مبانی نظری و پیشینه تحقیق کیفیت زندگی زناشویی 63 صفحه (docx) 63 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 63 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
1156970-251142500
-70485-12890500
دانشگاه آزاد اسلامی
واحد علوم وتحقیقات هرمزگان
موضوع:
رابطه مهارتهای هیجانی و امنیت عاطفی با کیفیت زندگی زناشویی زوجین شهر رودان
استاد راهنما:
دکتر سید عبدالوهاب سماوی
دانشجو:
زهرا اخلاقی پور
سال تحصیلی 1393-1392
تقدیر و تشکر
سپاس فراوان از جناب آقای دکتر سید عبدالوهاب سماوی، که در تمام مراحل پژوهش، رنج به من آموختن را بر خود هموار کردند و دشواریهای این راه، از مهربانی و دلسوزی شان نکاست، آن چنانکه هیچ گاه احساس نکردم در این راه تنها هستم.
از جناب آقای منصور اخلاقی پور که مرهون کمکها و راهنماییهای ارزشمند ایشان میباشم، صمیمانه قدردانی میکنم.
تقدیم به
پدر و مادرم
همسرم
فهرست مطالب
1-6 تعاريف مفهومی متغيرها8
1-6 تعاريف عملیاتی متغيرها9
فصل دوم: مروری بر تحقیقات انجام شده
2-1 موضعگيري هاي نظري در خصوص کیفیت زندگی زناشویی11
2-1-1 تاریخچه کیفیت زندگی زناشویی11
2-1-2 تاریخچه کیفیت زندگی زناشویی12
2-1-3 اجزای تشکیل دهنده کيفيت زندگی زناشویی17
2-1-3-1 عشق 18
2-1-3-2 همدلی18
2-1-3-3 محبت19
2-1-3-4 صمیمیت 19
2-1-3-5 تعهد20
2-1-3-6 احساس مسئولیت21
2-1-3-7 وفاداری و جانبداری 21
2-1-3-8 اعتقاد و اعتماد21
2-1-4 عوامل مؤثر بر کيفيت زندگی زناشويي22
2-1-4-1 عوامل فردی 22
2-1-4-2 عوامل ارتباطی26
2-1-4-3 عوامل خارجی29
2-1-5 کیفیت زندگی زناشویی مطلوب30
2-1-6 کیفیت زندگی زناشویی نا مطلوب31
2-1-7 نظریههای کيفيت زندگی زناشويي32
2-1-7-1 دیدگاه برادبوري 32
2-1-7-2 ديدگاه بيورز34
2-1-7-3 ديدگاه السون35
2-1-7-4 دیدگاه سه محوری تسنگ و مکدرموت 35
2-1-7-5 ديدگاه مک مستر36
2-1-7-6 ديدگاه فرايند کارکرد رابطه زناشویی
2-4 يافتههاي پژوهشي در قلمرو موضوع مورد بررسي66
منابع
منابع فارسی
منابع غیر فارسی
چکیده
تحقیق حاضر جهت بررسی رابطه بين مهارتهای هیجانی و امنیت عاطفی با کیفیت زندگی زناشویی زوجین ساكن شهر رودان انجام گرفت. این پژوهش به روش توصیفی- همبستگي طراحی و انجام شد. ابزارهای مورد استفاده در این تحقیق عبارت بود از آزمون رضايتمندی زناشويی انريچ، مقیاس آگاهی از هیجانات تورنتو (TAS-20) و آزمون امنیت عاطفی تجدید نظر شده (ISQ-R) که توسط اعضای نمونه تکمیل شدند. نمونه تحقیق شامل 475 نفر از زوجین ساكن شهر رودان بودند که با روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شدند. همچنین جهت تجزیه و تحلیل داده ها از روشهای آماری همبستگی و تحلیل رگرسیون استفاده شد. نتایج نشان داد که مهارتهای هیجانی و امنیت عاطفی با کیفیت زندگی زناشویی زوجین ساكن شهر رودان ارتباط مستقیم معنادار دارند. نتایج حاصل از آزمون رگرسیون حاکی از این بود كه مهارتهای هیجانی و امنیت عاطفی 18 درصد از واریانس کیفیت زندگی زناشویی را تبیین می کنند. یافتههای پژوهش مؤید این مهم است که بين مهارتهای هیجانی و امنیت عاطفی با کیفیت زندگی زناشویی زوجین ساكن شهر رودان رابطه معناداری وجود دارد و می توان از طریق مهارتهای هیجانی و امنیت عاطفی ميتوانيم کیفیت زندگی زناشویی زوج ها را پیشبینی کرد.
کلید واژهها: کیفیت زندگی زناشویی، مهارتهای هیجانی، امنیت عاطفی.
1-6. تعاریف مفهومي متغیرها
کیفیت زندگی زناشویی:
کُل و اسپانير (1998) کيفيت زندگی زناشويي را به عنوان موفقيت و عملکرد يک ازدواج توصيف کردهاند. لارسون و هولمان (2001) بيان کردند کيفيت زندگی زناشويي يک مفهوم پويا است زيرا ماهيت و کيفيت روابط ميان افراد در خلال زمان تغيير مييابد که اين مطلب امکان شناسايي عوامل تأثير گذار برکيفيت يک رابطه را فراهم مينمايد. هرچند ممکن است که اين قبيل روابط پيچيده بوده وحاوي تعاملات ميان متغيرهاي بسيار باشند (نقل از غلامعليان و احمدی، 1387).
مهارتهای هیجانی:
مهارتهای هیجانی شامل طبقه وسیعی از مهارتها میباشند از قبیل: توانایی در شناسایی هیجانات، ابراز هیجانات، همدلی کردن و مدیریت هیجانات چالشبرانگیز. به عبارت دیگر مهارتهای هیجانی شامل روشهای اکتسابی هر فرد برای شناسایی کردن، سازماندهی کردن و ابراز هیجاناتش و همچنین نحوه پاسخگویی او به هیجانات دیگران میباشد (کردوا، جی و وارن،2005).
امنیت عاطفی:
طبق تعریف کردوا و اسکات (2001) امنیت عاطفی، احساس امنیت و آسودگی نسبت به آسیب پذیر بودن در بافت یک رابطه معین میباشد.
1-7. تعاریف عملیاتی متغیرها
کیفیت زندگی زناشویی: در تحقیق حاضر منظور از کیفیت زندگی زناشویی نمرهای است که آزمودنیها در آزمون انریچ به دست میآورند. طیف نمرات آزمودنیها در این آزمون از 47 تا 235 میباشد.
مهارتهای هیجانی: در تحقیق حاضر منظور از مهارتهای هیجانی نمرهای است که آزمودنیها در آزمون آگاهی از هیجانات تورنتو (TAS-20) به دست میآورند. طیف نمرات آزمودنیها در این آزمون از 20 تا 100 میباشد.
امنیت عاطفی: در تحقیق حاضر منظور از امنیت عاطفی نمرهای است که آزمودنیها در آزمون امنیت عاطفی تجدید نظر شده (ISQ-R) به دست میآورند. طیف نمرات آزمودنیها در این آزمون از 0 تا 112 میباشد.
فصل دوم
مروری بر تحقیقات انجام شده
مقدمه
در این فصل به بررسی ادبیات پژوهش یعنی نظریات روانشناسان مختلف پیرامون متغیرهای تحقیق و تحقیقات انجام شده در مورد این متغیرها پرداخته می شود. نخست به بررسی ادبیات نظری و پژوهشی پیرامون کیفیت زندگی زناشویی پرداخته می شود. و در انتها به بررسی پیشینه نظری و پژوهشی متغیر امنیت عاطفی پرداخته می شود.
2-1. موضعگيري نظري درخصوص کیفیت زندگی زناشویی
2-1-1. تاریخچه کیفیت زندگی زناشويي
آنگونه كه از قديمي ترين قانون مدوّن و ساخته دست بشر يعني «قانون حمورابي» استنباط مي شود خانواده اساسي اجتماعي بوده و روابط بين زن و شوهر مورد توجه قرار گرفته است. روابط زن و شوهر در گذر سده ها و بر اساس فرهنگهاي زمانهاي مختلف، دگرگون شده است. در جامعه گذشته که داراي قواعد خشک و مستبدانه بود روابط مردم در قالب مافوق و زيردست برقرار بود، پدر خانه قدرت برتر به حساب مي آمد و مادر مطيع او و فرزندان مطيع هر دو بودند. جامعه خوب و سازمان يافته بود و هر کس به نقش خود در جامعه واقف بود. اگر جامعه همان ساختار را حفظ مي کرد بسياري از مشکلات عمده ي امروزي به وجود نيامده بود. اما جامعه ايستا نيست و تغييرات وسيع آن منجر به طرح سوالات اساسي در زمينه پايه ساختار جامعه شده است (گي زيبر 2005، به نقل از ياوری کرمانی، 1387).
چيزي كه در همه اعصار مورد پذيرش همگان بوده است اينست كه بدون شك ازدواج، از مهمترين و تاثيرگذارترين وقابع زندگي هر فرد محسوب ميشود. خصوصاً در فرهنگ عاطفي و اعتقادي ما ايرانيها ازدواج مرحلهاي حساستر و تعيينكنندهتر به حساب ميآيد، زيرا در قاموس فرهنگ جمعي ما، اين انتخاب و تصميم به سادگي فرهنگهاي ديگر قابل جبران و تكرار نيست. کیفیت زندگی زناشويي موضوعي محوري و كليديست كه هر زوج پس از سالهاي تثبيت ازدواج ناگزير با آن مواجه ميشوند. اين سوال كليدي و تعيين كننده از آن جهت دغدغه جدي و ناگزير همگاني است كه تعادل زندگي انسان را نشانه ميرود. پس از آن تصميم بزرگ وسرنوشتساز، با آن همه سرمايهگذاري و تعهد مادي و معنوي و تغيير در سبك زندگي، به ناچار بايد پاسخ دهيم، آيا واقعاً ارزشش را داشته است؟ آيا اين معاملهاي منصفانه بوده؟ آيا چنين تغيير بزرگ و همه جانبهاي به بهترين شكل و به مناسبترين مقصد صورت پذيرفته است؟ آيا آنچه بايد ميشد، شده است (جديدي و جان بزرگي، 1388).
شايد تصور شود همه زوجها واقعاً با چنين پرسشهاي سهمگيني رو در رو نميشوند. نكته حائز اهميت اينكه مكانيزمهاي دفاعي ما آدمها كه وظيفه حراست از تعادل روحي و رواني ما را بر عهده دارند، اغلب به گونهاي عمل ميكنند تا ما به طور مستقيم و كاملا هوشيار در معرض پاسخگويي به سوالات تهديدكننده قرار نگيريم. اين مكانيزمهاي ناخودآگاه، به گونهاي در سيستم ما عمل مينمايند تا سوالات سخت و وحشتناك در لباسي ملايمتر و كمتر تهديدكننده با ما ملاقات كنند. به دليل عملكرد همين مكانيزمهاي دفاعي حيات بخش است كه بحران عمومي پس از ازدواج همواره تهديدكننده و ويرانگر ظاهر نميشود، گرچه كاملاً واقعيت دارد. پاسخ اين سوال از آنجا مهم و تعيين كننده است كه ميتوان ريشه بسياري از معضلات و معماهاي پيچيده در روابط زن و شوهرها را در آن جستجو كرد. دركي كهآگاهانه يا ناخودآگاه زن و مرد از عشق موجود ميان خود و شريك يگانه و هميشگي زندگيشان دارند، ميتواند تاثيري عميق بر ساير شئون زندگي در روابط متقابل داشته باشد(جديدي و جان بزرگي، 1388).
بنابراين با توجه به تاثير عميقي كه کیفیت زندگی زناشويي بر جنبه هاي مختلف انساني دارد اين موضوع از ديرباز مورد توجه دانشمندان علوم انساني و علماي دين قرار گرفته است. از نظریه پردازانی که در دهه های اخیر به بررسی موضوع ارتباط بین زوجین و کیفیت زندگی زناشویی پرداخته اند می توان به اندیشمندانی همچون اليس(2004، 1989)، وارينگ (1980، 1983)، مک مستر، فارمن، برادبوري، جانسون و ويفن (2003)، تسنگ و مک درموت، جسلسن، بيورز، باگاروزي (2001) و السون اشاره کرد.
2-1-2. تعاریف کیفیت زندگی زناشویی
برای روشن شدن مفهوم کیفیت زندگی زناشویی بهتر است ابتدا به توصیفی از مفهوم کیفیت زندگی بپردازیم. معمولاً کيفيت زندگي به شکل آشکار يا ضمني در نقطه مقابل کميت قرار ميگيرد که منظور از آن سالهاي عمر ميباشد که ممکن است عالي، رضايت آميز يا لذت بخش بوده يا نباشد (كينگ و هيندز، 2003). کيفيت زندگي ميتواند با زمان تغيير يابد، و در شرايط خاصي به طور قابل توجهي نوسان داشته باشد. کيفيت زندگي مستلزم سعي در کم کردن فاصله بين انتظارات و آرزوها و آن چيزي است که واقعاً اتفاق ميافتد، يک زندگي کيفي و خوب، معمولاً به صورت خشنودي، رضايت، شادي، خرسندي و توانايي فايق آمدن بر مشکلات بروز ميکند. در واقع کيفيت زندگي به وسيله فرد ارزيابي و توصيف ميشود (لي، 2006).
سازمان بهداشت جهاني کيفيت زندگي را "درک فرد از موقعيت خويش در زندگي، در متن فرهنگي و سيستمهاي ارزشي که فرد در آن زندگي ميکند، در رابطه با هدفها، انتظارات، استانداردها و علايق خود تعريف ميکند". و اين تعريف ابعاد فيزيکي، روانشناختي، سطح استقلال، ارتباطات اجتماعي، ارتباط با محيط و معنويت را شامل ميشود (نوحی، عبدالکریمی، و رضاییان، ۱۳۸۹).
كيفيت زندگي از مهمترين مؤلفه هاي مفهوم كلي بهداشت محسوب مي گردد (پارك،1995)، به گونه اي كه به عقيده هنکلیفت و همکاران (1993) برای تعیین نیازهای حیطه سلامت و ارتقای سطح سلامتی افراد، کیفیت زندگی آن ها را مورد بررسی قرار می دهند. در واقع اهداف، انتظارات، معيارها و خواسته های فرد به میزان وسیعی بر وضعیت جسمانی، روانی، میزان استقلال، روابط اجتماعی و اعتقادات او تأثير گذار میباشد. بنابراین بر اساس این تعریف جامع، کیفیت زندگی ارتباط نزديكي با وضعیت جسمی، روانی، اعتقادات شخصی، میزان خودکفایی، ارتباطات اجتماعی و محیط زیست دارد. به علاوه سلا (1994)، سینسیا (1998) و اِیزنک (1998) نيز كيفيت زندگي را به صورت رضايت فرد از مجموع جنبه هاي زندگي از جمله جنبه هاي رواني، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، معنوي و جنسي تعريف كرده اند.
تمامي پژوهشگران بر سه اصل در ارتباط با کيفيت زندگي اتفاق نظر دارند:
1ـ کيفيت زندگي يک ارزشيابي ذهني است و به، قضاوت افراد راجع به کيفيت زندگي بستگي دارد.
2ـ کيفيت زندگي يک ماهيت پويا و ديناميک است، بدين معنا که کيفيت زندگي فرآيندي وابسته به زمان بوده و تغييرات دروني و بيروني در آن دخالت دارد.
3ـ کيفيت زندگي يک مفهوم چند بعدي است و بايد از زوايا و ابعاد مختلف سنجيده شود. اين ابعاد، اجزاء اصلي تحقيقات مربوط به کيفيت زندگي را تشکيل ميدهند.
هورنکويست (2003) کيفيت زندگي را بر اساس مطالعات خود و يافتههاي سايرين به عنوان نياز بيان شده و رضايت عملي در يک تعداد از ابعاد اصلي زندگي با تمرکز خاص بر احساس خوب بودن تعريف مينمايد (غلامعليان و احمدی، 1387).
يکي از حيطههاي بزرگ کيفيت زندگي، کيفيت زندگي زناشويي است. از مفاهيم بسياري از قبيل سازگاري، رضايت، شادماني، يکپارچگي و تعهد براي کيفيت زندگي زناشويي استفاده شده است (اليس، 2004). در مورد معناي هر يک از اين مفاهيم توافق وجود ندارد. علت آن به نبود يک نظريه واحد در مورد چيستي کيفيت زناشويي باز ميگردد (گلن، 1990، به نقل از اليس، 2004).
کُل و اسپانير (1976)، کيفيت زندگی زناشويي را به عنوان موفقيت و عملکرد يک ازدواج توصيف کردهاند. لارسون و هولمان (1994)، بيان کردند کيفيت زندگی زناشويي يک مفهوم پويا است زيرا ماهيت و کيفيت روابط ميان افراد در خلال زمان تغيير مييابد که اين مطلب امکان شناسايي عوامل تأثير گذار بر کيفيت يک رابطه را فراهم مينمايد. هر چند ممکن است که اين قبيل روابط پيچيده بوده و حاوي تعاملات ميان متغيرهاي بسيار باشند (غلامعليان و احمدی، 1387).
کيفيت زندگی زناشويی به احساس عينی از خشنودی، رضايت و لذت تجربه شده توسط زن و يا مرد برمیگردد، وقتی كه همه جنبههای مشترك زندگيشان را در نظر بگيرند (اليس،2004). کيفيت زندگی زناشويي را بيشتر به صورت نگرشها يا احساسات كلي فرد دربارة همسر و رابطهاش تعريف ميكنند. يعني کيفيت زندگی زناشويي يك پديدة درونفردي و يك برداشت فردي از همسر و رابطه است. چنين تعريفي از کيفيت زندگی زناشويي، نشانگر آن است كه کيفيت زندگی زناشویی يك مفهوم تكبعدي و بيانگر ارزيابي كلي فرد درباره همسر و رابطهاش است. کيفيت زندگی زناشويي پيامد توافق زناشويي است و به صورت دروني احساس ميشود. اصطلاح توافق زناشويي، رابطة مناسب زن و شوهر را توصيف ميكند. در رابطه با توافق بالا، هر دو زوج، به گونهاي رفتار، تصور و ادارك ميكنند كه گويا نيازها و انتظارهايشان برآورده شده و چيزي وجود ندارد كه در روابطشان خلل ايجاد كند. در ازدواج بدون توافق زناشويي، مشكلات موجود ميان زوجين به حدي زياد است كه آنها را از احساس برآورده شدن نيازها و انتظارات باز ميدارد. اغلب زوجها، جايي بين اين دو انتها قرار دارند و زمينههايي از توافق و نبود توافق را تجربه ميكنند (مرادي، 1379).
کيفيت زندگی زناشويي متاثر از سازش بين انتظارات فرد از زندگي زناشويي و آنچه كه به طور واقعي در زندگياش تجربه مينمايد، ميباشد. اين سازش همواره با احساس خشنودي و لذت همراه است (گي زيبر 2005، به نقل از ياوری کرمانی، 1387). بنابراین کيفيت زندگی زناشويي يك متغير نگرشي است و بنابراين از خصوصيات فردي زن و شوهر محسوب ميشود. طبق تعريف فوق، کيفيت زندگی زناشويي در واقع نگرش مثبت و لذتبخشي است كه زن و شوهر از جنبههاي مختلف روابط زناشويي دارند (ياوری کرمانی،1387). کيفيت زندگی زناشويي، يك مفهوم كلي است كه در وضعيت مطلوب روابط زناشويي احساس ميشود. از طرفي کيفيت زندگی زناشويي مطلوب زماني اتفاق ميافتد كه روابط زن و شوهر در تمامي حيطهها بهنجار گزارش شود. کيفيت زندگی زناشويي مطلوب حالتي است كه زن و شوهر از زندگي در كنار يكديگر و از با هم بودن احساس شادماني و رضايت مي كنند، اين احساس در دوره هاي مختلف زندگي متفاوت است. کيفيت زندگی زناشويي را نميتوان صرفاً بر اساس فشارهاي رواني بيروني تبيين كرد؛ زيرا تمامي ازدواجها دست كم با چند فشار رواني مواجه هستند. در بسياري از خانوادهها، فقر، تعدّد فرزندان و بيماري وجود داشته، اما در عين حال، موفق هستند و بسياري از ازدواجهايي كه هيچ كدام از اين موارد در آنها وجود نداشته، به شكست منتهي شده است. تفاوت ازدواجهاي شادكام و ناشاد را حداقل تا حدودي ميبايست در پرتو شيوهاي تبيين كرد كه طرفين به فشار رواني پاسخ ميدهند و يا با يكديگر ارتباط برقرار ميكنند (مرادي، 1379).
کيفيت زندگی زناشويي مطلوب وضعيتي است كه در آن زن و شوهر از ازدواج با يكديگر و با هم بودن، احساس شادماني و رضايت دارند (احمدي و همكاران، 1384). هلت ، کيفيت زندگی زناشويي را متاثر از توافق زناشويي دانسته كه رابطه مناسب بين زن و شوهر را توصيف ميكند. هنگامي كه زن و شوهر به ميزان قابل توجهي از برآورده شدن نيازها و انتظاراتشان در رابطه زناشويي رضايت داشته باشند، کيفيت زندگی زناشويي مطلوب را گزارش خواهند كرد (بنر و هيل، 2006). طبق نظر آلوجا، باريو و گارسيا (2005) ، کيفيت زندگی زناشويي عبارت است از برونداد ناشي از مجموعه اي از عوامل، نظير حل تعارض موفقيت آميز، يا موفقيت در فعالیت هاي مرتبط با شادكامي در فرايند ازدواج. در واقع، کيفيت زندگی زناشويي، يك ارزيابي كلي از وضع فعلي ارتباط ارائه مي دهد (غلامعليان و احمدي،1387).
همچنين کيفيت زندگی زناشويي يكي از گستردهترين مفاهيم براي تعيين و نشان دادن ميزان شادي و ميزان پايداري رابطه است. کيفيت زندگی زناشويي متغیری است كه در طول زندگي زوجين بوجود مي آيد و لازمه مناسب بودن آن انطباق سليقه ها، شناخت ويژگيهاي شخصيتي، ايجاد قواعد رفتاري و شكل گيري الگوهاي مراوده اي است. بدين ترتيب مي توان گفت: زوجين داراي کيفيت زندگی زناشويي مناسب، در حيطه هاي گوناگون زندگي با همديگر توافق دارند. اين چنين زن و شوهر هايي از نوع و سطح روابط كلامي و غيركلامي شان راضي اند، روابط جنسي شان را لذت بخش و ارضا كننده مي دانند، پاي بندي هاي مذهبي مشتركي دارند، وقت و مسايل مالي خودشان را به خوبي برنامه ريزي و مديريت مي كنند، در مسائلي كه اختلاف نظر دارند، مصلحت زندگي و خانواده را بر مصلحت خود ترجيع داده از انعطاف پذيري بالايي برخوردارند، از نوع و كيفيت گذران اوقات فراغت و رفت و آمد با اقوام و دوستان رضايت دارند و در نهايت در تعداد نوع تربيت فرزندان با هم اشتراك نظر دارند (احمدي و همكاران، 1384).
در رويكرد منطقي اليس (2004)، کيفيت زندگی زناشويي برایند مبادله رفتارهاي پاداش بخش است. اليس (2004) ميگويد طرق مختلفي براي تعريف کيفيت زندگی زناشويي وجود دارد كه يكي از بهترين تعريفها توسط هاكنيز (1968) ارائه شده است. وي کيفيت زندگی زناشويي را به احساسات عيني از خوشنودي و رضايت لذت تجربه شده توسط زن و شوهر زماني كه همه جنبه هاي ازدواجشان را در نظر مي گيرند، مربوط میداند. کيفيت زندگی زناشويي حتي بيشتر از وجود بچهها و مسائل مربوط به آنها در پيش بيني طلاق نقش ايفا ميكند (دوين و فورهند، به نقل از نصيري جامي، 1378). اهميت كيفيت زندگي زناشويي، در تاثير آن بر سلامت رواني و جسماني پديدار ميشود. مطالعات نشان داده است كه کيفيت زندگی زناشويي، بر بسياري از ابعاد زندگي فردي و اجتماعي تاثير ميگذارد (جديدي و جان بزرگي، 1388).
2-1-3. اجزای تشکیل دهنده کيفيت زندگی زناشویی
محققان براي آساني در سنجش، همچنين عملياتي كردن مفهوم کيفيت زندگی زناشویی، آن را به چهار بٌعد اساسي تقسيم كردهاند كه عبارتند از:
الف) جاذبه: عبارت است از جنبهاي از يك شئ، يك فعاليت يا يك شخص، كه برانگيزانندة پاسخهاي نزديكي در ديگران باشد؛ تمايلي براي نزديك شدن به يك شي، فعاليت يا شخص. در کيفيت زندگی زناشويي جاذبههاي بدني و جنسي انسان مد نظر قرار گرفته است.
ب) تفاهم: ارتباطي مبتني بر پذيرش دوسويه، راحت و بدون تنش و دغدغة خاطر كه بين دو نفر برقرار ميشود.
ج) نگرش: نوعي سوگيري عاطفي دروني كه عمل يك فرد را تبيين ميكند. در اصل، اين تعريف در برگيرندة قصد و نيت فرد است.
د) سرمايه گذاري: منظور از اين عبارت آن است كه هر يك از زوجها براي بهتر ساختن رابطه و نيز خوشايندي طرف مقابل، كارهايي را انجام ميدهند و يا از انجام آن خودداري ميكنند. به بيان ديگر، مقابله به مثل كردن، هنگامي كه رفتار طرف مقابل پاداشدهنده است و خودداري از انجام عمل متقابل، هنگامي كه رفتار وي پاداشدهنده نيست (مرادي، 1379).
در تقسیم بندی دیگری اجزای تشکیل دهنده کيفيت زندگی زناشویی را اینگونه نام برده اند: عشق، همدلی، محبت، صمیمیت، تعهد، احساس مسئولیت، وفاداری و جانب داری و اعتقاد و اعتماد. در ادامه به بررسی تفصیلی هریک از این مولفه ها پرداخته می شود.
2-1-3-1. عشق
ستیر (1998) معتقد است که عشق بين دو جنس مخالف مهمترين پاداش و بهترين احساسي است که هر آدمي ميتواند تجربه کند. بدون عشق و علاقه و همچنين بدون برخورداري از علاقه ديگران جسم و روح انساني پژمرده ميشود و ميميرد. در درون عشق و عاشقي گرايش طبيعي و عشق موجود در ميان دو دلداده، بسياري از گرفتاريها را حل ميکند. زن و شوهر انگار که يک روح در دو بدن هستند. اشعه پر نفوذ عشق با ذوب تفاوتهاي اخلاقي به خواسته و هدفهاي متفاوت به ايجاد احساس همدردي و مهر و نوع دوستي کمک ميکند (ستیر،1998؛ نقل از باگاروزی،1387).
عشق مجموعهاي از احساسات مثبت نسبت به طرف مقابل است، از نظر ماهيت اين احساسات شامل توجه، مراقبت، صميميت و نزديکي انگيختگي و روابط حسنه است. دوست داشتن و مورد توجه قرار گرفتن مطمئناً از جمله غنيترين تجربههاي مردم هستند و به اين کيفيت ساير امتيازات زندگي مشترک يعني صميميت، با هم بودن، رسيدگي به يکديگر، امنيت عاطفي و خيلي جنبههاي ديگر بيفزايید تا بر شدت تحير شما اضافه شود و ميبينيد که کسي هست که روح خستهتان را آرام بخشد، با يأسها و دلتنگيهايتان در ميستيزد و با شما در هيجان زندگي و اتفاقات خوشايند آن سهيم ميگردد. احساس عشق، البته يکي از زيباترين و لطيفترين احساساتي است که داريم و به ندرت کساني پيدا ميشوند که بتوانند از اشتياق لذت و هيجان و نشاط ناشي از عشق يا وجود رويه آن که نرسيدن به وصال و يأس و نااميدي است چشم بپوشد (بک، 1378).
2-1-3-2. همدلي
داشتن يک مونس و غمخوار و همدم که در تمام مسايل زندگي اعم از غم و شادي و اندوه رويارو و همراه باشد، يقيناً از نظر رواني امري مهم محسوب ميشود. ازدواج ميتواند اين خلاء روحي و عاطفي را پر کند و سپس داشتن يک رفيق، يک همنشين در کنار شخص امري بسيار ضروري و مهم تلقي ميشود. همدلي يک نوع عشق خيرخواهانه و نوع پرستانه است (برنشتاين و برنشتاين،1380). احساس مشترک داشتن با ديگري، همان رسيدگي و توجه به اوست. براي دريافت عشق و محبت بيشتر در زندگي به کساني نياز داريم که بتوانیم به راحتي همه حرفها و احساسات خود را با آنها مطرح کنيم، بدون اين که مورد سرزنش و انتقاد و طردشدگي قرار بگيريم (باگاروزی،1387).
2-1-3-3. محبت
محبت در روانشناسي و واقعيت زندگي مشترک عميقترين، پايدارترين، جديترين و در عين حال زيباترين معاني را دارد. محبت فقط يک احساس محض يا کلام تنها نيست. محبت تنها در تقديم يک هديه، گفتن يک جمله زيبا و نگاهي پرمعنا خلاصه نميشود، همه اين ها ميتواند نشانهاي از رفتار محبت آميز باشد. اما محبت يک مرام تربيتي و شيوه زندگي است، محبت زيباترين جلوه ايمان و باشکوهترين رفتار مذهبي است. محبت پاسخي به گران قدرترين نياز فطري انسان است و در يک کلام محبت آميزهاي از گذشت و ايثار، شجاعت و صداقت، حق شناسي و عدالت و صبوري و همدلي و احسان است. رفتار محبت آميز رفتاري است به همراه ايثار، قرباني کردن هوسها و کششهاي نفساني، فدا کردن ميلها و تحمل سختيها و لب فروبستن، روشني بخشيدن، تشنه ماندن فرد، انديشه سيراب کردن ديگران (باگاروزی،1387).
2-1-3-4. صميميت
عامل دیگری که ارتباط تنگاتنگی با کيفيت زندگی زناشویی دارد صمیمیت میباشد. صمیمیت به عنوان توانایی ارتباط با دیگران با حفظ فردیت تعریف میشود. اینگونه تعاریف مبتنی بر خویشتن، حاکی از آن است که فرد به درجهای از رشد فردی دست یابد تا بتواند با دیگران رابطه صمیمانه بر قرار کند. صمیمیت را میتوان به عنوان توانایی شناخت خود در حضور دیگران دانست که خودآگاهی و رشد هویت، برای ظرفیت قابلیت شخص در جهت صمیمیت بسیار ضروری است. مفهوم پردازی رایج از صمیمیت، سطح نزدیکی به همسر، به اشتراک گذاری ارزشها و ایدهها، فعالیتهای مشترک، روابط جنسی، شناخت از یکدیگر و رفتارهای عاطفی نظیر نوازش کردن است. فردی که میزان صمیمیت بالاتری را تجربه میکند قادر است خود را به شیوه مطلوبتری در روابط عرضه کند و نیازهای خود را به شکل موثرتری به شریک و همسر خود ابراز کند. رضایت زناشویی میتواند در زوجهایی که میزان صمیمیت بالاتری دارند، بیشتر باشد؛ به عبارت دیگر زوجهایی که صمیمیت بالاتری دارند ممکن است قابلیت بیشتری در مواجهه با مشکلات و تغییرات مربوط به رابطه خود داشته باشند و در نتیجه رضایت زناشویی بالاتری را تجربه کنند (پاتریک، سلز، گیوردانو و فولراد،2007).
صميميت شامل مراقبت و محافظت از علائق فردي و معشوق و در صورت لزوم قرباني ساختن منافع و مصلحتهاي خود است. صميميت تنها به رابطه جنسي محدود نميشود بلکه به معناي احساس توجه و تعهد نيز هست که آزادانه و بدون استفاده از هيچ گونه وسايل خود حمايتي، بدون ترس از دست دادن هويت خود در رابطه مورد نظر ظاهر ميشود. ميل به صميميت نه فقط جنبه جسمي بلکه جنبه رواني نيز دارد. اين ميل مکرراً به عنوان اشتياق خاص به خلوت و تنهايي در نظر زوجها جلوه گر ميشود. کيفيت ارضاي جنسي و عاشقانه در افراد سالم با گذشت زمان تکامل مييابد و بيشتر به آشنايي و صميميت نزدیک ميگردد (متولي، بختياري، علوي مجد و ازگلي،1388).
توانايي ايجاد رابطه صميمي مستلزم مصاحبه و گذشت است. حتي رابطه جنسي سالم در زناشويي زماني امکان پذير است که فرد به هويت مطلوب دست يافته باشد. به نظر اريکسون حل بحران صميميت در برابر کنارهگيري به توانايي عشق ورزيدن ميانجامد که از نظر او نوعي از خود گذشتگي متقابل بين کساني است که شريک زندگي يکديگرند. به اعتقاد اريکسون رابطهاي که بین زوجینی که به هویت مستقل دست نیافته اند برقرار می شود ممکن است آسيب رواني به دنبال داشته باشد (حيدري و اقبال،1389).
دوستي و رفتار دوستانه با همسر از جمله عوامل تعيين کننده کيفيت زندگي زناشويي است. به نظر ميرسد که اين خصوصيت اغلب ازدواجها نباشد و کيفيت بسياري از آنها تا حد نامناسبي تنزل ميکند. صميميت حالتي است که بين زن و شوهر پرده و مجابي نباشد، آنچه در دل دارند بگويند و ياور و غمخوار يکديگر باشند و در اين زمينه از صميم قلب عمل کنند. صميميت آينهاي است که آنچه در ذهن است در آن منعکس میشود (بک،1378).
2-1-3-5. تعهد
تعهد به تصميم گيري يک فرد که در درازمدت عاشق است اشاره ميکند. تعهد ادامه بقاي رابطه را افزايش ميدهد و از نظر بسياري از انسانها جزء لاينفک عشق محسوب ميشود. تعهد ملاک طول رابطه است. بعد از شيدايي اوايل ازدواج و پس از آنكه شور روزهاي نخست ازدواج فروكش ميكند، توجه به رفاه و خوشبختي همسر، مهمترين نيروي پيوند دهنده روابط زن و شوهر ميشود. اين احساسات كم و بيش با زندگي مشترك و نقش بعدي مراقبت از فرزندان منطبق هستند. زن و شوهر در هر شرايطي، در بيماري و در سلامت، در قبال آسايش، ناراحتي، ثروت و فقر يكديگر مسئولند. مسئوليت يعني نشان و عيار تعهد، معياري فراهم ميآورد تا زن و شوهر خود را با آن بسنجند. گر چه بعضي از زوجها در آغاز زندگي مشترك خود را نسبت به رابطه زناشويي خود متعهد ميدانند، ممكن است ميزان تعهد آنها، آنقدر نباشد كه در برابر طوفانهاي ناگزير و ناشي از ناملايمات زندگي زناشويي مقاومت كنند (برنشتاين و برنشتاين،1380).
2-1-3-6. احساس مسئوليت
يكي از جنبههاي مهم مربوط به يك رابطه عاطفي خوب چيزي است كه ميتوان آن را همسان سازي نياز و يا احساس مسئولیت در رابطه با نیازهای دیگری ناميد. تأثير اين احساس مسئولیت اين است كه شخص نيازهاي ديگري را همچون نيازهاي خودش احساس ميكند و به همين پايه نيازهاي خودش را نيز تا حدودي متعلق به ديگري ميداند. اكنون يك من تا آن جا گسترش مييابد كه هر دو فرد تحت پوشش قرار ميدهد هر دو فرد به خاطر مقاصد روان شناختي تا حدودي به يك نفس واحد يك شخص منفرد و يك من منفرد تبديل ميشود (حيدري و اقبال،1389).
2-1-3-7. وفاداري و جانبداري
وفاداري با تعهد تفاوت دارد، به اين شكل كه ممكن است زن يا شوهر ضمن علاقه و تعهد نسبت به حفظ رابطه ازدواج با يكديگر صميمي نباشند. وفاداري با اين مفهوم يعني آن كه زن و شوهر خواستههاي يكديگر را به خواستهها و منافع ديگران ترجيح بدهند. مثلاً، وقتي شوهرش مورد انتقاد قرار ميگيرد، انتظار دارد كه همسرش در مقام دفاع از او صحبت كند. وفاداري صرفاً به منزله ظرفيت انسان بر اعتماد به ديگران نيست بلكه ظرفيت فرد براي قابل اعتماد بودن را نيز در بر ميگيرد. زن و شوهر آنچه لازم همسري است بايد تا آخر عمر مورد نظر قرار دهند و حقوق همسر خود را رعايت نمايند. يكي از چيزهايي كه باعث رضايت زناشويي ميشود وفاداري نسبت به يكديگر است. اريكسون وفاداري را اين طور تعريف ميكند: وفاداري در واقع داشتن ايمان و نوعي احساس تعلق است، وفاداري ممكن است در يك سلوك خاص نوعي اعتقاد مذهبي، مجوعه ارزش و حتي يك رابطه عاشقانه و پايبند به ارزشها يا فرقه معين جلوهگر شود (برنشتاين و برنشتاين،1380).
2-1-3-8. اعتقاد و اعتماد
ممكن است زن و شوهر به رغم تعهد نسبت به ازدواج خود نتوانند احساس اعتماد و اطمينان محكمي در خود ايجاد نمايند. به اعتقاد بسياري از نويسندگان ريشههاي اعتماد و اطمينان اوليه، مدت ها قبل از ازدواج پا ميگيرد. اريكسون به اين نتيجه رسيده است كه اين طرز تلقي از دوران كودكي و زماني ايجاد ميشود كه كودك ارتباط با افراد شاخص خانواده را تجربه ميكند. اين اعتماد فراتر از وابستگي كوركورانه طفوليت است و حاصل احساساتي كه كودك نسبت به پدر و مادر و خواهر و برادرش دارد (بك، 1378). زندگي زناشويي كه در آن اعتماد حاكم نباشد نتيجهاش اضطراب و نگراني و بدبيني و بالاخره نابساماني است. اگر پايه اعتماد و اطمينان در خانوادهاي سست باشد زندگي از نظر رواني وضع نابساماني پيدا خواهد كرد. بنابراين رفتار و حركاتي که ممكن است از طرفين سلب اعتماد كند بايد كنترل شود تا ترتيبي فراهم گردد كه زوجين نسبت به يكديگر اعتماد كامل داشته باشند (باگاروزی،1387).
2-1-4. عوامل مؤثر بر کيفيت زندگی زناشويي
از عوامل مؤثر بر کيفيت زندگی زناشويي ميتوان به عوامل فردي، عوامل ارتباطي و عوامل خارجي اشاره کرد. در ادامه هریک از این عوامل به تفصیل ارائه میشوند.
2-1-4-1. عوامل فردي
جنسيت: بين ديدگاه مردان و زنان نسبت به کيفيت زندگی زناشويي چند تفاوت جنسيتي مشاهده شده است. مثلاً لاکسلي (1980)، گزارش کرده است که خانم ها نارضايتي و ناکامي بيشتري را در قبال رابطه گزارش ميکنند و معتقدند که بيش از همسرانشان مورد سوء تفاهم واقع ميشوند (اليس، 2004). اسميت (1985) بين سازگاري زناشويي مردان و زنان تفاوتي پيدا نکرد. اما فاورز (1991) در بررسي سازگاري و رضايتمندي دو نفره مشاهده کرد که مردان بيشتر از زنان ازدواج خود را با شاخصهاي مالي، والديني، خانواده و دوستان بررسي ميکنند (آخرتی، 1386).
هيتون و بليک (1999)، معتقدند که از آن جايي که مردان و زنان از نقشهاي متفاوت برخوردار هستند و ديد متفاوتي نسبت به ابعاد گوناگون رابطه (از قبيل تقسيم وظايف، فرزند پروري و جمعيت جنسي) دارند به شکل متفاوتي به ارزيابي رابطه ميپردازند. آن ها هم چنين معتقدند که ارزيابي زنان از رابطه دقيق تر از مردان است چون آنها بر رابطه تأکيد بيشتري ميورزند. اين تفاوت ها برخي از پژوهشگران را بر آن داشته است تا بيان کنند که به الگوهاي رضايت زناشويي مجزا براي مردان و زنان به دليل تفاوت در ديدگاه شان نسبت به رابطه، نياز ميباشد (به نقل از غلامعليان و احمدی، 1387).
سن ازدواج: بوث و همکاران (1987) دريافتند که افرادي که در سنين کمتر از بيست سالگي ازدواج کردهاند، کمترين پايداري را در ازدواج داشتند. صرف نظر از طول مدت ازدواج، نتايج منفي ازدواج زود هنگام بر پايداري زناشويي مشهود بوده است. اين محققان نتايج معکوسي را براي افرادي که ديرتر ازدواج کردهاند گزارش دادند. با وجود اين فقط در هفت سال اول زندگي ميتواند مشکل وجود داشته باشد و پس از هفت سال اثر مشکلات ازدواج ميتواند کاهش يابد. اگر چه سن به عنوان يک عامل پيش بيني کننده کيفيت زندگی زناشويي تأييد نشده است ولي ارتباط آن با سازگاري کماکان مورد انتظار بوده است چرا که عملکرد ضعيف در ايفاء نقش در ازدواج زود هنگام بيشتر ديده ميشود (مرادی،1379).
سلامتي: ممکن است نقصان در سلامتي با کاهش کيفيت زندگی زناشويي رابطه داشته باشد که تحت تأثير عواملي همچون کاهش درآمد، تغيير در بازار کار، فعاليتهاي مشترک اندک يا رفتار مشکل زا قرار ميگيرد (بوث و جانسون،1997؛ نقل از اليس،2004). فارل و ماکيدز (1985) در بررسيهاي خود نشان دادند که نيازها و مشکلات مربوط به سلامت جسماني ممکن است انرژي، زمان و توجهي که بايد بر روابط زناشويي متمرکز باشد را به خود اختصاص دهد و کيفيت هيجاني مناسب مورد نياز در رابطه زناشويي را تحت تأثير قرار دهد. در يکي از مطالعات انجام شده درباره ارتباط بين ازدواج و سلامت جسماني مشخص شده که کيفيت زندگی زناشويي با سلامت همسران سنين بالا مرتبط نبوده بلکه با سلامت سنين متوسط و جوان ارتباط داشته است. از اين رو رضايتمندي زناشويي چنانچه در سالهاي نخست ازدواج باشد و انتظار مشکلات جسماني وجود نداشته باشد، ممکن است با سلامت بيشتر ارتباط داشته باشد (آخرتی،1386).
اثرات کيفيت زندگی زناشويي ممکن است براي همسري که سالم است قوي تر باشد و کيفيت زندگی زناشويي زنان ممکن است نسبت به بيماري مزمن همسر حساستر باشد (اليس، 2004). بررسي تحقيقات مختلف نشان ميدهد که کيفيت پايين زندگي زناشويي، آشفتگي زناشويي و طلاق، با افزايش آشفتگي روانشناختي و کاهش سلامتي کلي همبستگي دارد و تأثيرات بسيار مخربي بر بهزيستي کلي ايجاد ميکند (هاوکينز و بوث، 2005، نقل از ياوری،1387).
ويژگيهاي شخصيتي: بر اساس تحقيقات کاستا و مکگري (2005) روابط زناشويي ميتواند از مسائل مختلف تأثير بپذيرد، که برخي از مهم ترين آنها عوامل شخصيتي و سبکهاي هيجاني ارتباطي و تجربي است که در طي زمان ثابت فرض شده است (سامانی،1386). بنتلز و نيوکام (1979) مطالعات طولي درباره سازگاري زناشويي انجام دادند و اهميت متغيرهاي شخصيت، مانند ثبات هيجاني، بيقراري، عينيت، رفتار سنجيده و درونگرايي و برونگرايي و روان آزردگي را تأييد کردند (الیس،2004).
هانسن (1984) در تحقيقي نشان داد که شايستگي ارتباط به عنوان ويژگي افراد است که امکان برقراري، تحول و حفظ روابط ارضاء کننده دو جانبه را تسهيل ميکنند. براي مثال، شواهد پژوهشي نشان داد که کمرويي و اضطراب اجتماعي از ويژگيهاي اجتماعي مؤثر در هنگام آغاز ارتباط است. مطالعات آلن و ريونسون (1984) نشان داد که زوجيني که شباهت بيشتري با هم دارند، بيشتر از ساير زوجين که کمتر شباهت دارند، احساس رضايتمندي ميکنند. مشاهدات جانسون و تسکان (1999)، نشان داد که افرادي که کمترين تعارض را در ارتباط با والدين خود داشتهاند، بالاترين ميزان کيفيت زندگی زناشویی را از خود نشان ميدادند و کمترين تعارض را تجربه کردهاند (میراحمدی زاده، نخعی، طباطبایی و شفیعیان،1382).
معمولاً افراد با کساني تمايل به ازدواج دارند که داراي شخصيت مشابه با خودشان باشد و اگر با هم احساس راحتي کنند به احتمال قوي به يکديگر وابسته ميشوند. پس از شکل گيري رابطه نيز ممکن است احساس آزادي و مالکيت مردان دچار شک و ترديد واقع شود و يا زنان با کاستي و فقدان احساس نزديکي و صميميت مواجه شوند که البته اين ميتواند منشاء فرهنگي نيز داشته باشد و به تصورات قالبي آموخته شده در گذشته باز گردد (برنشتاین و برنشتاین،1380).
به منظور بررسي ارتباط بين پرخاشگري فيزيکي و اختلال زناشويي، يک تحقيق طولي صورت گرفته است. نتايج نشان دادهاند که اختلال زناشويي در ميان زوجين پرخاشگر رايجتر از زوجين غير پرخاشگر است و نيز در ميان زوجين با پرخاشگري شديد معمولتر از زوجين با پرخاشگري کمتر است. محققان با کنترل حوادث استرس زا و ارتباطات منفي، دريافتند که پرخاشگري يک عامل پيشبيني کننده معتبر براي نتيجه زندگي زناشويي زوجين است (لاورنس و برادبوري، 2001)
نحوه فرزندپروري: فرزند پروري ضعيف ميتواند از طريق ميانجيگري عوامل ديگر نظير تعارض زناشويي بر کارکرد رابطه تأثير گذار باشد. اثرات فرزندپروري ضعيف ظاهراً به جنسيت، شدت سوءاستفاده و بعد خاص کيفيت زندگی زناشويي بستگي پيدا ميکند (بلت و ابيدين،2003؛ نقل از آخرتی،1386). کلي و کونلي (1987)، گزارش کردهاند که ابعاد محيط اجتماعي اوليه همانند عدم ثبات رواني ـ اجتماعي و نزديکي هيجاني پيشبينيهاي قويتري براي کيفيت زندگی زناشويي زنان محسوب ميشوند (اليس، 2004).
وضعيت اقتصادي ـ اجتماعي و استخدام: احتمالاً شرايط اقتصادي ـ اجتماعي مطلق از اهميت کمتري در پيش بيني کيفيت زندگی زناشويي برخوردار هستند تا انتظارات و ادراکات مربوطه. از اين رو رضايت از سبک زندگي و وضعيت شغلي و اقتصادي ـ اجتماعي ميتواند به سطوح بالاي رضايت زناشويي بينجامد (اليس، 2004). کانجر و همکاران (1990)، با ارائه توصيفي از الگوهاي کارکرد بد زناشويي در بعد مسائل اقتصادي، معتقدند که اين مسائل قبل از هر چيز با ايجاد احساس ذهني، فشار رواني ـ اقتصادي، تغييرات شناختي، عاطفي و رفتاري به دنبال دارد. همچنين فشارهاي اقتصادي با افزايش سطح رفتار خصومت آميز در مردان رابطه دارد. نتايج تحقيقات درباره و ضعيت اقتصادي و کيفيت زناشويي متناقص بوده است. به عنوان مثال، بوس و همکاران (1984) دريافتند که افزايش وضعيت اقتصادي زنان در افزايش طلاق تأثير بسزايي دارد (غلامعليان و احمدی، 1387).
لارسون و همکارانش (1994) دريافتند که استرس عدم امنيت شغلي از رابطهاي منفي با تعدادي از کارکردهاي زناشويي برخوردار است. آنها پيشنهاد کردند که اضطراب مرتبط با کار به زندگي خانوادگي سرايت پيدا ميکند (اليس، 2004). بيکاري از رابطۀ قوي با کيفيت زندگی زناشويي برخوردار نيست اما با افسردگي و روابط استرس آور که پيش بيني کيفيت زندگی زناشويي ضعيف هستند رابطه دارد (غلامعليان و احمدی، 1387).
هم چنين ممکن است اثرات استرس شغلي از يکي از همسران به ديگري تسري پيدا کند. به عنوان مثال، بولگر و همکاران (1989) دريافتند که بين استرسهاي کاري (همانند سر ريز نقش يا مشاجرات) يکي از زوجين و استرسهاي خانگي همسر ديگر رابطه وجود دارد (اليس، 2004).
نگرشهاي مربوط به ازدواج و طلاق: آماتو و راجرز (1999) به بررسي رابطۀ بين نگرشهاي مربوط به طلاق و کيفيت زناشويي پرداختند. آنها پيشنهاد کردهاند که ممکن است تحمل طلاق باعث تضعيف موانع موجود بر سر ترک يک ازدواج گردد و نگرشهاي مربوط به ازدواج برانگيزۀ سرمايه گذاري در آن تأثيرگذار باشد. (اليس، 2004).
2-1-4-2. عوامل ارتباطي
تعاملات: ممکن است ويژگي تعاملات ميان زوجين براي کيفيت زندگی زناشويي مهمتر از صفات اجتماعي يا فردي باشد. مثلاً، لويس و اسپانير (1979)، گزارش کردهاند که احترام مثبت، ارتباطات اثر بخش، غياب تعارض نقش و رضايتمندي به کيفيت زندگی زناشويي بالاتر ميانجامد (غلامعليان و احمدی، 1387).
برقراري و حفظ ارتباط زناشويي سالم و رضايت بخش بر اساس فراهم شدن فضاي خانوادگي با همسراني برخوردار از سلامت و رضايت، مثبت انديشي، مساوات، انعطاف پذيري، احساس مسؤليت و عالم و عامل بودن، تعهد و انصاف و خوش بيني، حل مسالمت آميز مسايل و مانند اينها را لازمه تحکيم روابط زناشويي و در نتيجه داشتن زندگي رضايتمندانه ميدانند (به پژوه و رمضاني،1384). برادبوري و همکاران (2000) به گزارش مطالعاتي پرداختهاند که پيشنهادگر يک الگوي چرخهاي از تقاضاهاي بسيار از يک همسر و احتراز بسيار از جانب ديگري ميباشد که در نهايت به کاهش کيفيت زندگی زناشويي ميانجامد.
شکست در برقراري ارتباط يکي از رايجترين مشکلهايی است که از سوي همسران ناراضي ابراز ميشود. ده رفتار مانع از ارتباط همسران به شرح زير است: نق زدن، حرف همديگر را قطع کردن، فاجعه آميز کردن مسايل، بگو مگو کردن در مورد چيزهاي کم اهميت، تعميم بيش از اندازه، منحرف شدن از موضوع اصلي، پر توقع بودن، توهين کردن، ريشخند زدن و انتقاد گزنده (برنشتاين و برنشتاین،1380).
روابط جنسي: فعاليت جنسي تنها يک نمونه از رفتار متقابل زن و شوهر است و بديهي است که رضايت از رابطه جنسي ارتباط تنگاتنگي با رابطه کلي زن و شوهر دارد. يک ارتباط جنسي مشکل آفرين ممکن است بر تعامل عمومي زن و شوهرها تأثير زيان آوري داشته باشد. در عمل ممکن است چرخه معيوبي از تأثير رخ دهد که در آن ناهماهنگي زناشويي در عملکرد موفقيت آميز جنسي تداخل نموده و ناهنجاري جنسي موجب بروز ناسازگاري زناشويي بيشتري گردد. وقوع هر يک از مشکلات جنسي يا زناشويي ممکن است تأثير زيان آوري بر ساير حوزهها بگذارد (باگاروزی،1387). بنابراين جاي شگفتي نيست که بين کيفيت زندگی زناشويي و رضايت جنسي همبستگي بالايي وجود دارد. ياوري کرماني (1387) در پژوهش خود به بررسي رابطه رضايتمندي زناشويي و جنسي در زنان پرداخت، نتايج بررسي او نشانگر وجود همبستگي بالا در اين دو بود.
اکثر زن و شوهرهايي که براي اختلال جنسي به درمان روي ميآورند، کيفيت زندگی زناشويي پایین را نيز عنوان ميکنند. به طور مشابه، اغلب افرادي که براي درمان زناشويي مراجعه ميکنند از مشکلات رابطه جنسي رنج ميبرند. گاهي اوقات مشکلات مربوط به رابطۀ غير جنسي زوجين ميتواند مسايل جزيي را که احتمالاً در زندگي جنسي آنان وجود دارد، تشديد کند. بعضي مواقع رابطه جنسي به ميدان جنگ براي کشمکشهاي زناشويي مبدل ميشود. براي مثال، برخي از همسران براي اثبات برتري يا به دليل حسادت و تنبيهگري، ناخواسته مشکلات عمدهاي را در رابطۀ جنسي ميان خود و شريک جنسيشان پديد ميآورند (مرادی،1379).
مدت ازدواج: اين يافته که کيفيت زندگی زناشويي با گذشت زمان کاهش مييابد، يافتهاي متداول محسوب ميشود (استتس، به نقل از غلامعليان و احمدی،1387). اکثر پژوهشها بر سالهاي اوليۀ ازدواج تمرکز کردهاند. به عنوان مثال، کارني و برادبوري (1997)، دريافتند که نمرات رضايت زناشويي در خلال چهار سال اول ازدواج کاهش يافته و سپس افزايش مييابد. ادعاهاي اوليه مبني بر اينکه ازدواجها بعدها در طي سالهاي آتي بهبود مييابند توسط پژوهشهاي اخير تأييد نشدهاند. مقايسۀ ميان مطالعات پيشنهادگر آن است که کيفيت زندگی زناشويي در وهلۀ اول به سرعت کاهش يافته و سپس افزايش مييابد (اليس، 2004).
روابط قبل از ازدواج: روابط قبل از ازدواج با فردي به غير از همسر فعلي از رابطهاي منفي با رضايت و ثبات زناشويي برخوردار است (استتس،1996؛ به نقل از اليس، 2004). همچنين کيفيت زندگی زناشويي در ازدواجهاي اول بالاتر از ازدواجهاي بعدي است. روابط قبل از ازدواج از رابطۀ منفي با کيفيت زندگی زناشويي برخوردار است. اما با اين حال مشخص نميباشد که آيا واقعيت زندگي کردن با هم يا نوع افرادي که قبل از ازدواج با هم زندگي ميکنند در اين اثر دخيل ميباشد (اليس، 2004).
حضور کودکان: افراد با فرزند کيفيت زندگی زناشويي بهتري را در قياس با افراد بدون فرزند گزارش ميکنند. اينکه فرزندان چگونه در طي دوران بارداري و طفوليت بر کيفيت زندگی زناشويي تأثير بگذارند در بين زوجين متفاوت است و ممکن است در اين بين سبکهاي تعاملي و فرزند پروري در تعيين اثرات تولد فرزندان بر کيفيت زندگی زناشويي حائز اهميتتر باشند (برادبوري و همکاران، 2000). همچنين به نظر ميرسد پس از تولد فرزندان رابطه زناشويي بيشتر بر کارکردهاي ابزاري و کمتر بر ابراز هيجان متمرکز ميشود بويژه براي زنان. تولد يک نوزاد از رابطه معنادار با اختلافات زناشويي ادراکي برخوردار است (راجرز،2001؛ به نقل از اليس، 2004).
تقسيم وظايف: عدم توافق بر سر تقسيم وظايف در منزل يک منبع کيفيت زندگی زناشویی پایین محسوب ميشود. ويلکي و همکارانش (1998) دريافتهاند که شوهران داراي نگرشهاي سنتي در هنگامي که همسرانشان شاغل هستند از سطوح کيفيت زندگی زناشويي پايينتري برخوردار هستند. ظاهراً ادراک از عدالت، اثرات ترجيحات تقسيم وظايف و ترجيحات نقش بر کيفيت زندگی زناشويي را متعادل ميکند. کيفيت زندگی زناشويي همچنين متأثر از انتظارات نقش در بافت طبقۀ اجتماعي ميگردد، مثلاً در طبقات پايينتر ممکن است زنان به خاطر احتياج روي به کار بياورند و از زنان داراي تحصيلات بالا انتظار کار کردن برود. بنابراين در اينجا اين خود استخدام نخواهد بود که براي کيفيت زندگی زناشويي حائز اهميت است بلکه مسئله مهم ميزان تطابق تجارب خانواده با استخدام خواهد بود (اليس، 2004).
کيفيت زندگی زناشويي همسر: نشان داده شده است که کيفيت زندگی زناشويي زنان و شوهران از رابطهاي معنادار و مثبت در هر يک از مقاطع سنجش برخوردار است. راسل و ولز (1994)، دريافتند که کيفيت زندگی زناشويي همسر حائز بيشترين تأثير بر کيفيت زندگی زناشويي است. با پيشنهاد به اينکه عوامل مؤثر بر کيفيت زندگی زناشويي يکي از زوجين از تأثير قابل ملاحظه بر کيفيت زندگی زناشويي ديگري برخوردار است (اليس، 2004).
2-1-4-3. عوامل خارجي
ويژگيهاي والدين: نشان داده شده که غالباً کيفيت زندگی زناشويي از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشود (لارانس و هولمان،2002؛ به نقل از سامانی،1386). يک تبيين به عمل آمده براي اين مطلب آن است که کودکاني که در معرض ازدواجهاي داراي کيفيت پايين قرار ميگيرند از الگوهاي نقش مناسب کارکرد ارتباطي محروم مانده و از مهارتهاي اجتماعي مناسب برخوردار نميشوند و يا اينکه پاسخهاي ناسازگارانهاي را در قبال تعارضات اکتساب ميکنند. لويس و اسپانير (1999) گزارش کردهاند که هر چه مواجهه فرد با الگوهاي نقش مناسب براي کارکرد زناشويي بيشتر باشد کيفيت زندگی زناشويي بالاتر خواهد بود (اليس، 2004).
آماتور و بوث (1997) دريافتند که سطح تحصيلات والدين و درآمد از رابطهاي مثبت با کيفيت و کميت روابط زناشويي فرزندان برخوردار است. آنها پيشنهاد کردهاند والديني که از منابع بيشتري بهرهمند هستند بهتر قادر به برطرف ساختن فشارهاي اقتصادي فرزندان و تسهيل رفاه اجتماعي ـ اقتصادي آنها خواهند بود (مثلاً از طريق تسهيل ورود آنان به تحصيلات عالي) (اليس،2004). با اين حال برنز و دانلوپ (2000) پيشنهاد کردهاند که اثرات طلاق والديني از تأثير قويتر به نسبت اثرات ويژگيهاي فردي برخوردار نيستند و اين ويژگيها حائز تأثير قويتري بر روابط فردي هستند. بنابراين ممکن است يک مؤلفۀ توارث ويژگيهاي رواني و شخصيتي در تأثيرات والديني دخيل باشد.
ویژگی های افراد مهم ديگر: لويس و اسپانير (1996) با مرور شواهد مربوطه پيشنهاد کردهاند که تأييد يا مخالفت با يک رابطه از سوي خانواده و دوستان ميتواند بر کيفيت زندگی زناشويي تأثير معنادار بگذارد. در حاليکه يک شبکۀ اجتماعي قوي ميتواند منجر به افزايش کيفيت زندگی زناشويي شود، مقاومت مستمر ميتواند حائز تأثيري منفي بر کيفيت يک رابطه باشد (آخرتی، 1386).
رويدادهاي استرسآور: ويليامز (1995) يک رابطۀ معنادار را بين رويدادهاي استرسآور زندگي و کيفيت زندگی زناشويي گزارش کرد. رويدادهاي استرسآور زندگي از قبيل رويدادهاي ضربه زا و فشارهاي شغلي يا اقتصادي نيز ميتوانند باعث افزايش فشارهاي خانوادگي و استرسهاي ارتباطي از طريق پاسخهاي انزجاري و نامؤثر به تعارضات گردند. با اين حال زوجيني که قادر به مقابله هستند ممکن است در اين بين به تقويت رابطۀ خود بپردازند (برادبوري و همکاران، 2000).
2-1-5. کیفیت زندگی زناشویی مطلوب
در گذشته کیفیت زندگی زناشویی مطلوب برآوردن نیازهای ضروری زوجین بدون تغییری خاص در آن بود. این همان معنای دانش فرمانش اولیه را میرساند، یعنی اینکه زوجین در برابر تغییر مقاومت میکنند و میکوشند آن را به حالت قبل باز گرداند. گلدنبرگ و گلدنبرگ (1389) در حال حاضر، کیفیت زندگی زناشویی مطلوب را به گونهای در نظر میگیرند که زوجین به خاطر تداوم رابطه خویش میتوانند تغییرات مربوطه را تحمل کنند. در واقع، استواری زوجین وابسته به تغییر آنهاست. در ادامه گلدنبرگ و گلدنبرگ (1389) موازنه میان تعادل ساختی و ساختزدایی را معرف زوجین برخوردار از کیفیت زندگی زناشویی مطلوب میدانند. از یک طرف تعادل ساختی به گرایش نظام برای حفظ ثبات ـ یا حالت تعادل پویا ـ اشاره دارد، و از طرفی دیگر منظور از ساختزدایی فرآیندی است که نظام با استفاده از آن، ساختار خود را به منظور انطباق با شرایط محیطی جدید تغییر میدهد. این تغییر منعطف نظام، این امکان را فراهم میسازد تا در برابر تحریکات جدید پاسخگو بوده و نسبت به نوآوری، تغییر و رشد حالتی گشوده داشته باشد.
به نظر ویرجینیا ستیر و ریسکین (1979؛ به نقل از آخرتی،1386) زوجینی که دارای کیفیت زندگی زناشویی مطلوب هستند، مشکلات خود را به درجات و در زمانبندیهای متفاوت حل میکنند، این زوجین از فلج یا خشک و سنگواره نمودن فرآیندهای تعاملی در رابطهشان اجتناب میورزند. در چنین روابطی، کشمکش و تعارض از آنجا که فرآیندهای رشدی را تقویت میکند، مثبت ارزیابی میشود. والش (1982) زوجینی را که فاقد علائم مرضی هستند و در شرایط مطلوب به سر میبرند و نیز آنهایی را که از لحاظ آماری عادی هستند، دارای کیفیت زندگی زناشویی مطلوب معرفي کرده است. وجه دیگر تعریف کیفیت زندگی زناشویی مطلوب میتواند بر حسب فرآیندهای موجود در رابطه زوجین باشد؛ فرآیندهای اساسی شامل پا گرفتن، نگهداری، شکوفایی زوجین در رابطه با یکدیگر و نیز سیستمهای اجتماعی است. اینکه چه چیزی طبیعی، نمونه و یا مطلوب به شمار آید در زمینههای عرفی و اجتماعی توصیف می شود و متناسب با خواستههای متفاوت داخلی و خارجی رابطه زوجین که احتیاج به انطباق با جریان چرخه زندگی دارد، تغییر میکند (نقل از نیکولز و شوارتز،1387).
زیمون، کلمنت و اشتیرلین (به نقل 1995؛ نقل ازپیرمرادی،1379) تفاوتهای اساسی بین دو نوع رابطه زناشویی با کیفیت مطلوب و نامطلوب را در استراتژی حل مشکل، فضای عاطفی رابطه، قابلیت تغییر در مراحل مختلف چرخه زندگی زناشویی، تعادل و توازن در نزدیکی و فاصله در روابط زناشویی و وجود مرزهای مؤثّر بین زوجین میدانند.
2-1-6. کیفیت زندگی زناشویی نامطلوب
روزنبرگ (1983) چنین مطرح میکند «هنگامی که رابطه زناشویی دچار مشکلی میشود، میتوان چنین فرض کرد که عملکرد ساختاری آن بدکار است». بنابراین کیفیت زندگی زناشویی نامطلوب حکایت از آن دارد که قواعد نهان حاکم بر تبادلهای زوجین شاید موقتاً بیتأثیر یا نامناسب شدهاند و باید مجدداً بر سر آنها مذاکره شود (گلدنبرگ و گلدنبرگ،1389).
طبق تعریف، یک رابطه زناشویی با کیفیت نامطلوب نمیتواند کارکرد خود را از لحاظ رشد عاطفی خود تحقق بخشد (کولاپینتو، 1991، به نقل از برواتی و دیگران، 1387). مینوچین (1974) برچسب آسیبشناسی بیمارگون را برای روابطی در نظر میگیرد که وقتی با یک موقعیت تنشزا مواجه میشوند، انعطافناپذیری الگوهای تبادلی و مرزبندیهای خود را افزایش میدهند و بدین ترتیب، جلوی بررسی سایر شقها را میگیرند. از سوی دیگر، روابط زناشویی بهنجار با حفظ تداوم رابطه و در عین حال، انعطافپذیری کافی برای مجاز دانستن بازسازی رابطه، با فشارهای گریزناپذیر منطبق میشوند. پس رابطه زناشویی بهنجار بر خلاف رابطه زناشویی بدکارکرد با تغییرات ناشی از زندگی مشترک به شیوه صحیح برخورد میکند و موجب رشد زوجین میشود (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 1389).
2-1-7. نظریه های کیفیت زندگی زناشویی
روانشناسان ونظریهپردازان رشتههای علوم انسانی در رابطه باکیفیت زندگی زناشویی و روابط فی مابین زوجین نظریات مختلفی را ارائه داده اند.هریک ازاین نظریه پردازان باتوجه به حوزه پژوهشی وعملی خودشان به یک یا چند بعد از این موضوع چندوجهی پرداخته اندو میتوان گفت که این نظریات مکمل یکدیگر می باشند.در این مرحله به ارائه این دیدگاههای متفاوت و دربعضی موارد متعارض میپردازیم.
2-1-7-1. دیدگاه برادبوري
برادبوري (1997؛ به نقل از برادبوری، فینچام و بیچ،2000) مدلي ازکیفیت زندگی زناشویی ارائه کرده است که به صورت يک پژوهش طولي درمورد ازدواج است.دراين پژوهش متغيرهای مختلف تعيين کننده کیفیت زندگی زناشویی وثبات زناشويي بررسي شدهاندکه همگي را ميتوان به 3 دسته که در بردارنده چهار زمينه بنيادي ازدواج هستند تقسيم نمود.
الف) متغيرهادر بردارنده فرايندهاي تطابقي،
يا روشهايي که افراد و زوجها با اختلاف عقايد ومشکلات فردي يا زناشويي کنار ميآيند.درپژوهشهاي اين زمينه بر رفتارهاي قابل مشاهدهاي تأکيد شده است که همسران هنگام حل مشکلات زناشويي نسبت به هم دارند،ونيز شناختهايي که پس ازاين رفتارها ايجاد ميشود.
ب) متغيرها مربوط به رخدادهاي تنشزا يا گذارهاي تحولي،
مطالعات مربوط به اين متغيرها براين موضوع تأکيد ميکندکه چطور حوادث وشرايط محيطي که زوجها با آن روبرو ميشوند برکيفيت و ثبات ازدواج تأثير ميگذارد.ريشه بررسي اين دسته ازمتغيرها در"نظريه بحران" است که به چگونگي اثر بحرانها برثبات زناشويي ميپردازد.
ج) آسيب پذيريهاي پايدار
ياعوامل جمعيتي، تاريخي، شخصيتي يا تجربي پايدار که افراد با خود وارد ازدواج ميکنند.تحقيقات دراين زمينه مشخص کرده است که کيفيت وثبات ازدواج ممکن است تحت تأثير طيفي ازمتغيرهايي قرارگيرد که در طول ازدواج زياد تغيير نميکنند. به عنوان مثال، يک ويژگي پايداري که ازدواج را تحت تأثير قرار ميدهدشامل سبک صميميت همسران درروابط بزرگسالي است، با اين فرض که تجربيات اوليه افراد در روابط نزديک، ماهيت و چگونگي روابط بعدي آنها در بزرگسالي را تشکيل ميدهد. متغيرهاي ديگر در اين مورد عبارتند از:تجربيات آموزشي،موفقيتها،تعاملات باهمکلاسيها، سابقه زناشويي، نموجنسي، سابقه پزشکي، تجربيات خانواده اصلي يعني جدايي وطلاق والدين، تعارض خانواده، روابط همشيرهها، تنگناهاي مالي و نيز نوروتيک بودن که به معناي گزارش کردن تنش، ناراحتي و نارضايتي در طول زمان صرف نظر از شرايط، حتي بدون وجود يک منبع آشکار تنشزا است.
براساس اين مدل، ميتوان گفت "فرايندهاي تطابقي" احتمالاً بيشترين تأثير مستقيم را بر کیفیت زندگی زناشویی زناشويي دارند و به نوبه خود باعث ثبات يا عدم ثبات ازدواج ميشوند. اين فرايندها، به عنوان متغيري که در کيفيت زناشويي نقش اصلي دارد، ممکن است عملکرد رخدادهاي تنشزايي باشد که زوجين با آن روبرو ميشوند. به طور کلي ازدواج به سطح بالايي از تطابق يا مدارا نياز دارد. زوجين بايد عليرغم هر گونه انتظاري که از گذشته با خود حمل کردهاند با تفاوتهاي فردي يکديگر خو گرفته و محدوديتهاي يکديگر را بپذيرند. افرادي که در خانواده اصليشان مورد آسيب يا بدرفتاري قرار گرفتهاند، در زندگي زناشويي خود به الگوهاي مخرب رفتاري روي ميآورند. چنانچه ميزان تطابق زوجين به ميزان کافي نباشد، هيچ يک از زوجين دربيان احساسات خود احساس امنيت نکرده و اعتمادي در بين نخواهد ماند(برادبوری، فینچام و بیچ،2000).
2-1-7-2. ديدگاه بيورز
مدل بيورز (1997) داراي دومحور است: يکي مربوط به کيفيت سبک تعامل زوجین که تحت عنوان گرايش به مرکز، و گريز از مرکز طبقه بندي ميشود و ديگري پيوستار گرمسيري (انعطاف و انطباق) ناميده ميشود که ساختار، اطلاعات موجود و انعطاف پذيري انطباقي رابطه زناشویی را در بر ميگيرد و مربوط به ميزان کارآيي رابطه زناشویی است. و بر همين اساس روابط زناشویی به پنج دسته تقسيم ميشوند:
1. روابط زناشویی با عملکرد شديداً مختل،
2. روابط زناشویی مرزي،
3. روابط زناشویی متوسط،
4. روابط زناشویی با کفايت يا مناسب
5. روابط زناشویی با عملکرد بهينه.
زوحین داراي سبک گرایش به مرکز افرادی هستند که رضايت از رابطهشان را به صورت آمدن به درون رابطه ميبينند. آنها تمايل دارند بچههايي را پرورش دهند که خانواده از آنها سفت و سخت مراقبت ميکند به طوري که مستعد رفتار ضد اجتماعي، غير مسئولانه و خود محورانه هستند و انواع خاص نشانههاي مرضي را در نوجواني نشان ميدهند.
زوجین داراي سبک گريز از مرکز، تمايل به بيرون راندن اعضا و ديدن رضايت از رابطهشان به صورت بيرون آمدن از رابطه زناشویی ميباشد. احتمال دارد آنها بچههايي را تربيت کنند که از نظر اجتماعي منزوي، درهم ريخته يا کناره گير باشند (برنشتاین و برنشتاین،1380).
2-1-7-3. ديدگاه السون
درمدل چند مختصاتي السون وهمکارانش (1996)، ابعاد همبستگي وانطباق پذيري کیفیت زندگی زناشویی مشخص شدهاند.
بعد انطباق پذيري از پايين به بالا درمقولههايي به صورت:
الف) خشک،
ب) باساختار
ج) انعطاف پذير
د) هرج و مرج گونه،
مشخص ميشوند. مقولههاي باساختار و انعطاف پذير دو سطح ملايم عملکرد هستند.
بعدهمبستگي درچهارسطح:
الف) گسسته،
ب) جدا شده،
ج) متصل
د) بهم تنيده،
مشخص ميشوند. فرض بر اين است که سطوح بالاي بهم تنيدگي يا سطوح پايين همبستگي در شکل گسستگي ممکن است براي زوجین مشکل ساز باشند. زوجینی که آشکارا در هر دو بعد همبستگي وانطباق پذيري درجات خيلي بالا وياخيلي پايين دارند ناکارساز به نظر ميرسند (برنشتاین و برنشتاین،1380).
2-1-7-4. دیدگاه سه محوري تسنگ و مک درموت
طرح سه محوري تسنگ و مک درموت (2001) يک طبقهبندي سه محوري از کیفیت زندگی زناشویی ارائه داده است. محور اين طرح تعيين سه طبقه از مشکلات بود:
مشکلات رشدي رابطه زناشویی،
مشکلات نظام رابطه زناشویی،
مشکلات گروه رابطه زناشویی.
مشکلات رشدي رابطه زناشویی مسائلي از قبيل اشکال درتحقق رابطه زناشويي رضايت آميز، اشکال در فرزندآوري و فرزندپروري، مشکلات تفرد و جدايي و اشکال درگردهمايي خانواده و نيز مشکلات مربوط به خانواده گسيخته، خانواده تک والد، خانواده بازساخته و بي ثبات مزمن را در بر ميگيرد.
مشکلات نظام رابطه زناشویی، اشکالاتي در مورد نظامهاي فرعي زن و شوهري، والد ـ کودک و فرزندان را شامل ميشود.
مشکلات گروه رابطه زناشویی، اختلالات کنشي ـ ساختاري و مشکلات سازگاري اجتماعي را در بر ميگيرد (نقل از الیس،2004).
2-1-7-5. دیدگاه مک مستر
مدل مک مستر (1993) درباره کیفیت زندگی زناشویی شش جنبه کارکرد رابطه زناشویی را مد نظر قرار ميدهد:
1ـ حل مشکل،
2ـ ارتباط،
3ـ نقشها،
4ـ پاسخگويي عاطفي،
5ـ دخالت عاطفي
6ـ کنترل عاطفي (نقل از باگاروزی،1387). در ادامه توضیحی مختصر از هر کدام ارائه میشود:
حل مشکل: حل مشکل درالگوی مک مستر مربوط میشود به توانایی زوجین درحل مشکلات یکدیگردر حدی که بتواند کارایی مؤثری داشته باشد.حل مشکل شامل هفت مرحله است: 1- شناسایی مشکل، 2- مشکل را به اطلاع افراد یا منابع ذیربط رساندن، 3- چارهاندیشی برای راهحلهای متعدد، 4- تعمیم در مورد یک راهحل عملی، 5- اجرا و عمل نمودن تصمیم، 6- کنترل اجرایی، 7- ارزشیابی میزان موفقیت راهحلهای به کار گرفته شده. هر گاه مراحل به خوبی اجرا شوند، مشکل به مؤثرترین وجه حل میشود و هر گاه زوجین در شناسایی و تشخیص مشکل خود در مانند، در حل مشکلات ناتوان خواهند بود.
ارتباط: درالگوی سنجش کیفیت زندگی زناشویی مک مستر،ارتباط مربوط به توانایی زوجین درتبادل اطلاعات است. مدل مک مستری بر ارتباط کلامی توجه بیشتر دارد. چهارنوع ارتباط در این مدل شناسایی شده است 1- آشکار و صریح، 2- آشکار وغیرصحیح، 3- نقابداروصریح، 4-نقابدار و غیرصریح. مؤثرترین شکل ارتباط، نوع آشکار و صریح آن است و کماثرترین آن، نقابدار وغیرصریح است. زیرا پیامهای ناآشکار وغیرصحیح به دلیل ابهام، دوگانگی، متعارض یا پوشیده بودنشان، مخاطبان را سردرگم ومضطرب میسازند. به همین دلیل بهتراست که پیامها به طورمستقیم توسط شخص فرستنده، و نه ازطریق واسطه یا شخص سوم ابلاغ گردند. در چنین شرایطی احتمال سوء تفاهم و یا حتی سوء استفاده شخص واسطه وجود دارد. در یک رابطه زناشویی با عملکرد بالا، زوجین افکار و احساسات خود را با یکدیگر به شیوههای ظریفی در میان میگذارند. آنها علایق و نگرانیهای خود را عنوان میکنند و درباره مسائل مهم با یکدیگر به گفتگو میپردازند. هر یک از آنها میتوانند درباره خود و زندگیش با دیگری صحبت کند و میداند که هم به او گوش میسپارند و هم او را درک میکنند.
نقشها: نقشها در قالب «رفتارهای توصیه شده و تکراری در مجموعهای از فعالیتهای دو جانبه با شریک زندگی» تعریف شده است. مدل مک مستر کارکردهای «ضروری» روابط زناشویی یعنی نقشهایی را که باید برای کیفیت زندگی زناشویی سالمتر انجام بگیرند و «سایر» کارکردهای روابط زناشویی را از هم متمایز میسازد. کارکردهای ضروری، شامل تأمین امور مادی، تغذیه، حمایت زوحین از یکدیگر، ارضای جنسی زن و شوهر، ایجاد مهارتهای زندگی و حفظ و کنترل سیستم خانواده میشود. «سایر» کارکردهای روابط زناشویی عبارت است از کارکردهایی که ویژگیهای زوجین خاصی هستند، مثل «سپر بلا» یا ایدهآل کردن یک عضو خانواده. اولی زمینهای مشابه کارکردهای ضروری را در برمیگیرد، در حالی که نقشهای اختصاصی، اغلب جلوهای از آسیبشناسی فرد و روابط زناشویی هستند.
پاسخگویی یا همراهی عاطفی: پاسخگویی عاطفی به توانایی پاسحگویی عاطفی زوجین در مواقع مناسب به موقعیتهای هیجانی مثبت و منفی گفته میشود. در مدل مک مستر دو نوع پاسخدهی عاطفی عمده شناخته شده است:
احساس آسایش که شامل واکنشهای هیجانی مثبتی مثل عشق، مهربانی و شادی است.
احساسات اضطرابی که شامل عواطفی مانند ترس،اضطراب، خشم ومانند آن میشود. کارایی عاطفی در این بعد شامل توانایی زوجین در برابر دامنه وسیعی از احساسات متناسب با موقعیت است.
دخالت یا آمیختگی عاطفی: واکنشی که هر یک از زوجین در برابر علاقه و توجه دیگری نشان میدهند. درواقع میزان علاقه ونگرش زوجین را نسبت به هم توصیف مینمایند.به طور ایدهآل،رابطه زناشویی نیازهای هیجانی زوجین را برآورده میکند،تا به مرحلهای از رشد برسند.
انواع دخالت عاطفی درالگوی مک مستر متمایز شدهاند:
الف) فقدان دخالت: اشاره به این دارد که زوجین بیشتر مانند غریبهها در خانهای بزرگ زندگی میکنند.آنها اغلب تنها وناشاد هستند.
ب) علاقه از احساسات جدا هستند: درچنین روابط زناشویی به نظر میرسد آمیختگی زوجین بایکدیگر از احساس وظیفه، نیازی دریک عضو برای کنترل عضو دیگر، وحس کنجکاوی نشأت میگیرد.
ج) آمیختگی خودخواهانه:دراینجا یکی از زوجین به منظور حفظ خود خواهانه مرضی با عضو دیگر همراه میشود،نه به خاطر مراقبت یا نگرانی واقعی نسبت به وی.
د)دخالت دلسوزانه: این امر به درک واقعی نیازهایی که فرد با آنها دست به گریبان است، مبتنی است و به پاسخهایی میانجامد که این نیازها را برآورده میسازد.
ه) شبکه: این اصطلاح در الگوی فرآیند به کار رفته است. هرچند الگوی مک مستر حاوی دو طبقه است که مفهوم مشابهی را توصیف میکند: در آمیختگی بیش ازحد و درآمیختی هم زیستی.درمفهوم دوم تنها در روابط به شدت مختل دیده میشود.
کنترل عاطفی: این بعد مربوط به فرآیندی است که زوجین بر آن اساس شورش را میگذراند. بعد کنترل رفتار همچنین دربرگیرندۀ میزان تأثیر و نفوذی است که زوجین بر یکدیگر دارند. زوجین برای بقاء و سازگاری نیاز به شیوههایی جهت کنترل یکدیگر دارند. مدل مک مستر چهار شیوه کنترل رفتار را در روابط زناشویی شناسایی میکند:
خشک: در چنین روابطی، نقشها و وظایف روزمره زوجین قابل پیشبینی و مشخص است.این قبیل زوجین به دلیل خشک ونامنعطف بودن، قدرت سازگاری با تغییرات را ندارند و چه بسا حتی قدرت برونسازی تغییراتی که رابطه زناشویی درهرمرحله از رشد فرد با آن مواجه است، نیزنداشته باشند. فضای کیفری چنین روابط زناشویی، زوجین را به طرف رفتارهای مخرب وپرخاشگرانه پنهان سوق میدهد و مبارزه برای کسب قدرت در رابطه زناشویی شدت میگیرد. همچنین احتمال دارد که زوجین خشم خود را در محیطهای برون از رابطه زناشویی بروز دهند.همان طور که گفته شد، قابلیت پیشبینی درچنین روابط زناشویی بالاست اما قابلیت سازندگی درآنها پایین است.
انعطافپذیر: رفتار زوجینی که از این شیوهها بهره میبرند، هم قابل پیشبینی و هم سازنده است. آنها میتوانند به شکل مناسبی خود را با شرایط جدید انطباق دهند. شیوه آموزشی و حمایتگرایانه زوجین، مشوق آنها در فعالیت و انطباق با مقررات رابطه زناشویی است.
بیقید: این شیوه تا حدی قابل پیشبینی است اما قدرت سازگاری کمی دارد. بیحالی در این روابط زناشویی جایگزین سازماندهی و عمل شده است. زوجین به وظایف خویش به خوبی عمل نمیکنند و اغلب در ارتباط با یکدیگر و تشخیص نقشها دچار مشکل هستند. ضعف سازماندهی در این روابط زناشویی باعث احساس عدم امنیت در طرفین میشود و آنها رفتارهای نامهربانهای را نشان میدهند (باگاروزی،1387).
2-1-7-6. دیدگاه فرايند کارکرد رابطه زناشویی
اين مدل نيز کیفیت زندگی زناشویی را در طول شش بعد بررسي ميکند، که همه آنها به جز يک بعد شبيه به طبقات مدل فوق است. اين ابعاد عبارتند از:
1ـ انجام وظيفه،
2ـ ايفاي نقش،
3ـ ارتباط (ابراز عاطفي)،
4ـ دخالت عاطفي،
5ـ کنترل،
6ـ ارزشها و هنجارها.
بر اساس اين مدل،چند مشکل شايع روابط زناشویی مطرح ميشود که عبارتند از: مشکلات انجام وظيفه، مشکلات ارتباط، مشکلات نقش، مشکلات کنترل رفتار، مشکلات ساختاري شامل مشکلات مرزبندي و کنش ضعيف نظامهاي فرعي و مشکلات نظامهاي خارجي (الیس، 2004).
2-4. يافتههاي پژوهشي در قلمرو موضوع مورد بررسي
بسياري از دانشمندان و پژوهشگران كوشيدهاند تا بر اساس نظريههاي مختلف به مطالعه کیفیت زندگی زناشویی بپردازند. در اين تحقيقات به بررسي عوامل مختلف تاثيرگذار بر کیفیت زندگی زناشویی پرداخته شده است. نتايج اين تحقيقات نشان داده است كه کیفیت زندگی زناشویی پديدهايست كه از عوامل زمينه ساز مختلفي مانند جنسیت، خصوصيات رواني و شخصيتي فرد، سلامتی، نحوه فرزندپروری، وضعيت اقتصادي ـ اجتماعي و استخدام، نگرشهاي مربوط به ازدواج و طلاق، روابط جنسي و تجارب ارتباطی قبلي افراد تاثير ميپذيرد (غلامعليان و احمدي،1387).
ماد (2000) اثر آموزش مهارتهای هیجانی را بر افزایش سازگاری 8 زوج مورد بررسی قرار داد. نتایج پژوهش وی نشان داد آموزش مهارتهای هیجانی باعث افزایش سازگاری زوجی گروه آزمایش شده است. هالوگ، بوکوم و مارکمن (1988) در یک پیگیری سه ساله، یک گروه از زوج های آلمانی را که در یک برنامه ی پیش از ازدواج مربوط به مهارت های هیجانی شرکت کرده بودند، مورد بررسی قرار دادند. در این مطالعه، زوج ها به مدت سه سال پس از اجرای برنامه، تحت پیگیری قرار گرفتند. بعد از سه سال، زوج های شرکت کننده در برنامه که سپس ازدواج کرده بودند، در سطوح رضایتمندی از رابطه زناشویی، توافق، حل مسأله و رفتارهای ارتباطی مثبت، تفاوت های معناداری را با گروه مقایسه نشان دادند.
در پژوهش فینی (1999) با عنوان رابطه بين دلبستگی و روشهای حل تعارض و رضايت زناشويی، امنیت دلبستگی با رضايت زناشويی زوجين همبستگی مثبت داشت. همچنين مذاكره دو جانبه درباره حل تعارضها، مهمترين عامل واحدی بود كه رضايت از دواج را برای زنان و مردان پيشبينی میكرد. در اين پژوهش، در رابطه بين دلبستگی ايمن و رضايت زناشويی، الگوهای ارتباطی فقط برای زنان متغير واسطه (ميانجی) بود. برای مردان الگوهای ارتباطی تنها به طور جزيی واسطه بين دلبستگی ايمن با رضايت از ازدواج بود و اضطراب درباره روابط، تفاوت در رضايت زناشويي را توجيه میكرد.
از سوی دیگر پژوهشهای زیادی نشان دادهاند که آموزش مهارتهای هیجانی به همسران موجب کاهش تعارض و افزایش رضایت زناشویی شده است. پژوهشهای فراتحلیلی، اندازه اثر را برای درمان تعارض زناشویی به شیوه آموزش مهارتهای هیجانی به همسران 90/0 گزارش کردهاند (دان و اسکویل،1995؛ به نقل از اعتمادی و همکاران،1385).
بخشی از تحقیقات داخلی به بررسی رابطه بین مهارتهای هیجانی، صمیمیت و امنیت عاطفی بر کیفیت زندگی زناشویی پرداختهاند. برای نمونه حيدري و اقبال (1389) طی پژوهشی به بررسی رابطه دشواري در تنظيم هيجاني، سبکهاي دلبستگي و صميميت با رضايت زناشويي در زوجين صنايع فولاد شهر اهواز پرداختند. نتايج نشان داد که بين دشواري در تنظيم هيجاني و رضايت زناشويي زوجين و بين سبک دلبستگي اجتنابي و رضايت زناشويي زوجين رابطه منفي معناداري وجود دارد. بين سبک دلبستگي ايمن و رضايت زناشويي زوجين رابطه مثبت معناداري وجود دارد. همچنین بين صميميت و رضايت زناشويي زوجين رابطه مثبت معناداري وجود دارد. نتايج حاصل از تحليل رگرسيون نيز حاکي از وجود رابطه چندگانه دشواري در تنظيم هيجاني، سبکهاي دلبستگي و صميميت با رضايت زناشويي زوجين بود.
متولي، بختياري، علوي مجد و ازگلي (1388) در پژوهشی با عنوان رضايتمندي از زندگي زناشويي و صميميت زوجين در زنان باردار شاغل و غير شاغل شهر اردبيل نتیجه گرفتند که بين ميانگين رضايت زناشويي و صميميت کلي در زنان باردار غير شاغل و شاغل تفاوت معناداري وجود ندارد. بين حيطههاي صميميت با رضايت زناشويي به جز صميميت بدني همبستگي معناداري مشاهده شد.
احتشام زاده، مكوندي و باقري (1388) در تحقیقی رابطه بخشودگي، کمال گرايي و صميميت با رضايت زناشويي در جانبازان و همسران آنها را مورد مطالعه قرار دادند. نتايج تحليل همبستگي پيرسون نشان داد که بين بخشودگي و رضايت زناشويي رابطه مثبت معنادار وجود دارد. همچنين ميان صميميت و رضايت زناشويي رابطه مثبت معنادار و ميان کمال گرايي و رضايت زناشويي رابطه منفي معنادار به دست آمد. نتايج حاصل از تحليل همبستگي چندگانه نيز حاکي از وجود رابطه چندگانه بين بخشودگي، کمال گرايي و صميميت با رضايت زناشويي بود و بخشودگي بهترين پيشبيني کننده ميزان رضايت زناشويي زوجين گزارش شد.
در زمینه تحقیقات داخلی در حوزه مهارتهای هیجانی میتوان به پژوهشی اشاره کرد که بشارت (1384) در آن به بررسي تاثير هوش هيجاني بر كيفيت روابط اجتماعي پرداخت. يافتههای این پژوهش نشان داد که بين هوش هيجاني و مشکلات بينفردی دانشجويان همبستگي منفي معنادار وجود دارد. هوش هيجاني، هم چنين با زمينههاي مختلف مشکلات بينفردی دانشجويان، هم چون قاطعيت، مردم آميزي، صميميت، و مسئوليت پذيري، همبستگي منفي معنادار دارد. هوش هيجاني، با تقويت سلامت رواني، توان همدلي با ديگران، سازش اجتماعي، بهزيستي هيجاني، و رضايت از زندگي، مشکلات بينفردی را کاهش ميدهد و زمينه بهبود روابط اجتماعي را فراهم ميسازد. هوش هيجاني، هم چنين از راه ويژگيهاي ادراک هيجاني، آسان سازي هيجاني، شناخت هيجاني و مديريت هيجانها، و با سازوکارهاي پيش بيني، افزايش توان کنترل، و تقويت راهبردهاي رويارويي کارآمد، به فرد کمک ميکند تا کيفيت روابط اجتماعي را بهتر سازد.
قايدي، ثابتي، رستمي و شمس (1387) در پژوهشی ارتباط بين هوش هيجاني و سازوكارهاي دفاعي را مورد مطالعه قرار دادند. يافتههاي حاصل از این پژوهش نشان داد كه تنها بين سبك هاي دفاعي بالغ و نوروتيك با مولفههاي هوش هيجاني رابطه مثبت و معنادار وجود دارد. بين دو جنس در ابعاد ادراك و تنظيم هيجانات و نمره كلي هوش هيجاني، تفاوت معناداري وجود داشت و دختران در اين سه عامل، نمرات بالاتري نسبت به پسران كسب كردند. نتايج تحليل رگرسيون نشان داد كه در بين دختران فقط سبك دفاعي بالغ پيشبينيكننده هوش هيجاني و مولفه هايش بود، در حالي كه در پسران، علاوه بر سبك دفاعي بالغ، سبك دفاعي نوروتيك نيز هوش هيجاني و مولفههايش را پيشبيني ميكرد. به طور كلي، نتايج نشان داد كه آن دسته از افراد كه از سبك هاي دفاعي بالغ و نوروتيك استفاده ميكنند، از هوش هيجاني بالاتري برخوردارند.
فاتحی زاده و احمدی (1384) نيز در پژوهشی تحت عنوان بررسی رابطه الگوهای ارتباطی ازدواج و ميزان رضايتمندی زناشويی که بر روی زوجين شاغل در دانشگاه اصفهان انجام دادند، نشان دادند که در هر دو گروه زنان و مردان همبستگی مثبت بالایی بين رابطه سازنده متقابل و رضايتمندی و همچنين همبستگی منفی بين رضايتمندی زناشويی و ارتباط اجتنابی متقابل وجود دارد.
فهرست منابع
احتشام زاده، پروين؛ مكوندي، بهنام و باقري، اشرف.(1388). رابطه بخشودگي، کمال گرايي و صميميت با رضايت زناشويي در جانبازان و همسران آنها. يافته هاي نو در روان شناسي; 4(12):123-136.
احمدي، خ، آزاد، ا، ملازمانی،م و دیگران. (1384). بررسي وضعيت ازدواج و سازگاري زناشويي در بين كاركنان سپاه. طب نظامي، 7(2)،141-152.
اعتمادی، عذرا؛ نوابینژاد، شکوه؛ احمدی، سید احمد و فرزاد، ولیالله.(1385). بررسی اثربخشی زوجدرمانی شناختی- رفتاری بر صمیمیت زوجین مراجعه کننده به مراکز مشاوره در شهر اصفهان. فصلنامه علمی-پژوهشی مطالعات روانشناختی. دوره 2 (1 و 2): 69-88 .
آخرتی، محمود.(1386). بررسی و مقایسه عملکرد خانوادههای عادی و خانوادههای متقاضی طلاق. پایاننامه کارشناسی ارشد. تهران. دانشگاه تربیت معلم.
باگاروزی، د(1387). زوج درمانی. ترجمه اندوز، ز و حمیدپور، ح. تهران، انتشارات: آسیم.
برنشتاين، ف و برنشتاين، م.(1380). زناشويي درماني. ترجمه پور عابدي ناييني، ح و منشئي، غ. تهران: رشد.
بشارت، محمدعلي.(1384). بررسي تاثير هوش هيجاني بر كيفيت روابط اجتماعي. مطالعات روانشناختي; 1(3-2):25-38.
بک، آ.(1378). عشق هرگزکافی نیست. ترجمه قراچه داغی، م. تهران، انتشارات: آسیم.
به پژوه، احمد و رمضاني، فريدون (1384). بررسي رضايت زناشويي والدين كودكان كم توان ذهني و كودكانعادي. علوم اجتماعي و انساني دانشگاهشيراز; 22(4(پیاپی 45)(ویژه نامه علومتربیتی)):72-81
بهاري، فرشاد؛ فاتحي زاده، مريم؛ احمدي، سيداحمد؛ مولوي، حسين و بهرامي، فاطمه(1390). تاثير آموزش مهارت هاي ارتباط همسران بر کاهش تعارض هاي زناشويي زوجهاي متعارض متقاضي طلاق پژوهش هاي روان شناسي باليني و مشاوره (مطالعات تربيتي و روان شناسي); 1(1):59-70.
پیرمرادی، سعید.(1379). مفاهیم و تئوریهای کلیدی در خانواده درمانی. اصفهان. انتشارات جنگل.
تابع بردبار، فريبا.(1383). بررسی مقايسه ای رضايت از زناشويي در ميان دانشجويان دختر و پسر متأهل ساكن در خوابگاه ، پايان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه تربيت مدرس.
ثنایی ذاکر، باقر.(1386). مقدمۀ خانواده و خانواده درمانی. تهران. انتشارات بعثت.
ثنايي ذاكر، باقر؛ فرزاد، ولي اله و فلاح زاده، هاجر. (1391). بررسي اثربخشي زوج درماني هيجان مدار و زوج درماني سيستمي تلفيقي بر کاهش اضطراب صميميت زوج ها. فصلنامه خانواده پژوهي; 8(32):465-484.
جانسون، سوزان. ام. و ویفن، والری. ای. (1388). فرایند های دلبستگی در زوج درمانی و خانواده درمانی، ترجمه دکتر فاطمه بهرامی و همکاران، تهران: نشر دانژه.
جدیدی، م و جان بزرگی، س (1388 )، بررسي و مقايسه باورهاي ارتباطي و تعارضات زناشويي در مردان ، سومين کنگره خانواده و سلامت جنسي ، تهران : دانشگاه شاهد.
حسين پور، محمد. (1389). بررسي اثربخشي آموزش خانواده درماني به شيوه شناختي ـ رفتاري بر رضايت زناشويي. پایانامه کارشناسی ارشد، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات خوزستان.
حيدري، عليرضا و اقبال، فرشته.(1389). رابطه دشواري در تنظيم هيجاني، سبکهاي دلبستگي و صميميت با رضايت زناشويي در زوجين صنايع فولاد شهر اهواز. يافته هاي نو در روان شناسي ; 5(15):115-134.
خمسه، اكرم.(1388). راهبردهاي جديد در زوج درماني. تهران؛ انتشارات ارجمند.
دربان باشي، فريبرز.(1386). هوش هيجاني سازماني، تهران: انتشارات فرهنگ.
سامانی، س.(1386). بررسی عمده ترین عوامل ایجادکننده درگیری های زناشویی در دانشجویان متاهل شیراز. فصلنامه خانواده پژوهي، 11(3)، 658-667.
سلیمانیان، علياكبر.(1387). بررسی مشکلات زناشویی زوجین هر دو شاغل. تازه های مشاوره، 24، 103 -122.
سليمانيان، علیاکبر.(1376). بررسی تفکرات غير منطقی بر نارضايتی زناشويی. پايان نامه کارشناسی ارشد، تهران، دانشگاه تربيت معلم.
غلامعليان ، فهيمه و احمدي ، احمد (1387) ، کيفيت زندگي زناشويي ، فصلنامه تازه هاي روادرماني ، شماره 50 و 49 .
فاتحی زاده، مريم. احمدی ، سيد احمد.(1384). بررسی رابطه الگوهای ارتباطی ازدواج و ميزان رضايتمندی زناشويی زوجين شاغل در دانشگاه اصفهان .نشريه خانواده پژوهی ، سال اول ، شماره 2.
فروتن، س.(1387). شیوع نارضایتی جنسی در میان متقاضیان طلاق. مجله پزشکی دانشور: 16 (78): 11-17.
گلدنبرگ، ایرنه و گلدