرفته شده است. استرس سازهای پویا و چند بُعدی بوده که روانشناسان را با چالش مواجه کرده است (ونگ،1990). استرس در مفاهیم مهندسی ریشه دارد که به مقدار فشار بیرونی وارد شده بر اجسام اشاره دارد. لازاروس و فولکمن (1984) نیز تعریفی را در زمینه استرس ارائه دادند: استرس رابطه خاصی بین شخص و محیطی است که در آن تنش ارزیابی شده، از حد امکانات فرد فراتر رفته و سلامتی او را در معرض خطر قرار میدهد. در این تعریف بر این نکته تاکید میشود که استرس به رابطه تنشزا بین شخص و محیط اشاره دارد و وقتی فرد از مقابله با این وضعیت ناتوان است ، به مشکلات روانی وجسمانی مبتلا میشود. در دهههای اخیر اصطلاح استرس به محرکی اطلاق میشود که میتواند تغییراتی را در شناخت، هیجان، رفتار و فیزیولوژیک ایجاد کند (دیویدسن ونیل،1990). با توجه به تعاریف، می‌توان گفت استرس رویداد یا وضعیتی است که بر جنبههای روانی - جسمانی ارگانیسم آثاری زیانبار بر جایی میگذارد. استپ توی (1997) استرس را این گونه تعریف کرده است: هنگامیکه الزامات مربوط به یک فعالیت فراتر از تواناییهای فردی و اجتماعی افراد است، پاسخهایی ارائه میشوند که به آن استرس میگویند. برای مثال رانندگی برای فردی که در حال یادگیری است، از شرایط تنشزا محسوب میشود، در حالیکه برای راننده با تجربه رانندگی فعالیتی بسیار آسان بهشمار میرود. امروزه استرس جزئی از زندگی روزمره و عادی آدمی است . پیشرفت تمدن امروز و صنعتی شدن، افزایش بیرویه جمعیت، دگرگونی روابط اجتماعی، فشارهای جسمی و روانی ناشی از زندگی در شهرهای بزرگ، آلودگی و سر و صدا و تأثیر آن بر رفتار انسان منجر به تشدید استرس شده است. شهر نشینی دگرگونیهای زیادی را در روابط اجتماعی ایجاد کرده و سبب فروپاشی بسیاری از سنت‌هایی اجتماعی که موجب حمایت و پشتیبانی افراد از یکدیگر هستند، شده است. برای مثال امروزه زندگی مشترک با والدین یا تشکیل خانوادههای گسترده کمتر مشاهده میشود، به این ترتیب ملاحظه میشود بعضی از روشهای سنتی که به مردم کمک میکرد تا با استرس بهتر مواجه شوند، کنار گذاشته شده است. بر این اساس، ارزیابی فرد از استرس و نحوه برخورد و رویارویی با آن اهمیت بسیار دارد. معمولاً استرس زمانی مضر خواهد بود که فرد آن را برای زندگی خود خطرناک و تهدید کننده تلقی کند و در عین حال منابع مختلف رویاروی با آنرا در اختیار نداشته باشد. پژوهشها نشان دادهاند، بهکارگیری راهبردهای مقابلهای موثر نقش مهمی در کاهش استرس دارد. 2-2-2- تأثیرهای استرس نقش استرسهای روانی- اجتماعی، همواره بهعنوان یکی از مهمترین عوامل پیدایش شکلگیری بیماریهای مختلف جسمانی وروانی و مرگومیر افراد مطرح بوده است. در این زمینه، میتوان به ارتباط رویدادهای تنشزا با نارحتیهای قلبی، پوستی، دستگاه ایمنی و بیماریهای همچون زخم معده و سرطان اشاره داشت. در این میان جوانان به عنوان قشری از جامعه که پیوسته در معرض استرسها و فشارهای محیطی و روانی زیادی از جمله مشکلات آموزشی، خانوادگی، اجتماعی و اقتصادی قرار دارند، مورد توجه خاص پژوهشگران قرار گرفتهاند. روشن است استرس بر عملکرد تحصیلی، اجتماعی و شغلی، رضایت شخصی و از همه مهمتر، سلامت روانی آنان تأثیر نامطلوب خواهد داشت. از آنجاکه بسیاری از تأثیرهای استرس فیزیولوژیکی است، از اختلالهای زیست- روانشناسی بهشمار میآید. مهمترین تأثیرهای ناشی از استرس را میتوان به چهار نوع هیجانی، فیزیولوژیکی، شناختی و رفتاری تقسیم کرد. تأثیرهای هیجانی: احساس اضطراب و افسردگی ، افزایش تنشهای جسمانی و روانشناختی از تأثیرهای هیجانی استرس بر انسان محسوب میشود. تأثیرهای فیزیولوژیکی: ترشح آدرنالین و نورآدرنالین، اختلال در کارکرد دستگاه گوارش، افزایش ضربان قلب، اختلال در تنفس و انقباض رگهای خونی، از مهمترین تأثیرهای فیزیولوژیکی استرس بهشمار میآید. تأثیرهای شناختی: کاهش تمرکز و توجه، کاهش ظرفیت حافظهی کوتا مدت و افزایش پریشانی و حواسپرتی از مهمترین تأثیرهای شناختی استرس محسوب میشوند. تأثیرهای رفتاری: افزایش گریز از کار و فعالیت، اختلال در الگوی خواب، کاهش کارکردهای تحصیلی، شغلی و اجتماعی، از تأثیرهای رفتاری استرس بهشمار میآیند (ایزنک،2000). سلیه (1950) یکی از پژوهشگرانی است که در زمینه استرس پژوهشهای بسیاری انجام داده است. نتایج بررسیهای او نشان داده که عوامل تنشزا میتوانند موجب بروز پاسخهای جسمانی مختلف مانند افزایش فشارخون، آسیب دیدن بافت عضله، نازایی، توقف رشد، بازداری جنسی و بازداری دستگاههای ایمنی بدن شوند. افزایش فشار خون میتواند موجب بروز حملهی قلبی و سکته مغزی شوند. بازداری دستگاه ایمنی فرد را مستعد ابتلا به انواع عفونتها و حتی سرطان می‌کند (استویوا و کارلسون، 1993). سلیه معتقد است که عوامل تنشزا ممکن است به پاسخهای روانی متعدد مانند اضطراب، افسردگی، نومیدی، بیقراری و احساس ناتوانی عمومی در سازش یافتهگی با محیط منجر شود. در بسیاری از پژوهشها مواردی از قبیل زخم معده، دیابت، آسم، اختلالهای پوستی، بیخوابی، سندرم روده تحریکپذیر، اضطراب، بیماریهای کرونر قلبی، میگرن، سر دردهای عصبی، تبخال‌های عفونی و ویروسی، عفونتهای ادراری، تومور، فراموشی، هراس، افزایش کلسترول خون، تند خویی و ریزش مو را از جمله بیماریهای ناشی از استرس تلقی شدهاند (دی یانگ، 1994). 2-2-3-کارکردهای فیزیولوژیک استرس برای درک بهتر معنی استرس، بهتر است نخست نظری به چگونگی کار بدن انسان داشته باشیم. بدن ما شامل مواد شیمیایی و قسمتهای متنوعی است که هر یک بههنگام اعمال حیاتی نظیر حرکت، تنفس، خواب، غذا خوردن و غیره لحظه بهلحظه در حال تغییرند، ولی این تغییرات باید در حدود معین و هماهنگ با یکدیگر باشند. کلود برنارد بیولوژیست بزرگ فرانسوی در سال 1859 خاطر نشان کرده است که محیط داخلی بدن انسان باید همواره برای پاسخدهی به تغییرات محیطی آمادگی داشته باشد. برای مثال، تأمین نیازهای حیاتی، فشار خون پیوسته در حال تغییر است. به همین ترتیب جریان خون قلب، مقدار اکسیژن و مواد غذای آن هماهنگ عمل میکنند. اما اگر هر یک از آنان بیش از اندازه تغییر کنند، بدن قادر به تحمل آن نیست و منجر به عوارض فردی و حتی مرگ میشود. در حقیقت، یکی از حالات بیماری، زمانی است که تغییرات جسمانی از حد معین تجاوز کند. علت چنین تغییراتی ممکن است عوامل خارجی نظیر میکروب، صدمات بدنی، آلودگی هوا یا احتمالاً از کارافتادگی قسمتی از اعضای بدن در نتیجه پیری باشد (کوپر و دیوی، 2004). در نخستین دهههای قرن بیستم به نقش تفکر در بروز بیماریهای جسمانی و نقش تعارضهای درونی در بیماریهای روانی توجه شده (ویت کوور، 1977)، و مباحث مربوط به اختلالهای روان‌تنی مطرح گردید. یکی از دانشمندانی که به شکلگیری دیدگاه روانتنی کمک کرد، والترکانن بود. او در بررسی خود به این نتیجه رسید، چنانچه هر تغییری از حد معینی تجاوز کند، بدن تعدی‌های لازم را بهعمل میآورد. برای جلوگیری از گسترش تغییرات اصلی، فعالیتهای بسیاری در بدن بهوقوع میپیوندد. بهطور مثال، به هنگام اهدای خون، سایر سیستمهای حیاتی، کمبود آن را در بدن جبران میکند؛ این جبران شامل تغییرات کوچکی که در سرخرگهای بدن و جریان قلب؛ ورود مایع از سلولها دستگاه گردش خون است که بعداً با نوشیدن آب یا آبمیوه کاهش آب بدن جبران شده و بدین ترتیب تمام قسمتهای بدن به اندازه کافی خون دریافت می‌کند. کانن بهویژه به نحوهی واکنشهای بدن در مواقع اضطراری مثل واکنش به خطرات توجه داشت. او در یکی از آزمایشهای خود بهمطالعهی واکنشهای گربهای هنگام برخورد ناگهانی با سگ پرداخت. او مشاهده کرد که «آدرنالین» خیلی سریع در جریان خون وارد میشود. در ضمن واکنش شدیدی در دستگاه عصبی سمپاتیک بوجود میآید. او تا این زمان به این مسئله واقف نبود که این سیستم با ترشح تقریباً یکسان هورمونی به نام «نورآدرنالین» عمل میکند، این دو هورمون سبب بروز تغییرات متنوعی از قبیل افزایش سرعت گردش خون، افزایش میزان قند خون، تسریع مکانیسم لخته شدن خون، تقویت عضلانی، تند شدن تنفس، ورود سلولهای خونی از مخزن ذخیره خود به جریان خون و حساستر شدن حواس پنج گانه میشوند. در این مدت، کار دستگاه هاضمه، بهطور موقت متوقف میشود. همچنین او متوجه شد تمام این تغییرات مفید و ضروری است. پزشکان نیز معتقدند آن تغییرات انطباقیاند و موجب ادامه فعالیتهای حیاتی میشوند. تحول اساسی در مفهوم استرس و نقش تعیین کننده آن در بیماریها، مدیون پژوهشهای سلیه است. سلیه (1950) تنش را به مثابه حالتی توصیف کرد که بهصورت یک نشانگان ظاهر می‌شود، یعنی استرس با توالی حوادث ویژهای آشکار میشود. او این توالی را در اصطلاح نشانگان سازگاری کلی (GAS) نامید و در آن سه گام را مشخص کرد : گام اول «واکنش هشدار»، گام دوم «پایداری» و گام سوم «فرسودگی» است. واکنش هشدار از نظر فیزیولوژی، پاسخ پیچیدهای است، که از آنچه سلیه عامل فشار مینامید، منشأ میگیرد. چنانچه عامل فشاری موجود باشد، «واکنش هشدار» را بهدنبال خواهد داشت. احتمالاً آشناترین عنصر واکنش هشدار، ترشح آدرنالین در جریان خون است. همزمان تغییرات بدنی دیگری نیز صورت میگیرد؛ تنفس تندتر شده و خون از پوست و احشا به ماهیچهها و مغز جاری میشود؛ در نتیجه، دستها و پاها سردتر میشوند. مواد غذایی در قسمتهایی از بدن (بویژه ماهیچهها) توزیع میشوند که به واکنش در این موقعیت اضطراری نیاز دارند. علاوه بر اینها ، تغییرات جسمانی شناخته شدۀ دیگری وجود دارند که ما قادر به مشاهدهی آنان نیستیم. در سیستم هشدار هورمونی، هیپوتالاموس- یکی از مراکز مغزی که احساساتی از قبیل ترس، خشم، نشاط و ناامیدی را در کنترل دارد- عنصر اصلی است. زمانیکه مغز واکنش «خطری» را ثبت میکند، هیپوتالاموس اخطار الکتروشیمیایی را به غده هیپوفیز میفرستد. هیپوفیز برای فعال کردن غده آدرنالین هورمونی به نام ACTH (هورمون محرک قشر غدهی فوق کلیوی) را ترشح میکند. این غدهها هم به نوبت مادهای به نام کورتیکوئید در جریان خون ترشح میکنند که پیامهایی را به سایر غدد و اعضاء حمل میکنند. زمانیکه عامل فشاری مشخص شود و مرحلهی هشدار بوجود آید، تنها شبکه فعال، سیستم هورمونی نیست. کانن دریافت سیستم اعصاب خودکار (ANS) و یک رشته شبکههای عصبی که بیشتر اعضای بدن را به هم مرتبط میسازند نیز وارد عمل میشوند. سیستم اعصاب خودکار پیامها را به غدد فوق کلیوی می فرستند، در نتیجه آدرنالین ترشح و سبب سرعت ضربان قلب و تنفس میشود. کانن اصطلاح واکنش اضطراری را نیز توصیف کرده است. واکنشی را که او نشان داد، پوششی بود برای تضمین بقای اعضای بدن با توجه به اصل «جنگ یا فرار»، یعنی در مقابله با خطری بزرگ مجموعهی اعضای موجود زنده باید با خطر مبارزه یا از آن فرار کند. در حیوانات نیز مانند انسان این واکنش در تعامل بین استعداد ژنتیکی شرایط محیطی وارد عرضه میشود. بنابراین بیشتر حیوانات هنگام مقابله با خطر فرار میکنند. از طرف دیگر، حتی حیواناتی از قبیل حیوانات خانگی چنانچه در تنگنا قرار گیرند، ممکن است بهصورت وحشتناکی بجنگند. واکنش اضطراری مطرح شده توسط کانن خاصتر و در عین حال گستردهتر از مرحلهی هشداری است که سلیه بیان می‌کند (کانن، 1936). پیامدهای دیگری نیز در اثر واکنش هشدار ایجاد میگردند. یکی کشش عضلانی است، چنین کششی بیشتر در ناحیه انتهای پشت، گردن و شانهها رخ میدهد و بهصورت سر درد بروز میکند. متاسفانه این کشش اغلب پس از خذف شدن واکنش اخطار که مسبب اصلی آن است، همچنان باقی میماند. یکی دیگر از پیامدهای واکنش هشدار، ترشح اسید هیدرکلریک میباشد که معمولاً برای جذب غذا در معده مفید است. هر گاه اسید ترشح شود و معده خالی باشد، میتواند مخاط داخلی معده، مری و بخش فوقانی رودهها را بسوزاند. سوختن نسوج در این حالت، چنانچه بیش از یک دورهی زمانی کوتاه شود، میتواند به رشد زخم معده منتهی شود. دقیقاً وضعیت مشابه دیگری در سیستم قلبی و عروقی نیز بهوقوع میپیونند، تا جاییکه تحریکهای مداوم در پاسخ به واکنشهای هشدار به بروز امراض قلبی و عروقی یا حتی حملههای قلبی میانجامد. شگفت نیست که واکنشهای هشدار در میان مدیران و شاغلان حرفههای تخصصی به زخم معده یا امراض قلبی منجر میشود (شفر،1982). چنانچه این مرحله (واکنش هشدار) تداوم یابد فرد وارد مرحله بعد یعنی مرحله پایداری میشود. در مرحله دوم نشانگان سازگاری کلی، بدن برای مبارزه با عامل فشار بسیج میشود. شاخص برجسته واکنش هشدار در طی این دوره ناپدید میگردد و بهنظر میرسد بدن در حالیکه به شدت با عامل فشار مبارزه میکند، بهحالت عادی مراجعه کرده است. در این مرحله ممکن است که مقابله و پایداری بیش از اندازه بهطول انجامد. اگر اعضای بدن برای مدتی طولانی بسیج شوند، ذخایر به تدریج تخلیه میشوند. هنگامیکه چنین اتفاقی روی دهد، آغاز ورود به آخرین نشانگان کلی یعنی فرسودگی است. زمانیکه مرحله پایداری کامل شده و فرسودگی وارد عمل میشود، دوباره در بدن نشانههایی همانند نشانههای واکنش هشدار ظاهر میگردد. مهمتر آنکه، بههر دلیل این مرحله بدین معنی است که بدن به حد زیادی در مقابل امراض و اختلال در کارکرد اعضایش آسیبپذیر میشود. در حقیقت، این همان جایی است که امراض مربوط به استرس بهتدریج آشکار میشوند. در این مرحله همان‌گونه سلیه خاطر نشان میسازد، راهی برای ممانعت از نشانگان سازگاری کلی بهطور کامل وجود ندارد. واکنش هشدار بطور متوالی توسط تعداد بیشماری از عوامل فشار مثبت و منفی، تکرار خواهد شد. هیجان، شادی و خوشحالی غیر منتظره همانند غم و اندوه ناگهانی با تأثیر مشابه می‌توانند واکنش هشدار را موجب شوند. تکرار تظاهرات واکنش هشدار و حتی تهاجمات مکرر در مرحله مقاومت و پایداری قابل تحملاند، اما سیر به مرحله فرسودگی خطرناک است (شفر، 1982). 2-2-4-چرخه استرس چنانچه استرس، با حضور عوامل تنشزا ادامه یابند، در بدن انسان آثار دراز مدت رفتاری، فیزیولوژیکی هیجانی و شناختی (تفکری) رخ میدهد؛ اگر این آثار مانع سازگاری با محیط یا موجب ناراحتی و پریشانی شدند خود به عامل تنشزا تبدیل میشوند. 2-2-5- عوامل موثر در بروز استرس در زندگی امروزی بیش از هر زمان دیگر شاهد بروز استرس و عوارض ناشی از آن هستیم. همه ما کم و بیش بهطور خواسته یا ناخواسته در طول زندگی خود با استرسهای روانی متعددی مواجه شده یا میشویم. استرس در هر سنی، رنگی خاص بهخود میگیرد تقریباً بیشتر مردم بر این گمان‌اند که مفهوم استرس را میدانند، ولی عدهی نسبتاً معدودی از آن درک صحیحی دارند و از آثار آن در بدن و راههای کنترل آن آگاهند. رویدادهای ناگوار در زندگی هر فردی اتفاق میافتند؛ رویدادهای که آرامش جسمی و روانی شخص را بر هم زده و معمولاً موجب میشوند، که برای رهایی از این حالت تنشزا روشها و راه حلهایی بهکار گرفته شود. زمانی خطر ابتلا به بیماری طاعون برای مردم تنشزا بود، ولی امروزه ابتلا به بیماریهایی نظیر ایدز و سرطان برای مردم تنشزاست. بر اساس شواهد موجود در قرن بیستم مشکلات ناشی از رویدادهای تنشزا بهویژه در کشورهای صنعتی و پیشرفته غربی، افزایش یافته است (پاول و ان رایت 1991)، تا جاییکه بعضی از صاحبنظران، عصر ما را "عصر استرس" نامیدهاند ( گلدبرگر و برزنتیز،1992). رویدادهای تنشزا در هر عصری بهشکلی خاص جلوه میکنند. برای مثال انسان ما قبل تاریخ از حمله حیوانات وحشی یا مرگ در اثر گرسنگی، سرما یا بیماری، استرسهای زیادی را تحمل می‌کرد. استرس در شرایط و موقعیتهای گوناگون پدید میآید. تحولات سریع در بسیاری از زمینهها، رشد روزافزون جمعیت، تغییر در آداب و رسوم اجتماعی، مسائل مربوط به خانواده و خویشاوندان، شکست و ناکامی، ازدواج، طلاق، مسکن، مهاجرت، اختلافات زناشویی، ناسازگاریهای محیط کار، صدمات جسمی شدید، اعمال جراحی، بیماریهای صعب العلاج، زندانی شدن و مرگ عزیزان همه میتوانند منشأ بروز مشکلات و ناراحتیهای متعددی شوند، که بعضی از آنان بیشتر جنبه جسمانی و برخی جنبه روانی دارند. برخی از بحرآنان ناگهانی وکوتاه مدت و بعضی دیگر تدریجی و طولانی مدتاند. البته استرس بهمقدار کم برای انسان مفید است، چراکه یادگیری را پایدارتر، حافظه را نیرومندتر و عملکرد را بهتر میکند. در حقیقت، استرس مثبت، نیروی محرکهی لازم را برای رعایت تقدم و تأخر فعالیتها یا اتمام بهموقع کارها فراهم میآورد. تا زمانیکه در فرد احساس کنترل وجود داشته باشد، استرس سودمند واقع میشود (دی یانگ،1994). هلمز و راهه (1967) تأثیر وقایع زندگی را در بروز بیماریها مطالعه کردند. آنها دریافتند که بیشتر بیماران چند ماه قبل از وقوع بیماری وقایع استرسآمیزی را در زندگی خود تجربه کردهاند. بر این اساس آنان «مقیاس درجهبندی انطباق مجدد اجتماعی» را برای ارزیابی مهمترین وقایع (43 واقعه) زندگی افراد در شش یا دوازده ماه آخر طراحی کردند. هلمز و راهه این وقایع را با توجه به‌میزان اثر آنان درجهبندی کردند. در این مقیاس به مرگ همسر به عنوان مهمترین منبع استرس بیشترین نمره یعنی 100 داده شده است. بهنظر هلمز و راهه (1967)، هرگونه تغيير اعم از مطلوب يا نامطلوب ميتواند تنشزا باشد. براساس پژوهشهاي مارتين (1989) افراديكه در طي يك سال بيش از 300 واحد تغيير براساس مقياس هلمز و راهه را در زندگي تجربه ميكنند، بيش از سايرين درمعرض خطر ابتلا به بيماريهاي جسماني و رواني قرار دارند. حملات قلبي، ديابت، آسم ، اضطراب و افسردگي از مهم‌ترين اين بيماريها بهشمار ميروند. وقايع تنشزاي زندگي حتّي ميتوانند در بروز بيماريهاي خطرناكي همچون سرطان نقش داشته باشند، كما اينكه سرطان در ميان زوجهايي كه طلاق گرفتهاند و زنان بيوه بيش از ساير افراد مشاهده شده است. اين مسئله را ميتوان به اين موضوع نسبت داد كه افراد مجرد احتمالاً بهدليل فقدان حمايتهاي اجتماعي استرس بيشتري را تجربه ميكنند. نحوه پاسخ يا واكنش بهعوامل تنشزا نيز در ميزان بروز حالتهاي مثبت يا منفي در افراد نقش دارد. اين موضوع در پژوهشهاي متفاوت با عنوان سبكهاي مقابله مورد بررسي قرار گرفته است. پس از وقوع رويداد تنشزا بيشتر افراد ميكوشند يك يا چند سبك مقابله را بهكار گيرند تا در سازگاري با موقعيتهاي دشوار و كاهش تأثيرات نامطلوب استرس به آنان كمك كنند. شيوههايي كه افراد براي مقابله با استرس انتخاب ميكنند، ميتواند جزئي از نيمرخ آسيبپذيري آنها محسوب ‌شود. بهكارگيري روشهاي نامناسب درمواجهه با استرس، ممكن است موجب افزايش آسيب‌پذيري شود؛ در حاليكه بهكارگيري شيوههاي مناسب ميتواند نتايج مثبتي را بهدنبال داشته باشد. مواردي از قبيل ظرفيت جسماني، طرز برداشت، واكنشپذيري و تجارب پيشين افراد در چگونگي پاسخدهي آنان به استرس نقش دارد. باتوجه به عناصر پيشگفته ، ممكن است برخي افراد موقعيتي را تنشزا بهشمار آورند، در حاليكه ديگران ارزيابي متفاوتي از آن موقعيت داشته باشند. بدين ترتيب، نحوه ارزيابي و چگونگي ادراك شخص از موقعيت است كه در بروز عوارض استرس تعيين كننده هستند (استويوا و كارلسون، 1993). 2-2-6- منابع استرس برخي از تعاريفي كه در مورد استرس و سبكهاي مقابله با آن مطرح شدهاند، مبتني بر منابع ايجادكنندة استرس هستند. فولكمن وموسكووتيز (2004) فرآیند مقابله را تفكرات و رفتارهايي كه براي مديريت تقاضاي دروني و بيروني در موقعيتهاي پُرتنش بهكار ميروند، تعريف نمودهاند. در اين تعريف منابع تنشزا وقايع و موقعيتهاي بيروني تلقي شدهاند. در حاليكه روانشناسان پيرو اصالت وجود (براي مثال يالوم ،1981)، منابع ايجادكنندة استرس و اضطراب را به درون انسان نسبت ميدهند. در هر صورت، استرس اجتناب ناپذير جزئي از زندگي بشر است. گذراندن اوقات زندگي انسان در سه بخش عمده ميگذرد: سازمان، جامعه و خانواده. بديهي است كه استرس نيز در هر سه بخش يادشده وجود دارد. پستونجي(1992) معتقد است، سرچشمة استرس در زندگي سه قسمت مشاغل و سازمانها، مسائل اجتماعي و خانواده میباشد. بهنظر برخي صاحبنظران از يك ديدگاه ميتوان علل استرس را به دو بخش عمدة درون‌سازماني و برونسازماني تقسيم كرد. تنشزاهاي برونسازماني شامل تغييرات اجتماعي، فن‌آوري، خانواده، جابهجايي، شرايط اقتصادي، نژاد و طبقه اجتماعي و شرايط محيط زندگي است. معرفي منابع و عوامل تنشزا بستگي به اين دارد كه صاحبنظران انسان را از چه ديدگاهي مورد بررسي قرار دهند. پيروان رفتار سازماني، فرد را درونسازماني و بهعبارتي " سازماني " مي‌دانند و به‌همين لحاظ منابع استرس را به درون و برون سازماني تقسيم ميكنند. برخي نيز انسان را درون جامعه ميبينند و تقسيمات خود را از منابع استرس بيشتر بهصورت جامعه شناختي ارائه ميدهند. 2-2-6-1- استرسهاي ناشي از شغل اكثر مردم بيش از نيمي از اوقات بيداري خود را در محل كار به سر ميبرند محيط كار بر آنان تأثيرگذار است. مقارن با صنعتي شدن جهان غرب به مسائل كار و محيط آن توجه بيشتري شده است (كوپر و ديگران، 2001). در همين راستا استرسهاي شغلي و تأثير آن بر كارايي افراد مورد توجه واقع شده است. كان و همكاران (1964) در مورد علل ماهيت و پيامدهاي استرسهاي شغلي به مطالعه پرداختند. آنان دو نوع استرس سازماني تعارض نقش و ابهام نقش را تشخيص دادند. تعارض نقش عبارت است از وقوع همزمان دو يا بيش از دو تقاضا كه نقشهاي متفاوتي را ايجاب ميكنند و فرد ميتواند در تمامي آن موقعيتها نقش خود را ايفا كند. ابهام نقش نيز به سردرگمي فرد در چگونگي ايفاي نقش خود اشاره دارد. هنگاميكه افراد اطلاعات كافي در زمينه نقشهاي خود ندارند با ابهام نقش مواجه ميشوند. تعارض نقش و ابهام نقش هيجآناني منفي را افزايش ميدهند. علاوهبر اينها، احساس امنيت شغلي، مديريت نامناسب در محيط كار نیز از متغيرهايي هستند كه با استرسهاي شغلي رابطه نشان دادهاند. 2-2-6-2- استرسهاي ناشي از مسائل اجتماعي عوامل اجتماعي شامل عوامل محيطي است كه شخص را احاطه كردهاند و او در زندگي اجتماعي خود با آنان سر و كار دارد. موقعيتهايي كه معمولاً غيرقابل كنترلاند، مانند مسائل مربوط به مبادله و معامله، درصف ايستادن، ازدست دادن كالا و تأخير، در بروز استرس مؤثرند (وارد، بي تا؛ ترجمة بابك مهرآيين،1373). بسياري از مسائل اجتماعي كه به استرس ميانجامند، از زندگي شهري و مدرن سرچشمه ميگيرند، قبيل از رقابت با ديگران و تقاضاهاي تحصيلي و شغلي. هرچه ميزان بهرهگيري از فنآوري در زندگي بيشتر باشد، بههمان نسبت ميزان استرس افزايش مييابد. حوادث زندگي، در افزايش و كاهش استرس مؤثر است. بيشتر مردم حوادث آسيبزا را در زندگي تجربه نميكنند، اما بسياري از تغييرات عظيم را پشت سر ميگذارند و در طول زندگي با مشكلات مزمن مواجه ميشوند. بهطور كلي، تغييراتي كه زندگي معمولي را بر هم بزنند يا آمادهی متلاشي شدن سازند، حوادث زندگي ناميده ميشوند (ساعتچي، 1370) بهنظر هلمز و راهه (1967)، تغييرات بسيار ناگهاني زندگي در حقيقت افراد را بهشدت گرفتار استرس ميكند. 2-2-6-3- استرسهاي ناشي از شرايط خانوادگي خانواده، پايه و اساس جامعه است .درصورتيكه امور خانواده منظم و متناسب با موقعيتهاي مختلف اعضاي آن باشد، ميتوان گفت بسياري از مسائل رخ نخواهد داد. وضعيت شغلي اعضا بر خانواده تأثير دارد، همچنين وضعيت خانواده بر شغل فرد مؤثراست. چنانچه توازن مناسبي بين وقت و انرژي مصرف شده هنگام كار، با وقت و انرژي صرف شده امور مربوط بهخانه برقرار نباشد، استرس بهوجود ميآيد (وارد، بي تا؛ ترجمة بابك مهرآيين ، 1373). ايجاد روابط صميمي محيط خانه در آسايش روحي اعضاي خانواده تأثير فراواني دارد. اگر اين روابط در محيط خانه ارضا نشود، سبب بروز استرس خواهد شد. كه بسياري از بحرانها و مشكلات خانوادگي نيز از همين مسئله نشأت ميگيرد. 2-2-6-4- مهاجرت هنگاميكه افراد از محل زندگي خود بهجايي مهاجرت ميكنند به لحاظ تفاوتهای فرهنگی، دچار استرس ميشوند. در اين شرايط، مهاجرت ميتواند منبع استرس باشد، چراكه بيشتر افراد نمي‌توانند بهآساني با ارزشهاي جديد انطباق حاصل كنند و رفتارهاي خود را با هنجارهاي اجتماعي محل جديد زندگي خود مطابقت دهند. تفاوت ميان تقاضاهاي محيطي و تجارب پيشين افراد موجب ايجاد استرس فرد ميشود (بارت و النديك ،2004). از سوي ديگر، افراد بايد ضمن حفظ هويت فرهنگي خود، باید هويت جديدي را با توجه به مكان زندگي جديد شكل داده، رفتارها و آداب و رسوم جديد را مورد توجه قرار دهند، عدم انطباق فرد با اين مسائل در بيشتر موارد موجب بروز استرس ميشود (سام ،2000). تجارب اولية تعامل افراد با سايرين در فرهنگ جديد بر انطباق آنان تأثير دارد. اگر تجارب تعامل اوليه مثبت باشد، احتمال انطباق با فرهنگ جديد افزايش مييابد، متأسفانه در بيشتر موارد تغيير فرهنگي با استرس، تعارض، كاهش عزت نفس، سردرگمي هويتي و مشكلات دروني توأم است (آرسيا، اسكينر، بيلي و كوريا ،2001). نوجوانان و جوانان در مقابل تغيير فرهنگ آسيبپذيرترند، زيرا آنان همزمان با از دستدادن حمايتهاي خانوادگي ، مشكلات آموزشي و ارتباطي پيدا ميكنند و از سوي همتايان نيز طرد مي‌شوند (وينتر و يانگ 1998). 2-2-6-5- استرس ناشی از شرکت در فعالیتهای ورزشی جدیت و پیگیری فعالیتهای ورزشی بطور طبيعی رقابت را در پی دارند که اضطرابآور است، و موجب افزايش برانگيختگی و ایجاد استرس ميشود. استرس و حوادث استرسزا اجزای جدایی ناپذیر ورزش رقابتی محسوب میشوند. در این خصوص یکی از مهمترین پدیدههایی که میتواند به استرس بیانجامند، شرکت در رویدادهای مسابقات ورزشی برای کسب موفقیت است. استرس از عواملی است که رفتار و عملکرد ورزشکار را تحت تأثیر قرار میدهد. ورزشکاران نه تنها تحت استرسهای مختلف و شدید قرار میگیرند، بلکه واکنش آنان نیز در مقابل این استرسها متفاوت است (استورا،1377). فعالیت ورزشی، ورزشکاران را با انواع استرسورهای جسمانی و روانی مواجه میسازد. محیط پویا و رقابتی ورزش، فقط دارای محرکهای مثبت و سازنده نیست، بلکه محرک‌های منفی و استرسزای بسیاری، عملکرد ورزشکار را تحت تأثیر قرار میدهد. از طرف دیگر، عملکرد و موفقیت ورزشی تا حدود زیادی تحت تأثیر عوامل استرسزای معمول ورزشی مانند ارتکاب خطای روانی یا بدنی، آسیب، درد و ناراحتی، مشاهده تقلب یا موفقیت رقیب، دریافت جریمه از سوی داور، انتظارات مربی، تماشاچیان و اطرافیان ورزشکار، دیدگاه رسانهها، امنیت شغلی و توبیخ از طرف مربی قرار میگیرد. 2-2-7-علائم استرس علائم استرس را ميتوان به علائم جسماني، رواني و رفتاري تقسيم كرد. اين موارد در بخش زير بررسي مي شوند: 2-2-7-1-علائم جسماني علائم جسماني استرس، بسيار زياد بوده و در افراد مختلف بهصورتهای گوناگون جلوه ميكند. بعضي از تجليات علائم استرس فراوانترند و تا حدودي جنبة عمومي دارند. با انجام آزمايشها و آزمونهايي كه امروزه انجام ميگيرد، ميتوان ميزان و درجة استرسهايي را كه فرد با آنان مواجه میشود، تعيين كرد. فرض كنيد در حال رانندگي در بزرگراهي هستيد، ناگهان با ماشين سواري ديگري كه از مسير خود منحرف شده است، تصادف ميكنيد و دچار شكستگي استخوان ميشويد. شما، بهدليل اينكه مورد تهديد واقع شدهايد، واكنش نشان ميدهيد و مراحل نشانگان سازگاري كلي رخ ميدهد. يعني با شروع مرحلة هشدار، قلب و تنفس تند و مردمك چشم منبسط ميشود. از طرف ديگر، به‌دليل آسيبديدگي پاها، واكنشهايي بروز مییابد، فرياد ميكشيد و پس از اين عصبانيت زودگذر، توجه شما بهمسائل جانبي ديگر معطوف ميشود، عضلات شما سفت شده، احساس درد میكنيد و ممكن است در معدة خود احساس سوزش و درد نماييد. بعد از چند دقيقه، علائم حاد مرحلة هشدار از بين ميرود، ضربان قلب و تنفس به حالت عادي بر ميگردد، حالات هيجاني معتدل و ملايم ميشود. با اينحال، ممكن است بعضي از اين تغييرات فيزيولوژيكي مثل انقباض عضلاني، درد معده و حالت تهوع از بين نرفته و براي مدتي پايدار بماند. از طريق نتايجي كه از برخورد با يك عامل تنشزا در فرد ايجاد ميشود، ميتوان علائم فيزيولوژيكي و حتي سطحي استرس را اندازهگيري كرد. براي مثال اگر تنش عضلاني و همچنين ساير تغييرات فيزيولوژيكي ناشي از استرس باشند، ميزان تنش عضلاني، شاخصي از سطح استرس محسوب ميشود. 2-2-7-2-علائم رواني و رفتاري تنها علائم جسماني و تغييرات انتقال يافته از استرس مبين علائم استرس نيستند، بلكه رفتار و احساسات انسان هم ميتواند شاخصي قوي مبني بر وجود استرس در فرد باشد. در مراحل مختلف سندرم سازگاري كلي مانند: مراحل پايداري و هشدار، مجموعهاي از شاخصهاي رفتاري گوناگون رخ ميدهند؛ البته بعضي از اين رفتارها آشكار و عمومياند و پارهاي از آنان اختصاصياند. بعضي از مردم در شرايط تنشزا تمايل به تند راه رفتن ، تندحرف زدن ، حتي تند نفس كشيدن دارند؛ بعضي ديگر به سيگار كشيدن، مصرف الكل و پرخوري مبادرت ميورزند. علاوه بر شاخصهاي رفتاري، مجموعهاي از علائم رواني نيز در شرايط استرس بروز ميكند؛ براي مثال الگوهاي عادي رواني تغيير پيدا ميكند، جريان ذهني فرد از هم پاشيده ميشود، سازماندهي و وحدت رواني فرد بههم ميخورد، عاطفه و هيجان فرد تحت تأثير استرس قرار مي‌گيرد و فرد حالت عاطفي چسبندهاي پيدا ميكند. بهطور مثال براي مدتي ناراحت و افسرده شده و در نهايت جريان فكري او مختل ميشود. عصبانيت ناگهاني، سرخوشي، تغييرات سريع خُلق، گرايش به افسردگي و پركاري از زمرة علائم رواني استرساند. پاسخهاي شناختي نيز تحت تأثير استرس قرار ميگيرد. البته اين اثرپذيري خيلي دقيق و ظريف است. استرس ميتواند علتي براي اختلالات حافظه يا افكار تكراري و وسواسي در زمينهاي خاص باشد. اختلال در جريان فكري نيز ميتواند ايجاد شود. علائم رواني، رفتاري و ذهني ميتوانند مانند علائم جسماني، شاخصي براي وجود استرس باشند. علائم رواني مانند علائم جسماني در صورت تداوم استرس بهمرحلة تخليه نزديك و شديد ميشوند. اما علائم جسماني بدن را بهسوي بيماريهاي شديد و جدي جسماني سوِق ميدهند. علائم رواني هم سبب كاهش انرژي و خستگي رواني فرد ميشوند، كه در نهايت ممكن است به روانگسيختگي منجر شوند. خانوادههايي كه استرس بسياري را تجربه ميكنند، اغلب با انبوهي از شرايط تنشزا يا تراكمي از حوادث و وقايع زندگي، كه هر كدام فشار زيادي را بر نظام خانوادگي وارد ميآورند، مواجه هستند. هر تغييري كه براي يكي از اعضاي خانواده پيش ميآيد، بدون شك بر ديگر اعضاي خانواده نيز تأثير ميگذارد و براي كل نظام خانواده پيامدهايي را دربر دارد. تغييرات و انتقالهاي خانوادگي چه بسا داراي نتايجي از قبيل ناتواني اعضاي خانواده در سازماندهي موفقيتآميز و مجدد شرايط، افزايش احساس افسردگي، از دست دادن عزت نفس، افزايش مشكلات رفتاري و ميزان بالاتري از استرس باشند (پلانكت،1999). تغييرات در نظام خانوادگي ميتواند در ازدياد و ايجاد استرس سهيم باشد. مهمترين تغييرات عبارتند از: 1. تغيير يا انتقال بعضي از اعضاي خانواده و نقشهاي آنان؛ 2. مسائل مربوط به ازدواج و بهدنيا آوردن فرزند؛ 3. از دست دادن عضوي از خانواده، دوستان، وابستگان نزديك يا از دست دادن درآمد، مال يا دارايي؛ 4. مسئوليتهاي مربوط به امور مالي و مواظبت از سلامتي و بهداشت خانواده؛ 5. مسائل مرتبط با استفاد ه از مواد مخدر و 6. درگيري با مراجع قانوني (كوباسا، 1997). 2-2-8- سير تاريخي استرس اصطلاح استرس از زبان انگليسي گرفته شده و معادل دقيق آن در فارسي كلمة " فشار " است، البته معناي وسيع و طيف گستردة آنرا نميرساند (شاملو، 1363). اين اصطلاح تقريباً از قرن پانزدهم در زبان انگليسي مورد استفاده قرار گرفت. در اين زبان كلمة استرس بهمعناي فشار يا كشش فيزيكي بهكار ميرفت. تا قرن هفدهم كاربرد آن در حوزههاي مهندسي معماري تعميم يافت و از آن پس اين كلمه در مفهوم سختي و فلاكت در مورد انسان نيز مورد استفاده قرار گرفت. بهعبارت ديگر، فشار وارد بر فرد جانشين فشار وارد بر شيء شده بود. در اوايل قرن بيستم بعضي از پژوهشگران استرس را در ارتباط با اختلالات روانتني مطرح كردند. سپس در سال 1930 سليه تمايز بين علت اختلالات بدني و آثار آنرا مطرح كرد. او علل يا محركهاي خارجي را عامل استرس و حالت عدم تعادل بدن را استرس ناميد (شفر ، 1982). سليه (1950) تعريف كاملاً نويني براي استرس ارائه داد. وي با تأكيد بر سيستم غدد درونريز اظهار داشت كه در ارگانيسم هر عامل يا محركي ميتواند تغييرات حفاظتي و سازگار كنندهاي به‌وجود آورد. بهنظر او هر محرك تنشزا، اگر فشار كافي داشته باشد، ممكن است به ايجاد واكنشي كه او آن را سندرم سازگاري كلي ناميد، منجر شود. سليه بههنگام طرح تاريخي اين موضوع چنين ميگويد: استرس عبارت است از مجموعه واكنشهاي غيراختصاصي كه تحت تأثير محركهاي گوناگون در ارگانيسم ايجاد ميشود. استرس از نظر ماهيت اختصاصي است، اما منشأ غيراختصاصي دارد. اختصاصي بودن ماهيت آن يعني اين‌كه داراي تغييرات كليشهاي يكسان و ويژهاي است كه مهمترين آنان عبارتند از: واكنش غدة قشري فوِق كليوي، كاهش ميزان ائوزينوفنل در خون و رشد زخم در دستگاه گوارش. غيراختصاصي بودن آن از اين نظر است كه استرس براثر محركهاي گوناگون بهوجود ميآيد (فايلا، 1991 ؛ آيزنك، 2000). البته سليه در ابتدا تصور ميكرد كه استرس فقط تحت تأثير عوامل زيانآور، ايجاد ميشود، ولي بعدها عنوان كرد هر چيز خوشايند و ناخوشايند موجب بروز استرس ميشود. استرس و اضطراب دو واكنش طبيعي ارگانيسم در موقعيتهاي تهديدكنندهاند كه بدون آنان بقاي نوع انسان به خطر ميافتد. استرس عاملي است كه انسان را در مواجهه با مسائلي كه از آنان شناختي ندارد يا اتفاقاتي كه بهوضوح ما را مورد تهديد قرار ميدهد، آماده ميسازد. استرس با تشديد جريان خون موجب افزايش فعاليت ميشود و ميتواند در دستيابي به اهداف مورد نظر مفيد واقع شود. ولي ميزان زياد يا طولاني مدت آن نه تنها ديگر مفيد نيست، بلكه زيانبار است. اشخاصي كه دربارة استرس اطلاع كمي دارند، اغلب آنرا نوعي نيروي خارجي نيرومند مي‌پندارند كه نسبت به آن كنترل اندكي دارند. آنان احساس ميكنند در صورت امكان بايد از اين فشارها ممانعت بهعمل آورند، ولي چنانچه براي شخص امكان گريزي وجود نداشته باشد، بايد آنرا تحمل كند؛ ولي بايد ذكر كرد كه در مورد استرس عمل خودكار يا گريزناپذير وجود ندارد. هريك از ما در مواجهه با موقعيت بالقوة پرتنش به شيوة كاملاً متفاوتي واكنش نشان ميدهيم و به انتخاب سبك مقابله با آن ميپردازيم. ما ميتوانيم راهي را انتخاب كنيم كه خود را دچار درماندگي كنيم يا از تجربيات خود لذت ببريم. در استرس عواملي چون زمينه، شرطي شدن، تجربههاي پيشين، مدت زمان و شدت استرس نقش مهمي دارند. واكنش هر فرد در مقابل استرس از الگوي پيچيدة افكار و رفتار او نشأت ميگيرد. براي مثال، ما بر اساس نوع عقيدهمان نسبت بهخود و جهان و چگونگي ارضاي خود به تنش پاسخ ميگوييم. همچنين واكنش ما در مقابل تنش بهميزان كنترل ما بر زندگي، و وضعيت فعل و انفعالات شخصي و وضعيت جسمانيمان بستگي دارد. اين عوامل و بسياري ديگر از عوامل حد خاصي از تنش را براي هريك از ما بهوجود ميآورند. اگر بتوانيم با استرسها بهطور صحيحي برخورد كنيم، استرس دوستي ميشود كه ما را براي مواجهه با مسائل زندگي نيرو ميدهد، ولي اگر با ضعف با آن برخورد كنيم و اجازه دهيم از كنترل ما خارج شود، به‌شكل دشمني درميآيد که موجب بروز بيماريهاي مختلف بويژه امراض شديد قلبي و ضعف اندامهاي بدن ميشود. 2-2-9-نظريهها و الگوهاي استرس با وجود تحقيقات وسيعي كه در زمينة استرس انجام شده و استفادة گستردهاي كه از اين مفهوم ميشود، هنوز هم استرس بهطور دقيق تعريف نشده است. برخي از افراد وقتي درمورد استرس صحبت ميكنند، در واقع به يك محرك محيطي اشاره ميكنند. بعضي آنرا پاسخي به محرك محيطي ميبينند و عدهاي آنرا در تعامل بين محرك محيطي و پاسخ جستوجو ميكنند. نظريه پردازان و پژوهشگران مختلف نيز هر كدام استرس را از زاويه متفاوتي تحليل كردهاند. در اينجا به بررسي برخي از اين نظريهها ميپردازيم. 2-2-9-1- نظريهی روانتحليلگري از نظر فرويد «من» هستة اصلي شخصيت است و هر نوع تهديد به ارزش و كفايت آن، در واقع هستة مركزي وجود شخص را تهديد ميكند. هنگام تهديد «من» مكانيسمهاي دفاعي مختلفي بهمنظور حفظ «من» از تحقير و درهم پاشيدگي بهكار گرفته ميشوند. ما همواره از اين مكانيسمها استفاده ميكنيم، زيرا وجود آنان براي ناچيز جلوه دادن شكستها و حمايت در مقابل نگرانيها و احساس ارزش و كفايت فردي ضروري است. البته اگر در استفاده از مكانيسمهاي دفاعي افراط شود، دفاعهايي كه براي حفظ تماميت شخص بهوجود آمده، خود موجب بروز اختلال ميشوند. گاهي مكانيسمهاي دفاعي (براي مثال دليل تراشي) زماني بهكار برده ميشوند كه افراد براي مستدل جلوه دادن عقايد و رفتار خود در تكاپو هستند. هنگاميكه از درك اتفاقات و حواث ناموافق و مخالف عاجز ميمانيم يا در مقابل عمل و رفتار خود يا وقايع خارجي، دچار استرس ميشويم، دفاعهاي ايمني بخش براي حمايت ما در مقابل اضطراب وارد عمل ميشوند. ميزان استرس قابل تحمل در هر فرد بدون آنكه علائم اختلال و بههم خوردن سازمان رفتاري و تماميت فردي در وي بروز كند، قدرت تحمل استرس ناميده ميشود (روزنمن و سليگمن ، 1989). الكساندر (1985؛ به نقل از ديويدسن و نيل، 1990)- برجستهترين نظريه پرداز روانتحليلگري در زمينة واكنشهاي رواني-فيزيولوژيك - اين نوع اختلالها را پيامد حالات عاطفي يا هيجاني ناهشيار ميداند. وي فرض كرد كه بيماران مبتلا بهزخم معده تمايل خود را براي عشق والدين در كودكي سركوب كردهاند. اين انگيزشهاي سركوب شده سبب فعاليت بيش از حد دستگاه عصبي خودكار ميشوند و در معده زخم توليد ميكنند. از ديدگاه فيزيولوژيكي، معده به‌طور دائم در حال آماده ساختن خود براي دريافت غذاست و فرد بهطور نمادين آن غذا را با عشق بهوالدين معادل ساخته است. برانگيختگيهاي تخليه نشدة خصمانه نيز بهوجودآورندهی حالات هيجاني يا عاطفي مزمناند و موجب ايجاد فشار خون ميشوند. 2-2-9-2- نظريهی ضعف جسماني براساس نظريهی ضعف جسماني، استرس در كنار اختلال خاص رواني- فيزيولوژيكي موجب بروز ضعف در اندام جسمي خاصي ميشود. عوامل ژنتيكي، بيماريهاي قلبي، رژيم غذايي و غيره ممكن است دستگاه عضوي خاصي را مختل سازند. اين دستگاه در برابر استرسهاي آتي، حتي استرسهاي ضعيف و ملايم آسيبپذير خواهد بود. براساس اين نظريه، بدن انسان مانند يك تاير، كه از نازكترين قسمت خود هوا را بيرون ميدهد، عمل ميكند. براي مثال، دستگاه تنفس ضعيف ممكن است خود را مستعد ابتلا به آسم كند. به اين ترتيب بر اساس اين نظريه، بيماري، ناشي از تعامل بين فيزيولوژي فرد و استرس خواهد بود (ديويدسن و نيل ، 1990). 2-2-9-3- نظريهی تكوين و تعادل خودكار ج در بدن سالم، هميشه بايد توازن ظريف و پيچيدهی اعمال دو دستگاه سمپاتيك و پاراسمپاتيك حفظ شود. شليك يا شروع فعاليت دستگاه سمپاتيك، بايد بهزودي با فعاليت افزايش يابد و با پاراسمپاتيك جبران شود. براي اينكه رگهاي خوني و غدد صدمه نبينند، نبايد هيچيك از دستگاهها انرژي خود را بهمدت طولاني يا بيش از حد بهجريان بيندازند. خطر جسمي واقعي معمولاً گذراست، ولي از خطرهاي اجتماعي، تفكر منفي در مورد گذشتهها و نگراني در مورد آينده، بهراحتي نميتوان گريخت؛ آنان ميتوانند دستگاه سمپاتيك را تا مدتها برانگيخته نگاه دارند و بدن را در حالت اضطراري مداوم باقي بگذارند. چنين وضعيتي به عدم توازن دستگاه سمپاتيك و پاراسمپاتيك دامن ميزند و موجب بروز تغييرات بدني ميشود كه ممكن است فراتر از توان جسماني ارگانيسم باشند، در نتيجه اختلالهاي رواني فيزيولوژيكي بروز ميكنند (ديويدسن و نيل، 1990). 2-2-9-4- نظريهی پردازش اطلاعات اين نظريه تمايز بين تنشهاي روان شناختي و فيزيولوژيك را ممكن ميسازد. در نظريهی پردازش اطلاعات، بر چگونگي تفسير محركها بهعنوان عامل تنش تأكيد شده است. بر اين اساس، اين نظريه بر ارزيابي شناختي و توجه انتخابي تأكيد دارد. از اين ديدگاه تصميم فرد در مورد اينكه كدام محركها بايد در حافظهی كوتاه مدت پردازش شوند يا مورد فراموشي و غفلت قرار گيرند نيز در بروز و تشديد استرس نقش دارد. ديدگاه پردازش اطلاعات ساختارهاي حافظهی بلندمدت را نيز مورد توجه قرار داده است، چرا كه آمادگيهاي شناختي فرد به او اجازه ميدهند كه تفسيرش از مجموعههایي از محركها خوشايند يا ناخوشايند باشد (كوتاش 1985). با افزايش ارزيابيهاي مشخص از محركها بهمنزلهی منابع تنش، فشار بيشتري بر سيستم وارد ميشود. بهطور كلي، فشار بيشتر بار اطلاعاتي بيشتري روي جريانات زيستي و شناختي فرد بههمراه دارد. براساس اين نظريه، منابع تنش دو نوعاند: 1. پيشبيني خطر يا درد جسماني 2. پيچيدگي محرك كه مستلزم ارائه پاسخهاي پيچيده است . 2-2-10- الگوهای استرس 2-2-10-1- الگوي فرهنگي اجتماعي بافت فرهنگي- اجتماعي نيز بر بروز استرس تأثير دارد. پديدههاي فرهنگي و اجتماعي متعددي ميتوانند منابع استرس قلمداد شوند كه مهمترين آنان عبارتند از: 1. اختلاف بين ساختار ويژهی خانواده و آنچه در محيط اجتماعي، غالب است؛ 2. مراحلي از زندگي كه در آن تغييراتي بهوقوع ميپيوندد، مانند زمانيكه فرزندان خانه را ترك ميكنند؛ 3. نقش تعارضها مانند تعارض بين نياز بهكار كردن پدر و مادر و نياز ويژه به نگهداري تمام وقت كودك؛ 4. عوامل تنشزاي مربوط به كار، مانند عدم رضايت شغلي و مسئوليتهاي شغلي؛ 5. انزواي اجتماعي، مانند زندگي در نقاط دوردست براي كشاورزي؛ و سایر مشاغل 6. محل و نوع اقامت، دوستان، و فرصتهاي شغلي كه ميتواند براي فرد تنشزا باشد. 2-2-10-2- الگوي روانتني در بررسي علت اختلالهاي رواني فيزيولوژيكي سه پرسش مطرح ميشود: 1. چرا استرس فقط در بعضي افراد توليد بيماريهاي رواني فيزيولوژيكي ميكند؟ 2. چرا گاهي اوقات استرس سبب بيماري و اختلال روان شناختي ميشود؟ 3. با توجه به اينكه استرس موجب بروز اختلالهاي رواني فيزيولوژيكي ميشود، چه چيزي مشخص ميكند كه آن اختلال موجب كدام يك نارساییهای متعدد و در كدام ناحية بدن خواهد بود؟ پاسخ به پرسشهاي مذكور مورد توجه فيزيولوژيستها و روانشناسان مختلف قرار گرفته است. رويكردهاي فيزيولوژيكي، برخي از اختلالهاي رواني فيزيولوژيكي را به ضعف خاص يا به فعاليت بيش از حد سيستم عضوي شخص در واكنش به استرس نسبت دادهاند. نظريههاي روان شناختي هم حالتهاي هيجاني و عاطفي مخصوصي را براي اختلالهاي ويژه در نظر گرفتهاند. فرض اساسي الگوي روانتني اين است كه اگر ارگانيسم تحت فشار قرار گيرد، ممكن است در قسمتي از بدن شرايط بيماريزا ايجاد شود (گلدبري، 1981). ارائهدهندگان اين الگو، معتقدند وجود تعارضها و فشارهايي كه ارگانيسم را در ارائه پاسخ مناسب ناتوان ميسازند، فرآیندهاي فيزيولوژيك بدن را تحت تأثير قرار ميدهند. البته فشارها و تعارضهايي كه راه حلي براي آنان پيدا شود، به تغييرات ارگانيك منجر نميشوند. برخي از پژوهشگران فرض كردهاند كه واپسزدن حالات هيجاني براي مدت زمان طولاني ممكن است به اختلالات جسمي آشكاري بیانجامد. براي مثال، واپس زدن دائمي خشم به ايجاد بيماري ميگرن كمك ميكند و با زخمهاي گوارش رابطه دارد. بازگشت حالت خشم موجب بروز تنشهاي زيادي ميشود (ادر و فريدمن ، 1969). 2-2-10-3- الگوي واكنش حفاظتي در اين الگو باور بر اين است كه هرگاه بدن تهديد ميشود، براي حفاظت از خود و رفع مانع، واكنشي را شكل ميدهد. براي مثال، وقتي مواد سمي و مضري توسط بيني استنشاق ميشود (تهديد بدني)، مخاط بيني شروع به ترشح كرده و چشم اشك توليد ميكند (واكنش حفاظتي)؛ بدين وسيله عوامل مضر از بدن خارج ميشوند (رفع خطر). وقتي بدن تهديد ميشود، ممكن است واكنش جسماني يا نمادين نشان دهد يا به واكنش يا واكنشهايي مشابه روي آورد. اين الگو با الگوي روانتني تفاوتهايي دارد. بهنظر ميرسد كه تفاوتها به مجموعهاي از واكنشها مربوط باشند. حالتهاي هيجاني به تغييرات جسماني منجر شده و اين تغييرات گاهي موجب بروز اختلال در كاركردهاي جسماني ميشوند. در الگوي واكنش حفاظتي يا حالتهاي هيجاني، تغييرات جسماني و الگوهاي رفتاري مدنظرند (راسموسن، اسپيسر و مارش ، 1963). يكي از انتقادهايي كه به اين الگو وارد شده، اين است كه تعريف استرس در آن مبهم است و اين ابهام در تفسير يافتههاي حاصل از پژوهش تأثير واقعي دارد. براي مثال، در اين الگو استرس هم محرك (علت) و هم پاسخ (معلول) تلقي شده است (اسوويتس و همكاران1955 ؛ بهنقل از راسموسن، اسپيسر و مارش، 1963). به اين تناقض در تعريف استرس اشاره كرده و گفتهاند ساختار شخصيتي قبل از بروز نشانگان استرس بر عامل آن تأثير دارد كه اغلب ناديده انگاشته ميشود. بهنظر پژوهشگران محدوديت مهم الگوي واكنش حفاظتي اين است كه نميتواند تبيين كند كه چرا مردم به رويدادهاي تنشزا بهگونههاي متفاوتي پاسخ ميدهند. اين الگو نشان نمي‌دهد كه چرا بعضي از مردم هنگام واكنش بهعوامل مضري كه استنشاق ميكنند، دچار تغييرات متفاوتی ميشوند، بعضي دچار ترشح مخاطهاي بيني و ريزش اشك از چشم ميشوند و گروهي اصلاً به آن واكنش نشان نميدهند. 2-2-10-4- الگوي پاسخ فيزيولوژيكي مبدع اين الگو جانيس (1988) است. اين الگو داراي سه بعد يا جنبة اساسي است: الف. رويداد يا عامل تنشزا (تروماتيك)؛ ب. پاسخهاي فيزيولوژيك اشخاص به عامل تنشزا؛ ج. تعيين كنندههاي موقعيتي پاسخها. بنابر الگوي جانيس رويدادهاي مهم ميتوانند داراي سه مرحلة متوالي باشند: تهديد: اشخاص به خطري تهديدكننده نزديك شده يا از آن مطلع ميشوند؛ البته هنوز خطري وجود ندارد. تماس با خطر: در اين مرحله اشخاص با خطر بهطور واقعي روبهرو ميشوند. خطر قرباني شدن: اين امر وقتي رخ ميدهد كه درجة خطر بسيار بالاست؛ افراد در اين مرحله به پنج واكنش مختلف اشاره دارند: - اجتناب و ترس: شخص با استفاده از مكانيسم انكار، از لحاظ روانشناختي خود را از عامل تنش‌زا رها ميسازد. - بيحركتي آميخته با حيرت: بيشتر افراد توانايي انجام فعاليتهاي جسماني و ذهني را ندارند. - بيعلاقگي و افسردگي: بهنظر ميرسد كه حادثه يا عامل تنشزا روي شخص بيتأثير است. - وابستگي مطيعانه: شخص رفتاري شايسته از خود نشان نميدهد و بهشدت مطيع است. - تحريكپذيري توأم با پرخاشگري: در اين واكنش فرد بهعامل خطر يا تنش حمله ميكند. هريك از اين واكنشها كارايي جسماني و ذهني افراد را كاهش ميدهند. 2-2-10-5- الگوي بيوشيمي سليه پزشك و متخصص غدد درونريز بود و برداشت او از استرس بيشتر مفهوم فيزيولوژيكي و ريشه در جريآناني بيولوژيك ارگانيسم داراست. الگوي ارائه شده وي به نشانگان سازگاري كلي معروف است. اين الگو در سال 1936 ارائه شد. او در زمان دانشجويي، با بيماراني مواجه شد كه از علائم و نشانگان مشابهي همچون كاهش وزن، بي اشتهايي، كم شدن نيروي عضلات و فقدان اميد و آرزو رنج ميبردند. او مشاهده كرد كه در برخورد با بيماري و حملات آن علائمي چون بزرگ شدن غدد، زخمهاي معده و رودهاي بهوجود ميآيد كه اينها علائم ثابت و پايداري بودند. اين تغييرات نشانگان عيني استرس شناخته شدند و پايههايي را براي رشد كامل مفهوم استرس فراهم آوردند. همانگونه كه قبلاً نيز اشاره شد، نظرية سليه تحول پيدا كرد و نشانگان سازگاري كلي با سه مرحله مطرح شد كه تظاهر باليني وضعيت استرس است: 1. مرحلة هشدار: در اين مرحله ارگانيسم بهسوي دستهاي از محركهايي كه فرد بهطور ناگهاني در معرض آنان قرار ميگيرد و با آنان سازگار نيست، واكنش نشان ميدهد و خود داراي دو زير مرحله است: الف .مرحلة شوك: واكنش اوليه و بيدرنگ بهعامل تنشزا كه موجب بروز علائمي چون تپش قلب، فقدان آهنگ ماهيچهها، كاهش حرارت بدن و فشار خون ميشود. ب .مرحلة ضدشوك: واكنشي است كه نيروهاي دفاعي بدن را بهكار مياندازد. در اين مرحله غدة فوق كليوي فعاليت ميكند و ترشح هورمونهاي كورتيكوئيد افزايش مييابد. اين هورمونها در واقع ضد هيجاناند. سليه و همكاران (1936) اين مواد را عامل سازگاركننده ميدانند، زيرا وجودشان به ارگانيسم امكان ميدهد تا تأثير مخرب محركهاي گوناگون داخلي و خارجي را خنثي كنند. 2. مرحلة پايداري: در اين مرحله ارگانيسم كاملاً با عوامل تنشزا سازگار شده، در نتيجه، موجب كاهش و رفع علائم استرس ميشود. 3. مرحلة فرسودگي: چون قدرت سازگاري ارگانيسم محدود است، عوامل تنشزاي شديد، طولاني و سخت موجب فرسودگي ميشوند. درصورتيكه علائم ظاهرشده ناشي از عوامل تنشزا يا نشانگان استرس ادامه يابند، منجر به ايجاد آسيب در ارگانيسم ميشوند. همانطوركه مشاهده ميشود، ارگانيسم نميتواند در مرحلة اول (هشدار) باقي بماند و ضرورت دارد كه از آن وضع خارج شود، چون اين مرحله موجب اتلاف نيروهاي زيادي ميشود و صرف انرژي نميتواند براي مدت زيادي ادامه يابد، چرا كه انرژي سازگاري فرد انرژي محدودي است. آزمايش روي حيوانات نشان ميدهد ظهور و وجود عوامل تنشزا براي مدت مشخصي قابل تحمل است. بعد از خستگي و فرسودگي ناشي از عوامل تنشزاي سخت، فقط خواب و استراحت است كه ميتواند پايداري موجود زنده را حفظ كند و اغلب سازگاري را بهسطوح قبلي برساند. بههر حال، ارگانيسم در اثر مصرف انرژي زياد، بهتدريج فرسوده خواهد شد. انرژي سازگاري به دو نو ع تقسيم ميشود كه عبارتند از: 1. انرژي سازگاري سطحي كه بيدرنگ مورد استفاد واقع ميشود. 2. انرژي سازگاري عميق كه براي مقابله با عوامل تنشزا صرف ميشود. انرژي سطحي فقط ميتواند فرسودگي را تا حدودي تخفيف دهد و براي سازگاري عميقتر و كامل بايد عوامل تنش را شناسايي و رفع كرد. 2-2-10-6- الگوي دوهرنوند دوهرنوند (1961) با تغييراتي كه در الگوي بيوشيمي سليه انجام داد، الگوي خود را براي مطالعه اختلالات رواني در محيط اجتماعي ارائه داد. بهنظر او عوامل متعددي در واكنش به عامل تنشزا و بروز نشانگان استرس نقش دارند كه مهمترين آنان عبارتند از: 1. متغيرهاي بيروني كه تعادل ارگانيسم را مختل ميسازند؛ 2. عوامل واسطهاي كه ميتوانند تأثير عوامل تنشزا را تغيير دهند؛ 3. تعامل بين عوامل واسطهاي و تنشزا كه به بروز نشانگان استرس ميانجامد؛ 4. تلاش ارگانيسم براي فائق آمدن بر عوامل تنشزا. او تأكيد كرد عوامل واسطهاي دروني و بيروني را نبايد از نظر دور داشت. برداشت دوهرنوند (1961) از استرس دربرگيرندة كلية عوامل دروني و بيروني است كه استرس ايجاد ميكند. 2-2-10-7- الگوي متغيرهاي روانشناختي و اختلالهاي جسماني اين الگو در سال 1971 توسط لوي و كاگان ارائه شد. آنان الگويي براي واسطههاي رواني اجتماعي بيماريها ارائه دادند. هر تغيير رواني ميتواند بهعنوان عاملي تنشزا يا محركي كه برانگيزاننده پاسخي بيولوژيك است، عمل كند. اين محركها در فرد تمايل به عمل را ايجاد مي‌كنند و اين تمايل متأثر از عوامل محيطي و ژنتيكي است. اين تمايل ارگانيسم را براي انواع فعاليتهاي جسماني در موقعيتهاي مختلف آماده ميكند. بعضي از اين فعاليتها ناسازگارند و به ايجاد استرس منجر ميشوند. اين پاسخ ناسازگار، پيشآگهي اختلال در عملكردهاي فيزيولوژيكي و رواني است و اگر محرك همچنان ادامه داشته باشد، به بيماري منجر ميشود. بيماري، ناتواني يا شكست سيستم جسماني- رواني در انجام وظايف اساسي خود است. لوي و كاگان همچنين فرض كردهاند كه بين متغيرهاي رواني، فيزيولوژيكي، ژنتيكي و محيطي تعامل وجود دارد كه ميتواند جريان بيماري را تسهيل كند (دابسون ، 1983 ؛ به نقل از كوهن و ويليامسون ، 1991). بهدنبال كارهاي سليه 1936و طرح نشانگان سازگاري كلي، اين ايده مطرح شد كه مهمترين عامل در چگونگي و نوع نشانگان استرس، تصورات شخصي و ميزان ارزش و اهميت موضوعي ويژه نزد فرد است، زيرا عامل تنشزايي كه براي فردي منبع استرس و عامل بروز نشانگان استرس است، چه بسا براي شخص ديگري بههيچ وجه استرس ايجاد نكند. بههمين دليل از سال 1960 به بعد لازاروس و فولكمن (1984) مفهوم «ارزيابي شناختي» را بهكار بردند. اين اصطلاح در مورد ارزشگذاري مجدد و قضاوتهاي مداوم شخص از خواستهها و محدوديتهاي خود در روند تعامل با محيط، تواناييهاي بالقوه و بالفعل خود بهكار برده شد. در واقع، لازاروس (1982) بنيانگذار اين فرضيه است كه ديدگاهها، پديدهها را بهوجود ميآورند. پديدهها بهخودي خود خنثياند، اين ديدگاهها هستند كه به پديدهها معنا و مفهوم ميبخشند. اين الگو براي ارزيابي شناختي مراحلي قائل است: - مرحلة ارزيابي اوليه: ارزيابي اوليه به فرآیندهاي شناختي ارزشگذاري مربوط ميشود. افراد به اين پرسش كه آيا درحالت مطلوب يا رنج بهسر ميبرند، بهگونهاي متفاوت پاسخ ميدهند، اين مواجهه ميتواند سه نتيجه در بر داشته باشد: 1. واكنش نامربوط يا بيارتباط: مواجههاي است كه براي فرد هيچ گونه معناي ويژهاي در بر ندارد. بنابراين، ميتواند مورد غفلت و فراموشي واقع شود. 2. واكنش مثبت و بيخطر: دربرگيرندة قضاوتهايي است كه بيان كننده موضوع مطلوب و سودمندي است. 3. واكنش تنشزا: شامل قضاوتهايي است كه صدمه و نيستي را بهدنبال دارد، فرد را مورد تهديد قرار ميدهد يا او را بهنحوي درگير ميكند (كوتاش ، 1985). - ارزيابي ثانويه: پس از اينكه فرد به اين پرسش پاسخ داد كه آيا من در حال مطلوب يا رنج بهسر ميبرم، به ارزيابي ثانويه ميرسد. حال اين پرسش مطرح ميشود كه من در مورد آن، چه كار مي‌توانم انجام دهم؟ ارزيابي ثانويه به فرآیند قضاوتها، تواناييهاي بالقوه براي مقابله، امكانات و محدوديتهاي فرد اطلاق ميشود. - ارزيابي مجدد: ارزيابي شناختي، فرآیندي ايستا نيست و تغيير جهت پاسخها را نسبت به شرايط بيروني و دروني موجب ميشود. ارزيابي شناختي مجدد به تغيير در قضاوتهاي ارزشگذاري فرد از موقعيت منتهي ميشود. در مجموع، لازاروس (1982) در پاسخ به اين پرسش كه چرا افراد در برابر يك عامل تنشزا يا استرس يكسان مانند مرگ والدين يا همسر، واكنشهاي متفاوتي نشان مي‌دهند، ميگويد: رفتار فرد در هر لحظه از زندگي تابع و برآيندي از عوامل زير است: - ساختار شخصيت فرد؛ - ارزيابي شناختي فرد از موقعيت؛ - توان بالقوة عامل تنشزا يا محرك . در اين الگو، علاوه بر عامل تنشزا به ارزيابي شناختي شخص نيز توجه شده است. نظرية لازاروس (1982) راهگشاي ساير الگوهاي شناختي شد. يكي از اين الگوها توسط ريچاردسون و ولفلك (1984؛ بهنقل از كوتاش، 1985) مطرح شده است. در اين الگو پاسخهاي استرس نتيجهی مستقيم عوامل محيطي تلقي نميشوند، زيرا عوامل محيطي بهخودي خود خنثياند و نميتوانند واكنشهاي استرس را ايجاد كنند. استرس، حاصل ارزيابي، ادراك و تفسير ارگانيسم از موقعيتها و رويدادهاست. خواستههايي كه براي شخص اهميت زيادي ندارند، با احتمال كمتري استرس ايجاد ميكنند و پيامدهاي جدي نخواهند داشت. برعكس، خواستههايي كه بههر دليل براي شخص خيلي مهم جلوه ميكنند، موجب بروز استرس ميشوند. در الگوي ارزيابي شناختي فرد زنجيرهاي از مراحل را براي هدايت عمل سازش يافته پيشبيني ميكند كه عبارتند از: 1- مرحله تجسم: شامل ادراك و تفسير اطلاعات براي تعريف خطر واقعي يا بالقوه است. 2- مرحله طراحي عمل: شامل برنامهريزي براي حل مسئله يا مقابله است. اين مرحله خود شامل گردآوري، انتخاب و تعيين روش اجراي راه حل و طراحي راه حلهاي جايگزين است. 3- مرحله نظارت: شامل مجموعهاي از معيارها بهمنظور ارزيابي پاسخها و كوششهاي مقابله شخص در قبال خطرهاست. اين الگو، با قبول اين فرض كه حداقل دو نوع حلقة پس خوراندي در موقعيتهاي استرسزا در جهت خودنظمجويي فعالاند، نظرية پردازش موازي را پيشنهاد كرد. يكي از اين حلقهها، براي تنظيم خطر(مهار خطر) و ديگري براي تنظيم هيجان (مهارهيجان) است. هر كدام از اين سيستمها محتويات جداگآناني دارند. سيستم مهار خطر شامل ادراك تهديد سلامتي و برنامهريزيها و واكنشهاي انجام شده براي تغيير تأثيرات تهديد بر شخص است. سيستم مهار هيجان شامل شناخت و ادراك حالت فاعلي و برنامهريزيها و واكنشها به منظور ايجاد تغيير در حالت هيجاني شخص است (دوهرنوند،1986). 2-2-11- سبكهاي مقابله با استرس روشهاي بسياري براي مقابله با استرس وجود دارد. بسياري از اين روشها ماهيت روان‌شناختي دارند. افراد متفاوت با توجه به ويژگيهاي شخصيتي خود، هر يك روشي را براي مقابله با استرس برميگزينند. برخي سعي ميكنند به مشكلات زندگي با ديد مثبت بنگرند، بعضي بهدنبال حمايت‌هاي اجتماعي ميگردند و عدهاي ديگر از آن ميگريزند. به كارگيري راهبردهاي مقابلهاي مناسب بهمردم كمك ميكند تا با استرس و تأثيرات ناشي از آن كنار بيايند. 2-2-12- مفهوم مقابله لازاروس و فلكمن (1986) مقابله را چنين تعريف كردهاند: «تلاشهاي رفتاري و شناختي كه بهطور مداوم در حال تغييرند تا از عهده خواستههاي خاص بيروني يا دروني شخص كه وراي منابع و توان وي ارزيابي ميشوند، برآيند». براساس اين تعريف، 1. مقابله فرآیندي است كه دائماً در حال تغيير است؛ 2. مقابله بهطور خودكار انجام نميشود، بلكه الگوي آموخته شدهاي است براي پاسخگويي به موقعيتهاي تنشزا؛ و 3. مقابله نيازمند تلاش فرد براي مواجهه با استرس است. در تعريف ديگري كه لازاروس (1982) از مقابله ارائه ميدهد، آن را تلاشهايي معرفي ميكند كه براي مهار (شامل تسلط، تحمل، كاهش دادن يا به حداقل رساندن) تعارضها و خواستههاي دروني و محيطي كه فراتر از منابع شخصاند، صورت ميپذيرد. بنابراين تعريف مقابله شامل سازشيافتگي با موارد معمولي و مادي نميشود، در عين حال علاوه بر آنكه اشاره به بعد كنشي و حل مسئله مقابله دارد، تنظيم پاسخهاي هيجاني را نيز مد نظر قرار داده است. براساس اين دو الگو مقابله دو عملكرد اصلي دارد: الف) تغيير ارتباط موجود بين شخص و محيط (متمركز بر مسئله) و ب) مهار هيجانات تنشزا (تنظيم هيجان). منظور از مقابلة متمركز بر مسئله، تلاشهاي شخص براي مقابله با منابع استرس از طريق تغيير رفتارهايي است كه تداوم مشكل را در پيدارد يا براساس تغيير شرايط محيطي است. منظور از تنظيم هيجان، تلاشهاي مقابلهاي است كه به سمت كاهش ناراحتي هيجاني و حفظ موقعيت مطلوب براي پردازش اطلاعات و انجام عمل، هدفگيري شده است. لازاروس و فلكمن (1986) معتقدند كه در مقابله مؤثر، هر دو عملكرد معمولاً همزمان رخ ميدهند. شفر (1982) نيز مقابله را پاسخ سازش يافتة جسم و روان درمقابل موقعيتهاي استرسزا تعريف ميكند. شفر با توجه به آنكه مقابله بتواند استرس را كاهش دهد، حذف كند يا از بين ببرد، يا حتي يك GAS كامل را قبل از آنكه به ارگانيسم صدمهاي وارد آيد تبديل به يك مدار كوتاه كند، تحت عنوان مقابلههاي مؤثر و نامؤثر طبقهبندي ميكند. 2-2-13- عوامل مؤثر بر انتخاب سبكهاي مقابله منابع شخصي مقابله، مجموعهی پيچيدهاي از عوامل شناختي، شخصيتي و بازخوردي است كه بخشي از توانايي رواني فرد را براي مقابله مهيا ميسازد. منابع شخصي عبارتند از ويژگيهاي زمينهاي نسبتاً پايدار كه انتخاب روشهاي ارزيابي و مقابله را تحت تاثير قرار ميدهند. برخي از اين ويژگيها عبارتند از تحول من، احساس كارآمدي شخصي، خوشبيني، احساس يكپارچگي، سبكهاي شناختي، سبكهاي دفاعي و مقابله، و تواناييهاي حل مسئله (موس و اسكافر ، 1993). 2-2-13-1- تحول من لوئهوينگر (1967) از تحول من با عنوان «صفت مسلط» ياد كرده است. تحول من شامل فرآیندي است كه طي آن تجارب جديد شخص، در يك كل مرتبط با هم يكپارچهسازي ميشود. «من» طي مراحل رشد خود به ادراك متفاوتي از خود و دنياي اجتماعي ميرسد. هر مرحله از نظر سازماندهي ساختاري با مراحل ديگر تفاوت كيفي دارد. اگر چه مراحل تحول از ثبات برخوردارند، ولي در آخرين مرحله از رشد تفاوتهاي ميان افراد آشكار ميشود. تحول من با الگوهاي پيچيده رفتار از قبيل كمك به ديگران، همدلي و تحول اخلاقي مرتبط است. 2-2-13-2-كارآمدي افرادي كه احساس كارآمدي شخصي بيشتري دارند، اغلب در مواجهه با موقعيتهايي كه مستلزم چالشگري است، برخوردي فعال و پيگير دارند. درحالي كه افرادي كه از كارآمدي كمتري برخوردارند، يا از اين موقعيتها اجتناب ميورزند و يا واكنشي انفعالي دارند. 2-2-13-3-خوشبيني شيير و كارور (1988) گرايش به خوشبيني را اينگونه معنا كردهاند: «انتظار كلي شخص در زمينه پيامدهاي خوب، بويژه در موقعيتهاي مشكل يا مبهم». خوشبيني، با افزايش سازشيافتگي جسماني و رواني با وقايع تنشزاي زندگي رابطه دارد. شايد علت اين مسئله آن باشد كه افراد خوشبين بهكاربرد مقابلهی متمركز بر مسئله تمايل بيشتري دارند و از فرآیندهاي اجتنابي كمتر استفاده ميكنند. افراد خوش بين در مقايسه با افراد بدبين، از روشهايي استفاده ميكنند كه احتمال پيامدهاي مطلوب را افزايش ميدهند. 2-2-13-4- احساس يكپارچگي احساس يكپارچگي نوعي تعيين جهت نسبتاً مداوم و باثبات معنا است كه داراي سه مؤلفه مي‌باشد: 1. قابليت درك: اينكه شخص چقدر دنيا را واجد ساختار و قابل پيشبيني ميبيند؛ 2. قابليت مهار: شخص باور دارد كه صاحب منابع فردي و اجتماعي كافي براي مواجهه با خواسته‌هاي محيط است؛ 3. هدفمند بودن: برخورداري از اين احساس كه مقابله فعال با حوادث تنشزا امري ارزشمند است. اشخاصي كه از احساس يكپارچگي زيادي برخوردارند، گرايش دارند كه براي موقعيتها ساختار قائل شوند؛ چالشگري را بپذيرند و براي تسهيل فرآیند مقابله به شناسايي منابع شخصي و اجتماعي بپردازند (موس و اسكافر، 1993). 2-2-13-5- شناخت چگونگي تفكر و تفسير فرد از رويدادهاي محيطي در انتخاب سبكهاي مقابلهاي نقش دارد. پيروان رويكردهاي شناختي انسان را موجودي مختار فرض ميكنند كه با استفاده از ارزيابي خويش در مورد پيامدهاي مسئله، از بين پيامدهاي ويژهاي كه در مسيرش قرار دارند، دست به انتخاب ميزند. ارزيابي و راهبردهاي مقابله، بر عوامل تنشزايي كه شخص در معرض آنان قرار دارد، واكنش نسبت به تهديدها و چالشهايي كه اين عوامل تنشزا با خود همراه ميآورند، و چگونگي سازش يافتگي طولاني مدت و كوتاه مدت تأثير ميگذارد. به اين ترتيب، اين چارچوب بيانگر آن است كه انسان همانطوركه ميتواند از عوامل تنشزا تاثير پذيرد، توانايي آن را هم دارد كه به پيامدهاي عوامل تنشزاي موجود در زندگي خود نيز شكل و جهت ببخشد (موس و اسكافر، 1993). الگوهاي ادراكي و پردازش اطلاعات، فرآیند يادگيري و سازشي ما را تحت تاثير قرار داده و آنان را شكل ميدهند. در اين زمينه ميتوان افراد را به دو دسته تقسيم كرد؛ افرادي كه ادراك آنان در مورد يك محرك پيچيده عميقاً تحت تأثير زمينه و محيط است و افرادي كه در درك محركهاي پيچيده از زمينه تأثير نميپذيرند و خود را عنصري مجزا از محيط در نظر ميگيرند. اشخاص وابسته به زمينه، بيشتر به محيط اجتماعي خو گرفتهاند. از اينرو، ديگران آنان را افرادي گرم و معاشرتي ميدانند. آنان جذب موقعيتهاي اجتماعي ميشوند؛ مهارتهاي اجتماعي بيشتري دارند؛ و هيجانات و عواطف خود را بيشتر بيان ميكنند. برعكس افراد گروه دوم (افراد مستقل از زمينه) نسبت به نيازهاي دروني خود حساسيت بيشتري دارند. ارزش سازشي هر كدام از جهتگيريهاي مذكور وابسته به ماهيت موقعيتي است كه در آن درگيرند. بينش اشخاص مستقل از زمينه بيش از بقيه، تحليلي بوده و واجد ساختار است؛ به همين دليل در مواجهه با موقعيتهايي كه مستلزم تجزيه و تحليل منطقي و اتكا به خود است، موفقترند. اشخاص وابسته به زمينه ميتوانند از مهارتهاي اجتماعي خود استفاده كرده و مشكلات بين فردي را به روشهاي مؤثرتري حل كنند. در عين حال اين اشخاص ممكن است براي يافتن راه حل مشكلات زندگي خود صرفاً به دنبال راه حلهاي آشكاري بگردند كه در محيط بلافصل ايشان موجود است. يكي از سبكهاي بارز شناختي، جستوجوي اطلاعات توسط شخصي است كه در معرض تهديد قرار گرفته است. افرادي كه بيشتر به جستوجوي اطلاعات ميپردازند و توجه بيشتري به اطلاعات دارند، برانگيختهتر و مضطربترند و تلاش ميكنند اطلاعات بيشتري در زمينهی ماهيت رويداد تنشزا كسب كنند. در مقابل، افرادي كه از كسب اطلاعات در مورد رويداد تنشزا اجتناب ميكنند و توجهي به اطلاعات ندارند، سعي ميكنند حواس خويش را از رويداد تنشزا منحرف كرده و آرامش خود را حفظ نمايند (موس و اسكافر، 1993). 2-2-13-6- مكانيسمهاي دفاعي برخي پژوهشگران معتقدند افراد در زمينهی مكانيسمهاي دفاعي و مقابله براي مهار موقعيت‌هاي مختلف زندگي، ترجيحات نسبتاً پايداري دارند. در زمينهی دفاعهاي من سلسله مراتبي پيشنهاد شده كه شامل سه تراز است: 1) دفاعهاي ناپخته مانند فرافكني و خيالپردازي غيرواقع گرايانه؛ 2)دفاعهاي روانرنجورانه مانند واكنشسازي و سركوبي؛ و 3) دفاعهاي پخته مانند بازداري و انتظار واقعگرايانه. كساني كه از مكانيسمهاي دفاعي پخته استفاده ميكنند، به آسيب رواني كمتري دچار ميشوند و از سازشيافتگي بيشتري برخوردارند. علاوه بر اين مكانيسم دفاعي براساس پرسشنامه سبكهاي دفاعي (DSQ) مشخص شده است كه عبارتند از: 1. سبكهاي سازشنايافته از قبيل رفتار نمايشي و انزوا؛ 2. سبكهايي كه منعكس كننده تصورات ذهني تحريف شدهاند؛ از قبيل آرمانگرايي و خودبزرگ‌پنداري ؛ 3. سبكهاي مرتبط با فداكاري از قبيل مراعات حال ديگران به طور ظاهري ؛ 4. سبكهاي سازشيافته يا پخته از قبيل بازداري و شوخ طبعي (موس و اسكافر، 1993). افرادي كه «من» قويتري دارند، عمدتاً به سبكهاي پخته متكياند. به كارگيري سه سبك اوليه، با من ضعيفتر و ناپختهتر و تحول نايافتهتر در ارتباط است. افرادي كه خصومت خود را به‌سوي بيرون، فرافكني ميكنند، خشم، سوءظن و نشانگان بدني زياد و ثبات هيجاني كمي دارند. اشخاصي كه خصومت را بهسوي درون خود نشانه ميروند، افسردگي و اضطراب بيشتري را تجربه ميكنند و پس از تجربه يك شكست، توانايي خود را كمتر تخمين ميزنند. دفاعهايي نظير عقلانيسازي و بازگشت با اضطراب و افسردگي كمتر، نشانههاي بدني كمتر، آسيب رواني خفيف‌تر، سطح بالاتر عزت نفس، ثبات هيجاني بيشتر و در نهايت سازش يافتگي بيشتر و بالاتر ارتباط دارند (كوباسا و مدي ، 1994). 2-2-13-7- توانايي حل مسئله رويكردهاي يادگيري اجتماعي بر اهميت رفتار مؤثر در حل مسئله براي سازشيافتگي مؤثر تاكيد كردهاند. توانايي حل مسئله، شامل حل شناختي و رفتاري مسئله در موقعيتهايي است كه افراد در زندگي روزمره با آن مواجه ميشوند. اين موقعيتها ميتواند مربوط به منزل، محل كار، دوستان و خانواده باشد. اشخاصي كه عزت نفس بيشتري دارند، مهار بيشتري بر امور ادراك مي‌كنند. افرادي كه تمايل بهحل مسئله دارند، باثباتتر، مقاومتر و باجرأتترند و انتظار موفقيت دارند. همچنين اشخاصي كه خود را در حل مشكلات كارامدتر ميبينند، در مواجهه با ميزان بالاي عوامل تنشزا كمتر به افسردگي دچار ميشوند (كوباسا و مدي، 1994). 2-2-14- راهبردهاي مقابله يكي از مواردي كه در تعيين سلامت يا بيماري انسان، مهمترين نقش و جايگاه را دارد، استرس است كه با زندگي بشر امروز عجين شده است. پژوهشگران مختلف به شناسايي و معرفي منابع متعدد استرس اقدام كردهاند. عوامل تنشزا ميتوانند بيروني يا دروني باشند. ويژگيهاي مشاغل موجود در جوامع پيچيده، گسترش نقشهاي متعدد و چندگانهی اجتماعي از ويژگيهاي اختصاصي زندگي صنعتي است كه همه ما را بهنوعي تحت سيطره خود قرار داده و بالقوه سلامت و حتي بقاي نوع بشر را زير سؤال برده است. اما آنچه در اين بين ميتواند مايه خوشبيني و اميدواري باشد، «شيوههاي مقابله با استرس» است كه بهعنوان متغيري ميانجي، ميتواند پيامدهاي استرس را تحت تأثير قرار دهد. با توجه به مفهوم «مقابله» در فرهنگ لغات علم روان‌شناسي، ديگر تغييرات و رويدادهاي زندگي بهخودي خود پيشبيني كننده احتمال بيماريها نخواهند بود و در اين زمينه فقط به عنوان شرط لازم عمل خواهند كرد، زيرا در كنار تمام منابع و عوامل تنشزا، سطحي از استرس كه هر شخص تجربه ميكند، بهميزان زيادي به توانايي مقابله، نحوهی ادراك و قضاوت وي درمورد اين عوامل بستگي دارد. راهبردهاي مقابله به روشهاي آگاهانه و منطقي مدارا با استرسهاي موجود در زندگي اشاره دارد. اين اصطلاح براي روشهاي مبارزه با منبع استرس مورد استفاده قرار ميگيرد. براي مثال دانش‌آموزي كه نگران امتحانات است، با مطالعه بيشتر با آن مدارا ميكند (پورافكاري ، 1376). براي طبقهبندي فرآیند مقابله دو رويكرد عمده وجود دارد؛ يكي از اين رويكردها بر جايگاه تمركز مقابله، جهتگيري و فعال بودن شخص در پاسخگويي به عامل تنشزا تأكيد دارد. اين رويكرد درصدد پاسخدهي به اين سؤال است كه آيا شخص ميتواند به مسئله نزديك شود و به طور فعال كوشش كند تا آن را حل كند يا از آن اجتناب ميكند و عمدتاً بر مهار هيجانات مرتبط با آن متمركز است. در رويكرد دوم، بر سبك مقابله تأكيد ميشود. در اين رويكرد به اين مسئله پرداخته ميشود كه آيا فرد با استفاده از روشهاي شناختي با رويدادهاي تنشزا مواجه ميشود يا از روش‌هاي رفتاري استفاده ميكند. با تركيب اين دو رويكرد به مفهوم منسجمتري دست خواهيم يافت، يعني ميتوان جهتگيري فرد نسبت به عامل تنشزا را در نظر گرفت و مقابله را به دو حيطه اجتنابي و رویکردی تقسيم كرد. هركدام از اين دو حيطه شامل طبقاتي است كه منعكس كنندهی مقابلهی رفتاري يا شناختي است كه بر مبناي آن به مهارت در چهار نوع اساسي فرآیند مقابله دسترسي خواهيم داشت. اين موارد عبارتند از: مقابلهی شناختي - رویکردی، مقابلهی رفتاري - رویکردی، مقابلهی شناختي - اجتنابي و مقابلهی رفتاري - اجتنابي. مقابلهی شناختي - رویکردی عبارت است از تجزيه و تحليل شناختي و ارزيابي مجدد موقعيت تنشزا، پذيرش مسئوليت و خويشتنداري. فرآیندهاي شناختي مواردي نظير توجه به جنبهاي از موقعيت در هنگام رويارويي با مشكل، بهرهگيري از تجربيات گذشته، پذيرش واقعي بودن موقعيت و در عين حال بازسازي و سازماندهي مجدد آن براي يافتن پاسخي مطلوب را شامل ميشود. مقابله رفتاري - رویکردی شامل جستوجوي راهنمايي و حمايت و بهكارگيري روشهاي مناسب از قبيل مقابلهی مبتني بر حل مسئله در روياروي مستقيم با يك رويداد و پيامدهاي آن است. مقابله شناختي- اجتنابي پاسخهايي را در برميگيرد كه هدف آن انكار يا به حداقل رساندن آسيبهاي يك بحران يا پيامدهاي آن است. با اينكه شخص موقعيت را همانگونه كه وجود دارد ميپذيرد، اما آن را تغييرناپذير فرض ميكند. مقابله رفتاري - اجتنابي شامل رفتارهاي جايگزين است، به اين نحو كه شخص سعي ميكند در فعاليتهاي جديد درگير شود و آن فعاليتها را بهعنوان جايگزين فقدآناني ناشي از بحرانها كند و منابع ارضاي جديدي را ابداع كرده و جايگزين منابع قبلي كند. اين روش مواردي از قبيل برون‌ريزي كامل احساس يأس و خشم، انجام رفتاري كه ممكن است به طور موقت تنش را كاهش دهد، از قبيل مصرف داروهاي آرام بخش يا ديگر داروها (موس و اسكافر، 1993)، روي آوردن به الكل و موادمخدر را نيز شامل مي شود. به نظر ايندلر و پاركر (1990) نيز راهبردهاي مقابلهاي را ميتوان به سه دسته تقسيم كرد: 1- راهبرد تكليفمدار: اين راهبرد مستلزم حصول اطلاعات دربارهی موقعيت تنشزا و پيامدهاي احتمالي آن است. افرادي كه از اين راهبرد استفاده ميكنند، تلاش ميكنند تا فعاليتهاي خود را با توجه به اهميت آن اولويتبندي كنند و با مديريت زمان به انجام بهموقع فعاليتها مبادرت مي‌ورزند. 2- راهبرد هيجانمدار: اين راهبرد مستلزم يافتن روشهايي براي كنترل هيجآنان و تلاش براي اميدوار بودن بههنگام مواجهه با موقعيتهاي تنشزاست. افرادي كه از اين راهبرد استفاده مي‌كنند، ضمن اينكه بر هيجانات خود كنترل دارند، ممكن است احساساتي چون خشم يا نااميدي را نشان دهند. 3- راهبرد اجتنابمدار: اين راهبرد مستلزم انكار يا كوچك شمردن موقعيتهاي تنشزاست. افرادي كه از اين روش استفاده ميكنند، هشيارانه تفكرات تنشزا را واپسراني كرده و تفكرات ديگري را جايگزين آن ميكنند. افرادي كه اضطراب و استرس بيشتري را تجربه ميكنند، از راهبردهاي هيجانمدار و اجتناب‌مدار بيش از راهبرد تكليفمدار استفاده ميكنند (ايندلر و پاركر1990)؛ در مقابل، افرادي كه الگوي رفتاري تيپ A را دارند، راهبرد تكليفمدار را بيش از ساير راهبردها بهكار ميبرند (آيزنك، 1995). البته تعيين اينكه كدام يك از راهبردها در كاهش اضطراب مؤثرترند، بسيار مشكل است، زيرا ميزان مؤثر بود هر راهبرد به ماهيت موقعيت تنشزا و ويژگيهاي شخصيتي هر فرد بستگي دارد. به طور كلي، هنگامي كه افراد بتوانند به طور منطقي موقعيتهاي تنشزا را طبقهبندي كنند، راهبرد تكليفمدار بيشترين تأثير را دارد، ولي درصورتي كه افراد نتوانند موقعيتهاي تنشزا را پيشبيني و براي آن راه حلهايي اتخاذ كنند، راهبرد هيجانمدار مؤثرتر واقع ميشود (آيزنك، 2000). راهبردهاي مقابلهاي مناسب از بروز بيماريهاي ناشي از استرس جلوگيري ميكنند، اگرچه بيماريها منشأ و علل مختلفي دارند، سبك زندگي و ويژگيهاي شخصيتي نيز در بروز آنان دخالت دارند. روانشناسان معتقدند حتي درمان وخيمترين بيماريهاي جسماني مستلزم تغيير الگوهاي پاسخ افراد است (برانون و فيست ، 1997). لازاروس (1982) دو راهبرد را براي مقابله با استرس پيشنهاد كرد؛ مقابلهی متمركز بر مسئله و مقابلهی متمركز بر هيجان. در رفتار مقابلهاي متمركز بر مسئله، براي تغيير مستقيم عوامل تنشزا وارد عمل ميشويم، درحالي كه در رفتار مقابلهاي متمركز بر هيجان، توجه ما بيشتر به تغيير احساسات معطوف به آن است. در مقابلهی متمركز بر هيجان فرد بيشتر از راهبردهاي زير براي كنترل احساسات خود استفاده ميكند: - به خود اجازه ميدهد كه احساساتش بيرون ريخته شود؛ - براي كاهش تنش خود سعي ميكند، بيشتر بخورد، بيشتر سيگار بكشد، يا اعمال ديگري نظير اينها انجام دهد؛ - احساسات خود را به ديگران بروز نميدهد و درونريزي ميكند. در مقابله متمركز بر مسئله نيز فرد ترجيح ميدهد كه بيشتر از راهبردهاي زير براي تغيير موقعيت بهره گيرد: - ابتدا برنامهاي به منظور تغيير مشكل طرحريزي كرده و سپس براساس آن عمل ميكند؛ - در برابر عوامل تنشزا مقاومت كرده يا به مبارزه براي تغيير آنان ميپردازد؛ - سعي ميكند اطلاعات خود را درباره مشكل افزايش دهد؛ - دربارة مشكل و نحوهی حل آن با همسر، دوستان، مشاور و يا افراد ديگري صحبت ميكند. اگر چه ما معمولاً، از راهبرد خاصي براي موقعيتهاي معيني استفاده ميكنيم، اما رفتار مقابله‌اي متمركز بر مسئله، در مورد حوادثي كه فراتر از توانايي و كنترل ما نيستند، بهتر عمل مي‌كند. گاهي ميتوانيم با اتخاذ چند فعاليت، مشكل را بهبود بخشيم و آن را برطرف كنيم. به‌عبارت ديگر، وقتي ما حادثهاي را به عنوان حادثهی قابل كنترل ارزيابي ميكنيم، تمايل به استفاده از رفتارهاي مقابلهاي متمركز بر مسئله داريم. اما در موقعيتهاي ديگري كه ميدانيم عملكرد اثر مفيدي را بهوجود نخواهد آورد يا حتي ممكن است موقعيت و مشكل را بدتر سازد، ترجيح ميدهيم كه از رفتار مقابلهاي متمركز بر هيجان استفاده كنيم. لازاروس و فولكمن (1986) طي بررسي و تحليل عاملي روي پرسشهاي مقياس راههاي مقابله، به چند سبك مقابله دست يافتند: - رويارويي (ايستادگي و جنگيدن براي آنچه خواهان آنند)؛ - ناديده گرفتن مسئله، گويي كه اتفاقي نيفتاده است؛ - درونريزي (ممانعت از اينكه ديگران در جريان آنچه اتفاق افتاده قرار بگيرند)؛ - جستوجوي حمايت اجتماعي (پذيرش همدردي ديگران در مورد آنچه اتفاق افتاده)؛ - سرزنش خود و خود را مقصر دانستن؛ - فرار- اجتناب (آرزوي اينكه زودتر اين موقعيت تمام شود يا به نوعي ناپديد شود)؛ - طرحريزي براي حل مسئله. شايان ذكر است كه رويارويي (ايستادگي) و طرحريزي براي حل مسئله، از جمله راهبردهاي شناختي - رفتاري براي حل مسئله است (تمركز بر مسئله)، درحالي كه بقيه شامل كوششهاي شناختي - رفتاري براي كاهش آشفتگيهاي هيجاني است (تمركز بر هيجان). كساني كه استرس را نوعي پاسخ تلقي ميكنند، مراحل ديگري را در نظر ميگيرند. اين روان‌شناسان معتقدند پاسخ به عوامل تنشزا مراحل متفاوتي شامل مراحل زير دارد: الف) مرحلهی هشدار، كه فرد متوجه عوامل تنشزا ميشود و جهت فكرياش بهسوي آن جلب ميشود؛ ب) مرحلهی ارزيابي كه فرد ماهيت عوامل تنشزا را مورد ارزشيابي قرار ميدهد و باتوجه به شخصيت و گذشته خود معنايي از آن برداشت ميكند؛ ج) مرحلهی جستوجو براي يافتن سبكهاي مقابلهاي. در اين مرحله ارگانيسم تلاش ميكند تا بهتنهايي با عوامل تنشزا مقابله كند. بديهي است اگر فرد سبك خاصي را براي مقابله نداشته باشد، مرحله بعدي بهوقوع ميپيوندد؛ د) مرحلهی پاسخ به استرس كه در اين مرحله حالات هيجاني شديد مثل خشم بروز ميكند و بدن درصدد پاسخ بر ميآيد (زگانز ،1988). تفاوتهاي فردي نيز در شيوههاي مقابله تأثير دارند. اين تفاوتها كه بر ارزشيابي و مقابله تأثير دارند، تعيينكنندههاي مهم آسيبپذيري روانشناختياند. تهديدها و باورها نيز بر ارزيابي تأثير ميگذارند. بسياري از روشهايي كه براي كاهش استرس بهكار ميروند، در واقع ماهيت روانشناختي دارند. بازسازي شناختي بهمنظور، ايجاد تفكر مثبت درباره مشكلات زندگي، يكي از اين روش‌هاست. به نظر مايكنبام ( 1977،1985) راهبردهاي شناختي بايد قبل از ابتلاي مردم به افسردگي و اضطراب آموزش داده شوند. بهنظر او در مواجهه با وقايع تنشزا براي پيشگيري از بروز افسردگي و اضطراب بايد سه مرحله را طي كرد: 1. ارزيابي: درمانگر در مورد ماهيت مشكل با مراجعان به بحث و گفتوگو ميپردازد تا از چگونگي ادراك او از موقعيت تنشزا آگاه شود. (شکل 1-3 مدل تعامل اضطراب، تنش و مقابله، برگرفته از موس و اسكافر 1993) 2. به كارگيري روشهاي كاهش استرس: فرد روشهاي متفاوتي نظير تنشزدايي و آموزش خود را ميآموزد. 3. كاربرد روشهاي كاهش استرس در زندگي واقعي. 2-2-15- راهبردهاي سازشيافته و سازشنايافته مقابله با استرس ميتواند به شيوهاي انجام پذيرد كه به شخص كمك كند تا تنش را كاهش داده و بدن را به حالت تعادل خود برگشت دهد. اين شيوه مقابله را راهبردهاي سازشيافته مي‌نامند. برخي از راهبردهاي مقابله، پاسخهاي سازشنايافتهاند كه موجب ميشوند، نيازها، تمايلات و تنش ارگانيسم شديدتر شود و بدن در وضعيت بيثبات قرار گيرد. 2-2-15-1- مقابلهی سازشيافته به كارگيري راهبردهاي سازشيافته مقابله پيامدهاي مثبت و طولاني مدت دارد. به اين ترتيب كه تنش به وسيله تلاشهاي فرد كاهش مييابد و بهدنبال آن سطح عزتنفس و مهارت وي افزايش پيدا ميكند و سلامت او تامين ميشود. در عين حال شخص در برابر عوامل تنشزا كه در آينده با آنان مواجه ميشود نيز مقاومتر ميگردد. پاول و انرايت (1991) مقابله سازشيافته ابتدا شامل تشخيص خواستهها و عوامل تنشزاي بيروني و آگاهي از منابع شخصي مقابله ميشود؛ به اين معني كه شخص اول بايد نسبت به آنچه در جريان است، آگاهي پيدا كند. سپس بايد بهدنبال راه حلهايي براي كاهش خواستههاي بيروني و تغيير زندگي، تعيين هدف، تصميمگيري در مورد اولويتها در تنظيم زمان، ابراز وجود بيش از پيش، يافتن راه چاره براي كاهش خواستههاي دروني (زماني را صرف ايجاد آرامش بدني خود كردن، تغيير الگوهاي نامؤثر تفكر، ابراز هيجآناني سركوب شده و تلاش در جهت تغيير رفتار) بگردد. 2-2-15-2- مقابلهی سازش نايافته راهبردهاي سازش نايافتهی مقابلهاي، شيوههايي از مقابلهاند كه مولد مشكلات بعدي هستند. پاول و انرايت (1991) مقابله سازشنايافته را اينطور توصيف ميكنند: ناتواني از تشخيص و فهم آنچه در جريان است (شامل تفسيرهاي غيرمنطقي و مصيبتبار در مورد موقعيت موجود يا نشانه‌هاي جسماني ناشي از موقعيت). راهبردهاي سازشنايافته معمولاً به ايجاد حلقه معيوب افزايش اضطراب و نگراني منجر ميشوند. پاسخهاي سازشنايافته شامل موارد زير است: از دست دادن اعتماد به‌نفس، اجتناب از موقعيتي كه مولد اضطراب است، كنارهگيري از حمايت اجتماعي، خشم و خشونت و خصومت، سوءاستفاده از داروهاي آرامبخش، مصرف موادمخدر، مشكلات جسماني و انتخاب "نقش بيمار". مقابله اجتنابي و برخي از جنبههاي مقابله رویکردی از روشهاي سازشنايافته محسوب مي‌شوند. موس و اسكافر (1993) مقابلة اجتنابي (بخصوص خيالبافي و برونريزي هيجاني) را با سازش‌يافتگي پايين توأم ميدانند و بهويژه برونريزي هيجاني را عامل خطرزايي محسوب ميكنند كه با افسردگي بيشتر، و ديگر شاخصهاي ناكارآمدي ارتباط دارد. همچنين استفاده از مقابله اجتنابي با احساس تنش بيشتر در همان زمان و آينده ارتباط بيشتري دارد. علاوه بر آن، فرزندان مادراني كه عمدتاً بر مقابلههاي اجتنابي متكياند، ناكارآمدي بيشتري را تجربه ميكنند. جنبههاي سازشنايافتهی مقابله رویکردی: اگر چه جستوجوي اطلاعات و حمايت، نوعي مقابله رویکردی است، ولي با افسردگي و الكليسم رابطه دارد، بهويژه در مواردي كه عوامل تنش‌زاي حاد وارد عرصه ميشوند و فرآیند حل مسئله به طول ميانجامد، زيرا جستوجوي حمايت ميتواند حل مشكل را به تأخير بياندازد. گاهي ممكن است دوستان و اعضاي خانواده از برقراري ارتباطهاي باز در مورد عامل تنشزا بپرهيزند. گاهي هم ممكن است اشخاص از كساني كمك بخواهند كه نمي‌توانند به آنان كمك كنند. در مجموع، گردآوري اطلاعات و حمايت براي مهار عامل تنشزا كافي نيست. جنبههاي سازشيافته مقابله اجتنابي: شواهد نشان ميدهند كه گاهي اجتناب شناختي يا بي‌توجهي ممكن است روش مؤثري براي مواجهه با عوامل تنشزاي كوتاه مدت باشد. براي مثال، انكار، در بين بيماران مبتلا به كرونر قلب در طول دوران بستري شدن در بيمارستان پيشبيني كننده وضعيت پزشكي آنان است. با وجود اين پژوهشها نشان دادهاند بيتوجهي دراز مدت نسبت بهدرد و فشار كه ويژگي مقابله سركوبگرانه و انكار است، ممكن است بهكاهش توان دستگاه ايمني و مقاومت كمتر در برابر بيماري بيانجامد (فايلا، 1991). 2-2-16- مقابلهی غيرمؤثر هر فرد روش خاصي براي مواجهه با استرس دارد. افرادي كه با استرس برخورد مؤثر دارند، علاوه بر اينكه ميدانند، چگونه بايد كارهاي معمول را انجام دهند، روش نزديك شدن به موقعيت‌هاي خاص و تنشزا را نيز در اختيار دارند. شيوههاي غيرمؤثر مقابله به اشكال مختلفي بروز ميكنند. واتز و كوپر (1992) انواع مختلف مقابله غيرمؤثر را به اين نحو طبقهبندي كردهاند: 1. انكار كه شامل گريز (از واقعيات)، خيالبافي (فرار ذهني) و اجتناب ميشود؛ 2. مكانيسمهاي نابهنجار كه شامل هراسها، خود بيماريانگاري، فرافكني، جابهجايي و دليل تراشي ميشود؛ 3. چرخههاي معيوب كه شامل رقابتجويي، كمالطلبي و وسواس فكري عملي است؛ 4. افكار نامناسبي نظير حسرت خوردن، بازگشت، احساس قرباني شدن، سركوبي، رفتار خود آسيبرسان، اعتياد به كار، استعمال سيگار، مصرف الكل، اختلالهاي خوردن و وابستگي به داروها. با توجه به نقش مهم" مهارتهاي مقابله با استرس "در سلامت بشر و تامين بهداشت رواني، متخصصان مختلف بر لزوم گسترش مطالعات مربوط به مقابله تاكيد ورزيدهاند (كاپلان، 1981 ؛ لازاروس، 1982). 2-2-17- سبكهاي مقابله و نقش آن در بروز بيماريها شناخت شيوههاي مقابله ميتواند در پيشگيري و همچنين در درمان اختلالها كاربرد داشته باشد. اقدامات پيشگيرانه در دوران نوجواني و حتي كودكي از طريق آموزش روشهاي مختلف مقابله مي‌تواند افراد را در مواجهه با مسائل و مشكلات ياري دهد. يكي از روشهاي مؤثر در ارتقاي توانايي كودكان و نوجوانان در مقابله با منابع استرس، آموزش مهارتهاي حل مسئله است. منبع مداخلات درماني نيز ميتوانند عوامل تنشزا و تقويت مقاومت شخص (از قبيل منابع و فرآیندهاي مقابله) را هدف قرار دهند. براي تعيين شيوه مطلوب مقابله با استرس، نميتوان راهبرد يگآناني را ارائه داد، بلكه، بايد انعطاف كافي وجود داشته باشد و بهتناسب ارزيابي از موقعيت و ويژگيهاي فردي به انتخاب مؤثرترين شيوه مقابله مبادرت ورزيد. در موقعيتهاي مهارشدني و چالشپذير فرآیندهاي مقابله رویکردی بيش از همه مؤثر واقع ميشوند. اما در شرايطي كه نميتوان موقعيت را تغيير داد، فرآیندهاي مقابلهی اجتنابي كارآمدترند. انجام فعاليتهاي جايگزين، در موقعيتهايي كه عامل تنشزا تغييرناپذير است، ميتواند منابع جديد ارضاءرا در اختيار شخص قرار داده و سازشيافتگي وي را افزايش دهد. ليكن همين فعاليتها در موقعيتهاي مهارشدني كه شخص ميتواند طي آن عمل سازنده اختيار كند، ممكن است نيروي شخص را در مسير انحرافي كه به حل مسئله منتهي نميشود، به جريان اندازد و موجب ايجاد احساس گناه و شكست گردد. در زمينه ارجحيت شيوه رفتاري يا شناختي مقابله نيز، شيفمن (1989)؛ به نقل از موس و اسكافر، (1993) به اين نتيجه رسيد كه هر دو شكل پاسخ مقابلهاي (رفتاري و شناختي) مؤثرند، ضمن آنكه تركيب هر دو نوع نيز بر انتخاب جداگانه هر كدام برتري دارد. اهميت مقابله رفتاري- شناختي در اين است كه مستقل از عوامل تنشزا بهكار گرفته ميشود. راهبردهاي مقابله شناختي دربسياري از موقعيتها ميتوانند با انعطافپذيري مورد استفاده قرار گيرند و كمتر تحت تأثير موقعيت واقع شوند. همانگونه كه اشاره شد، متغيرهاي متفاوتي در انتخاب راهبردهاي مقابلهاي نقش دارند. افراد با ويژگيهاي متفاوت با روشهاي گوناگوني به مقابله با منابع استرس ميپردازند. بروز بيماريهاي گوناگون نيز با شيوههاي مقابله رابطه نشان دادهاند؛ پژوهشهاي بسياري درمورد اين رابطهها صورت گرفتهاند كه در پيخواهند آمد. ساليان متمادي متخصصان اعتقاد داشتهاند كه استرسهاي شديد موجب تشديد بيماريهاي مختلف جسماني ميشوند و حتي جان انسان را در معرض خطر قرار ميدهند. بيماريهايي نظير زخم معده، فشارخون و بيماريهاي قلبي از استرس تأثير بسياري ميگيرند. شواهد اخير، حوزه بيماريهاي مرتبط با استرس را وسيعتر كرده است. براي مثال در آزمايشهايي با انتقال بافتهاي آلوده به سرطان به موشها، مشاهده شد كه تومورها در حيواناتي كه تحت شوك الكتريكي قرار گرفتند، سريعتر رشد كرده و زودتر ارگانيسم را دچار مرگ كردند (ديويدسن و نيل ، 1990). پتروسكي و بيركيمر (1991) مشاهده كردند كه مقابله مستقيم قويترين عامل پيشبيني كننده نشانههاي روانشناختي است. علاوه بر آن، 25 تا 35 درصد افرادي كه نشانههاي بيماري را گزارش ميكردند، به ميزان كمي از راهبردهاي مقابله مؤثر استفاده كرده و رويدادهاي تنشزاي اخير زندگي خود را با شدت بيشتري ادراك ميكردند. 2-2-18- ويژگيهاي شخصيت و راهبردهاي مقابله كوباسا، مدي و كان (1982) براي تبيين اين موضوع كه بعضي اشخاص در مواجهه با مقدار مشخصي استرس، بيمار ميشوند و حال آنكه بعضي ديگر در برخورد با همان مقدار استرس سلامت خود را حفظ ميكنند، از نظريههاي شخصيت سود جسته و الگوي شخصيت سخترو را پيشنهاد دادهاند. شخصيتهاي سخترو، اشخاصياند كه توانايي تحمل استرس را دارند. سه مشخصه بارز اين اشخاص، تعهد، چالشگري و احساس مهار رويدادهاي زندگي است. اين ويژگيها با عوامل تعيينكننده شدت استرس از چندين نظر رابطه متقابل دارند. براي مثال، متعهد بودن موجب مي‌شود تا فرد هنگام بروز استرس از حمايتهاي اجتماعي برخوردار باشد. مفهوم چالشگري نيز در ارزيابي شناختي نهفته است؛ يعني باور به اينكه دگرگوني در زندگي امري عادي است و بيشتر بايد آن را فرصتي براي رشد به شمار آورد. به همين ترتيب، احساس مهار رويدادهاي زندگي، موجب ميشود كه فرد احساس كارايي داشته باشد و در موقعيتهاي تنشزا براي تغيير موقعيت اقدام كند. افرادي كه فاقد اين ويژگيها هستند، با احتمال بيشتري در رويارويي با استرس در دام بيماريها در میيافتند. فريدمن و روزنمن (1950؛ به نقل از گري ، 1999) با معاينه بيماران قلبي دريافتند كه بيشتر اين بيماران الگوهاي رفتاري مشابهي دارند. آنان اهل رقابت و پرخاشگرند؛ به آساني عصباني مي2شوند؛ به كار اعتياد دارند و تلاش ميكنند تا فعاليتهاي خود را در مهلت محدود به پايان برسانند. فريدمن و روزنمن اصطلاح تيپ A را براي اين افراد بهكار بردند. در مقابل اين افراد، گروه ديگري وجود دارند كه آرامش و صبر و حوصله دارند كه تيپ Bناميده ميشوند و حملات قلبي در آنان اندك است. با استفاده از مصاحبه ساختاريافته ميتوان به تيپ شخصيتي افراد پي برد. نوع پاسخهاي مصاحبهشوندگان و رفتارهاي آنان نظير نحوه صحبت كردن و نشستن و حركات بدني، اطلاعاتي در زمينه نوع شخصيتي آنان بهدست ميدهد. افراد با تيپ شخصيتي A ، معمولاً تند و بلند صحبت ميكنند، صحبتهاي مصاحبهگر را قطع ميكنند؛ مرتب پاي خود را تكان ميدهند؛ با انگشتان خود بازي ميكنند؛ احتمال وجود فشارخون، ناراحتي قلبي ، مصرف الكل و كشيدن سيگار يا مواد مخدر در آنان بيشتر است (آيزنك ، 2000). افراد تيپ A بينهايت رقابتجو و اهل پيشرفتاند؛ به فوريتهاي زماني حساساند؛ آراميدن برايشان دشوار است و اگر كارشان به درازا بكشد يا مجبور شوند با افرادي به زعم خود بيكفايت كار كنند، بيتابي و خشم نشان ميدهند؛ آميزهاي از احساس فشار براي پيشرفت و احساس خصومت كلي در اين افراد مشاهده ميشود (اتكينسون و همكاران ، 1983). افرادي كه در مقابل استرس مقاوماند، خلاِ، اميدوار، داراي ذهني باز و آماده براي يادگيري هستند. آنان براي سبك مناسب زندگي خود برنامهريزي ميكنند؛ خوشبيناند؛ بر سرنوشت خود كنترل و تسلط دارند و در تعيين سرنوشت خود نقش فعال دارند؛ بازخوردها و سبك عمل آنان منطقي است؛ به تغييرات و رويدادهاي تنشزاي زندگي به عنوان فرصت و چالش مينگرند، و با چالشها به روش حل مسئله برخورد ميكنند (شفر، 1982). 2-2-19- تيپهاي شخصيت و راهبردهاي مقابله برخي از پژوهشها راهبردهاي مقابله با استرس را با درنظر گرفتن تيپهاي شخصيت مورد توجه قرار دادهاند. رابطه بين تيپهاي شخصيتي و راهبردهاي مقابله در مطالعات طولي گروسارت، ماتيكس و آيزنك (1991) روي نمونههاي وسيعي از جمعيت عادي بررسي شده است. به نظر آنان افراد را از نظر برخورد با استرس ميتوان به چند گروه تقسيم كرد: تيپ 1. افراد با ويژگيهايي نظير رضايتطلبي، عدم اظهار وجود، تسليمپذيري و دفاعي بودن و سركوبي هيجانات، در اين گروه قرار ميگيرند. اين تيپ افراد در مقابله موفقيتآميز با استرس شكست ميخورند كه به بروز احساسات درماندگي، نااميدي و افسردگي در آنان منجر ميشود. اين افراد مستعد ابتلا به سرطاناند (آيزنك ، 1991 ؛ به نقل از روبرتس ، دافي و مارتين ، 1995). تيپ 2. اين گروه ويژگيهايي مانند خشم، خصومت و پرخاشگري و برانگيختگي هيجاني زيادي دارند و مستعد ابتلا به بيماريهاي كرونر قلب اند. تيپ 3. افراد اين تيپ با ويژگيهايي مانند رفتار دوسوگرايانه، و رفتار سايكوپات مشخص مي‌شوند. تيپ 4. تيپ سالم كه با ويژگيهاي خودپيروي، استقلال شخصي و خودنظمجويي مشخص مي‌شوند. اين افراد ميتوانند هيجانات خود را نشان دهند و خشم و خصومت خود را كنترل كنند (آيزنك ، 1995)، گرايش زيادي به استقلال شخصي دارند، از اينرو مستقل بودن اساسيترين عامل خشنودي در اين افراد است. تيپ 5. نشاندهنده گرايشهاي منطقي و ضدهيجاني است. بعضي از مطالعات اشاره كردهاند كه اين تيپ ممكن است مستعد افسردگي درونزاد، سرطان و روماتيسم مفصلي باشند. تيپ 6. نشاندهنده گرايشهاي ضداجتماعي و خودمحوري است. اين اشخاص داراي رفتار سايكوپات بزهكارانه و مستعد وابستگي به الكل و مواد مخدرند (آيزنك ، 1990). يكي از عوامل عمده در تاثيرگذاري استرس بر روي سلامتي، نحوه مقابله افراد با موقعيتهاي تنشزاي زندگي است. از اينرو انتظار ميرود كه شيوههاي مقابله با استرس در افراد مستعد بيماري (تيپ هاي1و2) متفاوت با افراد سالم (تيپ 4) باشد. بر اساس مطالعات اشميتز (1996)، افراد تيپ4 (افراد سالم ) در مواجهه با استرس رفتار مبتني بر مسئله نشان ميدهند. درحالي كه بين تيپهاي 1 و 2 و 3، با رفتارهاي مبتني بر هيجان و اجتناب همبستگي مثبت وجود دارد. رفتارهاي گروه تيپ 6 (رفتار ضداجتماعي) نيز با رفتار مبتني بر مسئله همبستگي منفي و با رفتار مبتني بر هيجان همبستگي مثبت دارد. واكنشهاي تيپ 1 بهصورت متكي شدن به افراد مهم و واكنشهاي افسردگي است. تيپ 2 با رفتار بحراني پرخاشگري و واكنشهاي افسردگي و تيپ 3 پذيرش و تجديدنظر در انتظارات، تيپ 4 با ارزيابي مثبت و پذيرش، تيپ 5 با متكي شدن به منابع كنترل بيروني و درخواست كمك از ديگران و درنهايت تيپ 6 با رفتارهاي بحراني و پرخاشگري واكنش نشان ميدهند. در زمينه استرس و تواناييهاي انسان براي مقابله با آن نظريههايي مطرح شدهاند كه در اينجا به مواردي از آنان اشاره ميشود. 2-2-20- نظريهی فروپاشي هويت براساس نظريه فروپاشي هويت افرادي كه سطوح پايين عزتنفس را تجربه ميكنند، حتي اتفاقات خوبي را كه برايشان رخ ميدهد، به سختي ميپذيرند. زيرا خارج از بستر احساس هويت آنان جاي دارد. برعكس، وقتي براي اشخاص داراي عزت نفس بالا اتفاق بدي رخ ميدهد، هويت آنان فروپاشيده نميشود. براساس اين الگو، اگر رويدادهاي زندگي موجب شوند كه افراد آنچه را در مورد خود ميپندارند تغيير دهند، خطر بروز بيماري براي آنان بيشتر است. اين الگو بر اين فرض مبتني است: افرادي كه خود را براي تجربه رويدادهاي مثبت، ناشايست تلقي ميكنند، هويت شخصي خود را توسط تجارب زندگي در مخاطره ميينند (برانون و فيست ، 1997). بروم و جانسون (1993) نيز به تأثيرات مخرب استرس ناشي از ناتواني بلندمدت در مقابله با موقعيتهاي تنشزا اشاره كردهاند. زماني كه ارگانيسم در معرض محركي آسيبرساننده قرار مي‌گيرد، پاسخهاي زيستشناختي براي استحكام و پابرجا نگهداشتن او كافي نيستند، از اينرو، وي ناتوان از مقابله ميشود. در اين تعريف، مقابله، چيزي بيش از موفقيت در مهار محيط دروني نيست، اين محيط دروني صرفاً فيزيولوژي بدن نيست. دستگاههاي مهار رواني نيز منابعي هستند كه در رويارويي با مشكلات عمده زندگي دخيل هستند. تعاملهاي اجتماعي و عوامل محافظ بدن، فرآیندهاي رواني پيچيدهاي هستند كه ممكن است واجد يا فاقد توانايي لازم براي برخورد مؤثر با استرس باشند. با وجود آنكه جهان حيوآنان در مقايسه با انسان به گونهاي از پيچيدگيهاي كمتري برخوردار است، آنان هم داراي چنين نظامهاي مهارگري هستند و در معرض چنين مشكلاتي قرار دارند. ميزان اين توانايي در انسان و حيوآناني گوناگون با يكديگر تفاوت دارد. برخي از افراد و به احتمال زياد بعضي از حيوانات، در برخورد با مشكلات رواني و جسماني از توانايي بيشتري برخوردارند. به‌عبارت ديگر، عدهاي بهتر از ديگران توان مقابله دارند. اين بيانگر تفاوتهاي فردي بين انسان و حيوآناني متفاوت در زمينه پاسخگويي زيست شناختي به محركهاي مشخص است . 2-2-21- نظریه تکامل و سازگاري رفتاري داروين در سال 1859، به بررسي فرآیند سازشيافتگي با محيط پرداخت. اين نظريه به تشكيل مفهوم بومشناسي منتهي شد. بومشناسي بهمطالعه ارتباطات بين فرد و محيط ميپردازد. بوم‌شناسي مبتني بر اين نظر است كه تشكيل پيوندهاي اجتماعي جنبه مهمي از تبادلات مؤثر محيط را تشكيل ميدهد. سازشيافتگي گروهي بيانگر رشد سازگاري شخص و راهبردهاي خاص وي در زمينه مقابله است كه موجب بقاي گروه و ارتقاي جامعه بشري است. اين جهتگيري سبب تأكيد بر فعاليتهاي رفتاري حل مسئله شد كه احتمال بقاي نوع و فرد را افزايش ميدهد. در ابتدا رفتارگرايان جنبههاي مشاهدهپذير رفتار هدفمند را مورد توجه قرار دادند، ولي رويكردهاي جديدتر نقش شناخت را در سازشيافتگي، مؤثرتر جلوه دادند. پيروان رويكرد شناختي- رفتاري ارزيابي شخص از خود و تفسيري كه شخص از رويداد دارد، مهارتهاي رفتاري حل مسئله و احساس خود كارآمدي را كه منبع ضروري مقابله است، مركز توجه قرار دادند. مقابلههاي موفق سبب ارتقاي انتظارات شخص در زمينه خود كارآمدي ميشوند و همين مسئله موجب ميشود شخص براي مسلط شدن بر وظايف جديد دست به تلاشهاي جديتري بزند (موس و اسكافر، 1993). 2-2-22- ووشو ووشو یک هنر رزمی مدرن چینی است که پس از انقلاب 1949 چین، برای ملیسازی هنرهای رزمی سنتی چین ابداع شد. مسابقات ووشو در دو بخش نمایشی (تالو) و مبارزه (ساندا) برگزار می‌شود.تالو از فرم‌های رزمی تشکیل می‌شود که معمولاً مقامات منتخب دولت چین آنها را بر اساس فرم‌های سنتی هنرهای رزمی چینی ابداع کرده‌اند و انواع استقرارها، لگدها، مشت‌ها، حرکات تعادلی، پرش‌ها، فنون جارویی و فنون پرتابی در آنها گنجانده شده ‌است. ساندا نیز یک روش مبارزه فولکنتاکت است که بر اساس تکنیک‌های سبک‌های مختلف هنرهای رزمی چینی و کشتی‌های سنتی چینی طراحی شده و شباهت زیادی به مبارزات کیکبوکسینگ و موایتای دارد، اما فنون گلاویزی بیشتری در آن دیده می‌شود. این مسابقات بر روی سکو برگزار می‌شود. مسابقات تالو و ساندا معمولاً در کنار هم برگزار می‌شوند. ووشو امروزه یک ورزش بین‌المللی است که زیر نظر فدراسیون بینالمللی ووشو اداره می‌شود. مسابقات قهرمانی جهان این رشته از سال ۱۹۹۱ هر دو سال یک بار برگزار می‌شود و همچنین از ۱۹۹۰ در برنامه بازیهای آسیایی قرار گرفته ‌است. 2-2-22-1- ساندا ساندا (به معنی: مبارزه آزاد) یک ورزش رزمی تنبهتن چینی است که از سبک‌های ترکیبی گونگ‌فو وکشتی با عناصری از بوکس غربی ایجاد شده است. این سیستم رزمی در اوایل سده بیستم به منظور حداکثر کاربردپذیری و با تأکید بر فنون پرتابی، قفلی، و گلاویزی قابل استفاده در مبارزات خیابانی و زندگی واقعی ابداع شد و به نیروهای ارتش و پلیس چین به عنوان روش آموزشی استاندارد مبارزات تن به تن آموزش داده می‌شود. ساندا در کنار تالو یکی از دو بخش هنر رزمی مدرن چینی ووشو بهشمار میآید. در دو گروه ساندا آقایان و بانوان در مسابقات بین‌المللی برگزار می‌گردد. در مسابقات ساندا شرکت‌کنندگان از سه دسته اصلی ضربات مشت، ضربات لگد و فنون پرتابی استفاده می‌کنند. پوشیدن دستکش باعث می‌شود تا استفاده از دسته چهارم فنون ووشو یعنی تکنیک‌های گلاویزی بسیار محدود شود چون بسیاری از این فنون به انگشتان باز نیاز دارد. دستکش همچنین فنون دست قابل استفاده در مسابقه را هم عملاً محدود به ضربات مشت می‌کند. مسابقات مدرن ساندا از دهه ۱۹۵۰ در بازی‌های ملی تایوان  برگزار می‌شد. در جمهوری خلق چین از سال ۱۹۷۰ این رشته ورزشی مورد توجه دولت قرار گرفت و در سال ۱۹۸۵ اولین تورنمنت بین‌المللی ووشو که از مسابقات ساندا و تالو تشکیل می‌شد در چین برگزار شد. در بازی‌های آسیایی ۱۹۹۰ پکن مسابقات ساندا به عنوان بخشی از رشته ووشو وارد بازیهای آسیایی شد. این رشته در سال‌های اخیر در کشورهای دیگر به ویژه برزیل، مصر، فرانسه، برتانیا، ایران، ژاپن، کره، روسیه، آمریکا و ویتنام هم طرفداران زیادی پیدا کرده است. 2-2-22-2- تالو تالو یکی از بخش‌های ورزش ووشو می‌باشد. در این بخش به اجرای فرمهای سنتی با سلاح و بدون سلاح برگرفته از فرم‌های هنرهای رزمی چینی همراه با دربرگیری انعطاف، استحکام، استقامت و تمرکز استفاده می‌شود. این بخش به زیرشاخه‌های متعددی برای نمایش فرمهای تالو تبدیل شده است که همه آنان در همان مجموعه تالو گردآوری شده‌اند و به عنوان پیکره‌ای واحد از آنان در مسابقات استفاده می‌شود. 2-3- پژوهشهای پيشين در مطالعه سجادی و همکاران(2011) که رابطه بین راهبردهای مقابلهای، تعیین هدف و اضطراب رقابتی با عملکرد ورزشی دانشآموزان در گروه تیمی و منفرد را مورد بررسی قرار داده بودند. در این تحقیق170 پسر بطور تصادفی از دانشآموزان دبیرستان انتخاب شده بودند. برای جمعآوری دادهها، از استراتژیهای مقابلهای در ورزش، تنظیم هدف و پرسشنامه اضطراب رقابتی و همچنین چک لیست عملکرد ورزشی استفاده کردند. نتایج نشان داد که رابطه معنیداری بین کار مبتنی بر راهبردهای مقابلهای با عملکرد ورزشی دانش آموزان در گروه تیمی وجود دارد. درتحقیق ساسانفر و همکاران(2011) که به مقایسه اضطراب در بین بازیکنان حرفهای و آماتور پانکریشن پرداخته بودند. در این مطالعه 70 بازیکن در استان فارس و شهرستان مازندران ایران، 34 بازیکن از بازیکنان حرفهای پانکریشن و 36 بازیکن آماتور پانکریشن، پرسشنامه اضطراب بک را تکمیل کرده بودند. نمره اضطراب در بازیکنان حرفهای از بازیکنان آماتور پانکریشن بالاتر بود اما در دو گروه تفاوت معناداری نبود. یافتهها از این مطالعه تفاوت معنادار تمام نمره اضطراب در دو گروه را نشان میدهد. اضطراب کل (بازیکنان حرفهای و آماتور پانکریشن) بیشتر از (بازیکن آماتور پانکریشن) بود. در تحقیق بهرامیزاد و بشارت (2010) که به بررسی تأثیر مقابله با استرس در موفقیت ورزشی پرداختند. در این تحقیق چهل و هشت ورزشکار دانشآموز (26 پسر، 22 دختر) مقیاس سبک مقابله با استرس ورزشی را تکمیل کردند. از مربیان ورزشکاران برای سنجش مقیاس دستیابی ورزشی به منظور سنجش دستاورد ورزشی دانشآموزان پرسیده بودند. سبک مقابله رویکردی به طور منفی با موفقیت ورزشی همراه بود. برای ورزشکاران مرد سبک مقابله اجتنابی بهطور مثبت با موفقیت ورزشی همراه بود اما برای ورزشکاران زن اینطور نبود. از این میتوان نتیجه گرفت، که هر دو سبک مقابلهای رویکردی و اجتنابی دستاوردهای ورزش را تحت تأثیر قرار میدهند. در مطالعه رمضانینژاد و همکارانش (1390) که به مقایسه روشهای مقابله با استرس در ورزشکاران رشتههای انفرادی تیمهای ملی ایران پرداخته بود. 340 ورزشکار 23 رشته ورزشی در این مطالعه شرکت و ابزار این تحقیق که پرسشنامه روشهای مقابله با استرس ورزشکاران حرفهای بود را کامل کردند. نتایج تحقیق نشان داد ورزشکاران تیمهای ملی به ترتیب از روش مقابلهی انطباق، رویارویی، خودتنبیهی، خودیاری، و اجتناب استفاده می‌کنند. به طور کلی، روش مقابله با استرس مسئله محور در کل ورزشکاران تیمهای ملی انفرادی متداولتر از روش مقابله با استرس هیجانمحور بود. همچنین ورزشکاران مرد بیش از ورزشکاران زن از روش مقابله هیجان محور استفاده میکردند. در مطالعه رمضانینژاد و همکارانش (1388) که به بررسی شیوههای مقابله با استرس در ورزشکاران پرداخته بود. 370 نفر در این مطالعه شرکت کردند، از این تعداد 102 نفر ورزشکار دانشآموز، 86 ورزشکار دانشجو و 182 ورزشکار هیأتهای ورزشی شهر رشت در رشتههای گروهی بسکتبال، هندبال، والیبال، فوتبال و رشتههای انفرادی بدمینتون، رزمی، دو و میدانی و تنیس روی میز بودند که به سوالات پرسشنامه سبکهای مقابله با استرس پاسخ دادند. نتایج تحقیق نشان داد که ورزشکاران برای مقابله با استرس از مقابلهی اجتنابی بیشتر از مقابله رویارویی استفاده میکنند. همچنین در مقابله با عوامل استرس‌زای ناشی از خطای خود بازیکن، انتقاد مربی، درد یا آسیب دیدگی و شرایط بد محیطی، استفاده از سبک مقابلهی اجتنابی و در مقابله با استرسورهاای ناشی از تقلب حریف، داوری بد و بازی موفق حریف، استفاده از سبک مقابله رویارویی متداول و معنیدار بود. ورزشکاران رشتههای گروهی نیز بیشتر از رشتههای انفرادی از سبک مقابلهی اجتنابی استفاده میکردند؛ اما بین سبک مقابله رویارویی ورزشکاران این دو گروه، تفاوت معنی‌داری وجود نداشت. علاوه بر این، بین شیوههای مقابله ورزشکاران زن و مرد در سطح قهرمانی، سن و سابقه ورزشی متفاوت، تفاوت معنیداری مشاهده نشده است. در مطالعه عبدالحافظ و همکارانش(2010) که به بررسی منابع استرس و استفاده از سبکهای مقابله در میان دانشجویان دانشگاه اردن پرداخته بود. 56 دانشجو ورزشکار در این مطالعه شرکت و برای بررسی منابع استرس و سبکهای مقابله آنان پرسشنامه را کامل کردند. نتایج نشان داد که رایجترین منابع استرس آسیب و بیماری، فشار مسابقات، داور، درگیری با مربی تیم و تماشاگران بودند. ورزشکاران 16راهبرد مقابله را برای مدیریت استرس استفاده کردند. نتایج نشان میدهد که مداخلات طراحی شده برای کاهش استرس برای افزایش استفاده از سبکهای رویکردی و اجتنابی برای مقابله با استرس باید پیگری شود. در مطالعه انشل و همکاران(2007) که به تعیین منابع استرس حاد درک شده ورزشکاران در طول رویداد رقابتی، سبکهای مقابلهای مربوطه آنان برای دو منبع استرس، رابطه بین عوامل استرسزا حاد و سبکهای مقابلهای آنان و تعمیم منابع استرس حاد و مقیاسهای سبکهای مقابلهای به عنوان یک تابع از جنس پرداخته بودند. در این تحقیق 332 ورزشکاران، (176 نفر مرد و 156 نفر زن، سن 21.6 سال) کسانی که قبلاً یا در حال ورزش کردن بودند و رقبا ورزشی برای مدرسه خود و یا تیم دانشگاه بودند یک پرسشنامه دو قسمتی را برای این مطالعه کامل کردند. سبکهای مقابلهای عمومی به طور قابل توجهی با منابع استرس حاد رابطه داشت. سبک مقابله ورزشکاران به طور مثبت با مجموعه عوامل استرسزا حاد مربوطه رابطه دارد. نتایج حاصل از تجزیه و تحلیل نشان داد، یک روابط معتبر و قابل اعتماد بین سبکهای مقابلهای و منابع استرس حاد در میان ورزشکاران است. همچنین نتایج نشان داده است، ورزشکارانی که استرس حاد مرتبط با مربی را تجربه کرده بودند، احتمال بیشتری برای استفاده در درجه اول روش سبکهای مقابلهای رویکردی و به دنبال آن دیگر سبکهای مقابلهای در پاسخ انتخاب شده برای منابع استرس بود. 2-4- نتیجهگیری کلی همانطور که از پژوهش و مطالعات بیان شده در متون بالا مشخص است، که هنوز در مورد ثبات شیوههای مقابله با استرس در ورزشکاران توافق نظر قطعی وجود ندارد و بهنظر میرسد که این موضوع علاوه بر جنسیت و به نوع رشته ورزشی، سطح مهارت، تجربه (سابقه) و فرهنگ مرتبط باشد. به همین دلیل در پژوهش حاضر، شیوههای مقابله با استرس در دو سبک تالو و ساندا رشته ووشو در هر دو جنس مورد بررسی قرار میدهیم. فهرست منابع و ماخذ منابع فارسی احمدی، اژدر و محمدزاده، حسن (1388). «منابع استرس در داوران حرفه ای فوتبال ایران»، فصلنامه المپیک، شماره1، ص ص: 55-47. استوار، جین ب (1377). تنیدگی یا استرس بیماری جدید تمدن. ترجمه پریرخ دادستان، انتشارات رشد. افلاتونی، نازنین (1380). مقایسه شیوههای مختلف کنار آمدن با فشار روانی بین ورزشکاران بسکتبالیست نخبه و غیر ورزشکاران زن. المپیک، شماره3و4 (پیایی2)، صص47-52. انشل، مارک اچ (1948). روانشناسی ورزش از تئوری تا عمل. ترجمه سید علیاصغر مسدد. انتشارات اطلاعات. بشارت، محمدعلی (1386). «بررسی ویژگیهای روانسنجی مقیاس سبکهای مقابله با استرس ورزشی»، فصلنامه المپیک، شماره3، ص ص: 104-95. بشارت، محمد علی (1382). تأثیر سبکهای مقابله با استرس بر موفقیت ورزشی. مجله حرکت، شماره24، ص ص :100-87. بلیغی، ریحانه (1386). بررسی شیوههای مدیریت استرس درورزشکاران تیمهای مختلف ورزشی، پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشکده تربیت بدنی دانشگاه گیلان. پورافکاری، نصرتالله.(1376). فرهنگ جامع روانشناسی و روانپزشکی، تهران: فرهنگ معاصر. تصدیقی، زهرا (1387). مقایسه روشهای مقابله با استرس در ورزشکاران رشتههای مختلف ورزشی، پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه شمال. جارویس، مت،(1966).روانشناسی ورزشی. ترجمه نورعلی خواجوند،انتشارات دستان. جعفری صدر، محسن(1378). رابطه بین جنسیت و سبکهای مقابله با استرس در دانش‌آموزان مراکز پیش دانشگاهی تهران، پایاننامه کارشناسی ارشد دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران. خدایاریفرد، محمد و پرند، اکرم (1390). «استرس و روشهای مقابله با آن». انتشاراتدانشگاه تهران. ساعتچی، محمود. (1370). روانشناسی در کار. سازمان مدیریت. تهران: مرکز آموزش مدیریت دولتی. دخت رضاخانی، سیمین و پاشا شریفی، حسن و دلاور، علی و شفیع آبادی، عبداله. (1387). منابع استرس دانشجویان. اندیشه و رفتار، دورهی سوم، شمار9ص ص:7-16. رمضانینژاد، رحیم و پناهی، مهریه و ریحانی، محمد.(1390). «مقایسه روشهای مقابله با استرس در ورزشکاران رشته های انفرادی تیم های ملی ایران». فصلنامه المپیک، شماره2، ص ص: 169-155. رمضانینژاد، رحیم و بشارت، محمدعلی و ریحانه، بلیغی (1388). «بررسی شیوه های مقابله با استرس در ورزشکاران». پژوهش در علوم، شماره 24، ص ص: 89-102 شاملو، سعید. (1363). آسیبشناسی روانی (روانشناسی مرضی). تهران: چهر. شیخ، محمود و افشاری، جواد (1391). «مقایسه سبک های مقابله با استرس در ورزشکاران و غیرورزشکاران با سطح عزت نفس بالا و پایین»، رشد ویادگیری حرکتی‌ ورزشی، شماره 9 ص ص: 73-57. نوربخش،پریوش (1382). «بررسی و مقایسه اضطراب حالتی رقابتی دانشجویان دخترورزشکار رشتههای انفرادی و گروهی ورابطه آن با بهداشت روانی آنان»، مجله علوم انسانی و اجتماعی شمال شماره 2 ص ص: 15-26. وارد، جین کرانول.(1373). غلبه بر استرس. ترجمه بابک مهرآیین. مشهد: جاودان خرد. منابع انگلیسی Abedalhafiz, A., Altahayneh, Z., & Al-Haliq, M. (2010). Sources of stress and coping styles among student-athletes in Jordan universities. Procedia Social and Behavioral Sciences(5), 1911-1917. Ader, C. H. & Cohen, N. (1985). Stress and Coping. Psychology Developmental(34), 28-35. Ader, R., & Cohen, N. (1984). Psychoneuroimmunology. Aitken, A. and Crawford, L. (2007). “Coping with stress. Dispositional coping strategies of project managers”, International journal of project management, 25, 666-673. Anshel, M. H. (2001). A model for coping with stressful event in sport: Theory, application, and future. Journal of sport psychology(32), 32-43. Anshel, M. H. (1998). Coping with acute in sport as function of gender. An exploratory study. Journal of sport behavior, 21(4), 363-376. Anshel, M. H. (1996). Coping styles among adolescent competitive athletes. Journal of Social Psychology(136), 800–803. Anshel, M. H. (1990). Toward validation of a model for coping with acute stress in sport. International Journal of Sport Psychology(21), 15-58. Anshel, M. H., & Delany, J. (2001). Sources of acute stress, cognitive appraisals, and coping strategies of male and female child athletes. Journal of Sport Behavior(24), 329-353. Anshel, M et al. (2001). A model for coping with stressful events in sport:Theory,application,and future directions. Iinternationnal journal of sport psychology, 32(6), 43-75. Anshel, M. H., & Kaissidis, A. N. (1997). Coping style and situational appraisals as predictors of coping strategies following stressful events in sport as a function of gender and skill level. British Journal of Psychology(88), 263-276. Anshel, M. H., Kang, M., & Miesner, M. (2010). The approach – avoidance framework for identifying athletes’ coping style as a function of gender and race. Scandinavian journal of psychology(51), 341-349. Anshel, M. H., Kim, K. W., Kim, B. H., Chang, K. J., & Eom, H. J. (2001). A model for coping with stressful events in sport: Theory, application, and future directions. International Journal of Sport Psychology(32), 43-75. Anshel, M.H., & Si, G. (2008). Coping styles following acute stress in sport among elite Chinese athletes: a test of trait and transactional coping theories. Journal of Sport Behavior(31), 3-21. Anshel, M.H., & Sutarso, T. (2007). Relationships between sources of acute stress and athletes coping style in competitive sport as a function of gender. Psychology of Sport and Exercise(8), 1-24. Anshel, M. H., Williams, L. R. T., & Hodge, K. (1997). Cross-cultural and gender differences on coping style in sport. International Journal of Sport Psychology(28), 141-156. Anshel, M. H., Williams, L. R. T., & Williams, S. (2000). Examining evidence of coping style following acute stress in competitive sport. Journal of Social Psychology(140), 751-773. Anshel, M. H.,& Wells, B. (2000). Personal and situational variables that describe coping with acute stress in competitive sport. The Journal of Social Psychology(140), 434-450. Arcia, E., Skinner, M., Bailey, D., & Correa, V. (2001). Models of acculturation and health behaviors among Latino immigrants to the US. Social Science and Medicine(53), 41-53. Atkinson, R. L, Atkinson, R.C, Smith, E.E, Bem, D.J. (1993). Introduction to Psychology. New York : Harc & Urtbrace Jovanovich College Press. Averill, J. R., & Rosenn, M. (1972). Vigilant and nonvigilant coping strategies and psychophysiological stress reactions during the anticipation of electric shock. Journal of Personality and Social Psychology(23), 128-141. Bahramizde, H., & Beharat, M.A. (2010). The impact of styles of coping with stress on sport achievement. Procedia spocial and behavioral sciences(5), 764-769. Baily, D.; Wolf, C.R. (1996). The contextual impact of social support across race and gender.Implications for African American women in the workplace. Journal of black studies, 26(3), 287-307. Barrett, P.M., & Ollendick, T.H. (2004). Handbook of interventions that work with children and adolescents. England: John Wiley & Sons. Brannon. L., & Feist, J. (n.d.). Health Psychology: . an Introducation to Behvior and Health. Broom, D. M., & Johnson, K. (1993). Stress and Animal Welfare. Cannon, W. B. (1936). Bodily changes in pain, hunger , fear, and rage (0 nd ed). Chen, M. (2003). Perceived stress intensity and cognitive appraisal of acute stress among Czech elite. Charles University of physiology education. Compas, B.E. (1987). Coping with stress during childhood and adolescence. Psychological Bulliten(101), 393-403. Campen,C,D Robert (2001) ."Coping strategies of runners:perceived effectiveness and match to precompetitive anxiety',Journal of sport behavior,24:3,144-161 Cooper, C. L., & Dewe, P. (2004). Stress :. A brief history. Cooper, C. L., Dewe, P. & O'Driscoll. M. (2001). Organizational stress :. A review and critique of. Cox, Tom. (1993). Stress. The Macmillan Press LTd. Davidson, G. C., & Neal, J. M. (1990). Abnormal Psychology (1 th ED). Dejong, M. (1994). Home Measures of Anxiety, Avoidant Coping and Defenece as Predictors of. J. Psychosom. Res, 85(4), 72-81. Dohrenwend, B. P. (1961). Hassles in the conceptulization and measuremnet of life stress variables. American Psychologist(40), 780-785. Dohrenwend, B. P. (1986). Hassles in The Conceptulization and Measuremnet of life Stress. American Psychologist(40), 180-185. Endler, N. S., & J.D.A. Parker. (1990). Multidimentional assessment of coping: a critical evaluation. Journal of Personality and Social Psychology(58), 844-854. Endler, N. S., & Parker, J. D. A. (1994). State - trait coping, Trait anxiety and academic performance, Personality individual difference. 16(5), 663-676. Eysenck, H. J. (1995). Personality , Stress and disease: An interactionist perspective: Reply to vander plog, vetter and kleign. Psychological Inquiry(41), 70-73. Eysenck, H.J. (1990). The Prediction of Death From Cancer by Means of Personality/ Stress Questionnaire. Too Good to better? Perceptual and Motor Skills(71), 216-218. Eysenck, M.W. (2006). Psychology. UK: Psychology press Ltd. Failla, S. (1991). Families of Children With Developmental Disabilities :. An Examination of Family Hardiness.(14), 41-50. Folkman, S. & Moskowitz, J. T. (2004). Coping : pitfalls and promise. Annual Review of psychology(55), 745-774. Folkman, S. (1992). Making the case for coping. In B. N. Carpenter (Ed.), Personal coping: Theory, research, and application. Westport, CT: Praeger, 32-46. Gan, Q. (2005). Personal and situational predictors of athlete’s use of coping strategies as function of gender & skill level, The on-line by Proguest. Gaudreau, P. and Blondin J.P. (2004). Difference ant athletes cope differently during a sport competition:Ac1uster analysis of coping. Personality and individual differences(36), 1865-1877. Gaudreau, P.; Malika, E.L.; and Thierry, M. (2005). Factor structure of the coping inventory for competitive sport with a sample of participations at the 2001 New York Marathon. Journal of psychology of sport and, 6(3), 271-288. Giaccobi, F. (2004). The source of stress and coping responses of skilled & moderately skilled golfers. Journal of applied sport psychology, 16(5), 166-182. Giacobbi, P. R., & R.S. Weinberg. (2000). An examination of coping in sport: individual trait anxiety. The Sport Psychologist(14), 42-62. Gold berg et al. (1990). Occupatioinal stress and coping syrategies among femal baccalaureate nursing faculty. Lournal of advanced nursing, 15(5), 531-543. Goldberger & S. Breznitz (Eds). (1993). Hankbook of Stress (2 nd Ed). Goldbery, S. (1981). Psychological Response to stress and Surrival. Psychological Medicine(21), 43-49. Gould, D.; Finch, M.; and Jackson, A. (1993). Coping strategies used by national champion figure skaters. Journal of Physical Education, Recreation and Dance, 64(4), 453-468. Gray. P. (1999). Psychology. NY: Worth publishers, Inc. Hanin, Y. L. (2000). Individual zones of optimal functioning (IZOF) model: emotion-performance. In Y. L. Hanin (Ed.), Emotions in sport, 65-90. Hardy, L., Jones, G., & Gould, D. (1996). Understanding psychological preparation for sport:. Theory and practice of elite performers. Holmes, I. H., & Rahe, R. H. (1967). The social Readjustment Rating scale. J. Psychomtic Research(41), 189-194. Janis, M. P. (1988). Individual Differences, Stress, and Health Psychology. Jossey Buss Pub.Kutash, J.L. & Schlesinger, L.B. (1981). Fantasies and Criminal Behavior. Kahn, R. L., Wolf, D. M., Quinn, R. P., snoek, J. P., & Rosenthul, R. A. (1964). Organizational stress studies inrole conflict and ambiguity. NY: john wiley and sons Inc. Kaissidis-Rodafinos, A., Anshel, M. H., & Porter, A. (1997). Personal and situational factors that predict coping strategies for acute stress among basketball referees. Journal of Sports Sciences(15), 427-436. Kaplan, R. M. (1981). Health and Human behavior. Singapor, McGrow Hill. Karademas, E. C., & Kalantzi-Azizi, A. (2004). The stress process, self-efficacy expectations, and psychological health. Journal of Personality & Individual Differences(37), 1033-1043. Kazarian & D.R. Evans (Eds.),. (1998). Cultural clinical psychology. 348-376. Kent A. (2004). Pakistani adolescents coping with stress: Effect of loss of apparent and gender of adolescents. Journal of adolescent, 27(6), 599-610. Kent, C. (2001). Development and validation of the coping function questionnaire for adolescents in sport. Journal of sport & exercise psychology, 23(4), 15-36. Kobasa, S. C., & Maddi, S. R. (1994). Hardiness and mental Health. Journal of Personality, 63(2), 262-274. Kobasa, S. C., Maddi, S.R. & Kohn, S. (1982). Hardiness and Health: A Prospective Study. Journal of Personality and Social Psychology(42), 168-166. Kobasa, S.D. (1997). Stressful Life Events, Personality , and Health: an Inquiry into Hardiness. J. Personality and Social Psychology(37), 1-11. Krohne, H. W. (1996). Individual differences in coping. In M. Zeidner, & N. S. Endler (Eds.), Handbook of coping:. Theory, research, applications, 381-409. Krohne, H. W. (1993). Vigilance and cognitive avoidance as concepts in coping research. In H. W.Krohne (Ed.), Attention and avoidance: Strategies in coping with aversiveness, 19-50. Krohne, H. W., & Hindel, C. (1988). Trait anxiety, state anxiety, and coping behavior as predictors of athletic performance. Anxiety Research(1), 225-234. Kutash, J.L. (1985). Handbook of Stress and Anxiety. Lazarus, R. S. (1982). Puzzles in The Study of Daily Hassles. J. Behavioral Medicine(7), 375-389. Lazaurus, R. S., & Folkman, S. (1986). Cognitive Theories of Stress and the Issue of Circularity. pp 63-80 Lazarus, R.S. and Falkman, S. (1984). Stress, appraisal, and coping. New York: Springer, Pub. Company. Lazarus, R. S., & Launier, R. (1987). Stress-related transactions between person and environment. In L. A. Pervin & M. Lewis (Eds.), Internal and external determinants of behavior(1), 287-327. Leventhal, E. A., Suls, J., & Leventhal, H. (1993). Hierarchical analysis of coping: Evidence from life-span studies. In M. W. Krohne (Ed.), Attention and avoidance: Strategies in coping with aversiveness, 71-118. lipowski, D. R. Lipsitt and P. C. Whybrow (Eds.). (1977). psychosomatic Medicine :. current trends, 3-13. Loevinger, J. (1967). Egodevelopment. Sanfrancisco: Jossy Bass. Lonsdale, C., & Howe, B. L. (2004). Stress and challenge appraisals of acute taxing events in rugby. International Journal of Sport and Exercise Psychology(2), 7-23. Madden, C. C., Kirkby, R. J., & McDonald, D. (1989). Coping styles of competitive middle distance runners. International Journal of Sport Psychology(20), 287-296. Madden, C. C., Summers, J. J., & Brown, D. F. (1990). The influence of perceived stress on coping with competitive basketball. International Journal of Sport Psychology(21), 21-35. Malilka, E.; Patrick, G. and Thierry, M. (2005). Factor structure of the coping inventory for competitive sport with a sample of participants at the 2001 New York marathon. Journal of psychology of sport and exercise, 6(3), 271-288. Mark,H,S Toto. (2006). Relationships between sources of acute stress and athletes coping style in competitive sport as a function of gender. Journal of psychology of sport andexercise,online by Elsevier. Martin, R.A. (1989). Techniques for data aquisition and analysis in field investigations of stress. In R.W.J. Neufeld (Ed.), Advances in the investigation of psychology stress. McCrae, R. R. (1992). Situational determinants of coping. In B. N. Carpenter (Ed.), Personal coping. Theory, research, and application. Westport,CT: praeger. Meichenbaum, D. (1977). Cognitive-behavior modification:. An integrative approach. Melanie and Elizabeth. (2003). Coping meaning in life and sicidal manifestations:Examining gender differance. Journal of clinical psychology, 59(10), 1133-1150. Michenbaum, D. (1985). Stress inoculation training. Miller, S. M. (1992). Individual differences in the coping process: What to know and when to know. Theory, research, and application. Westport. Moos, R.H., & Schaefer, J. A. (1993). Coping Resourcs and Processes:. Current Concept and. Moos, R. H., & Swindle, R. W., Jr. (1990). Person-environment transactions and the stressor- appraisal-coping process. Psychological Inquiry(1), 30-32. Nicholas, L. (2006). Coping in professional sport: A case study of an experience cricket player, The on‌line by Elsevier. Ntoumanis, N., & Biddle, S.J.H. (2000). The relationship of intensity and direction of competitive anxiety with coping strategies. The Sport Psychologist(14), 360-371. Parakash et al. (2006). Shy skater? shyness, coping and adjustment outcome in femal adolescent figure skaters. online by Elsevier. Pensgaard,A,G Robert. (2003). Achievement goal orientations and the use of coping strategies among winter olympians. Psychology of sport and exercise, 4(1), 101-116. Petrosky, M. J. & Birkimer, J. C. (1991). The Relationship Among Locus of Control, Coping Style,. 47(3), 27-33. Plunket, M.; Raymond, M. W.; Moser, R.; & Nannis, E. D. (1999). Aviators at Risk. Aviat. Space, Environment, Med, 66(1), 303-315. Powell, T. J. & Enright, S. J. (1991). Anexiety and Stress Management. Rasmussen, A. F. JR, Speacer, E.T., & Marsh, J.T. (1963). Emotions and Immuniuty. Anuals of The New York Academy of Science(164), 458-461. Reed, S.; Giaccobi, J.R. (2004). “The stress & coping responses of certified graduate athletic training students”,Journal of athletic training, 39(2): 193-200 Richard,C et al(2006) .Batting on a sticky wicket identifying sources of stress and associated coping strategies for professional cricket batsmen,Journal of sport psychology,36:2,43-75. Roberts,L. J., Duffy, D.L., & Martin, N. G. (1995). A Psychometric Evaluation of The Short Interpersonal Reactions Inventory (Siri) in an Australian Twin Sample. Personality and(183), 307-320. Rosenman, R. H. & Seligman. (1989). Multivariation Prediction of Cronary Heart Disease During 521 Year. Followup in The Westem Collabrative Group Study(57), 23-130. Roth, S., & Cohen, L. J. (1986). Approach, avoidance, and coping with stress. American(41), 812-819. Sajadi, S. N., KhanMohamadi, S., Eskandari, Sh., Heidary, A., & Darbani, H. (2011). The Relationship Between Coping Strategies,Goal Setting And Competitive Anxiety With Athletic Performance Of The Students In Single And Group Teams. Procedia Social and Behavioral Sciences(15), 384-385. Sasanfar, M.,Ppourkiani, R., & Sasanfar, M. (2001). Comparison of anxiety between professional and amateur players of pankration. Procedia - Social and Behavioral Sciences(30), 698-699. Scanlan, T. K.; G.L. Stein, & K. Ravizza. (1991). An in-dept study of former elite figure skaters: III. Journal of Sport and Exercise Psychology(13), 103-120. Scheier, M. F., & Carver, C. S. (1988). A model of behavior self-regulation. in L. Berkowitz (Ed), Advances in Experimental Social Psychology(21), 303-346. Schmitz, U. (1996). Coping With Chronic Pain:. Flexible goal adjustment as an pain related distress Pain, 67(1), 35-42. Selye, H. (1950). The physiology and pathology of exposure to stress. Selye. H., Sign, N., Roher, W., & Stewart, C. (1936). History of the strress conception. American J. community Psychology(13), 733-742. Shaffer, M. (1982). Life after Stress. New York & London : Plenum Press. Skinner, E. A., Edge, K., Altman, J., & Sherwood, H. (2003). Searching for the structure of coping: A review and critique of category systems for classifying ways of coping. Psychological Bulletin(129), 216-269. Smith, R. E. (1986). Toward a coping-affective model of athletic burnout. Journal of Sport Psychology(8), 36-50. Steptoe, A. (1997). Stress management. In A. Baum, S. Newman, J. Weinman, R. West, & C. Stone, A. A., E. Kennedy-Moore, Newman, M.G., M. Greenberg, & Neale, J.M. (1992). Conceptual and methodological isues in current coping assessments. In B. N. Carpenter (Ed.), Personal coping: theory,research, and application, 15-30. Stough, C., Clements, M., Wallish, L., & Downey, D. (2009). Emotional Intelligence in Sport:. Theoretical Linkages and Preliminary Empirical Relationships from Basketball. Stoyva, J. M., & Carlson, J. C. (1993). A coping / Rest Model of Relaxation and Stress Management . Terry, D. J. (1991). Coping resources and situational appraisals as predictors of coping behavior. Personality and Individual Differences(12), 1031-1047. Watts, M., & Cooper, C.L. (1992). Symptoms of Depression Among Female Nursing Students. Arch. Psychiatry,Nurs, 9(5), 135-148. Winter, K.A., & Young, M.Y. (1998). Biopsychosocial considerations in refugee mental health. In S. New York:Oxford University Press. Wittkower, E. D. (1977). Historical perspective of contemporary psychosmatic medicine, In z. J. NY: Oxford university press. Wong, P. T. (1990). Measuring Life stress. Stress Medicine. (6), 69-70. Yalom, I. D. (1981). Existential psychotherapy. NY : Basic books.

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

مرجع دانلود بهترین فایل های آموزشی و تحقیقی دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید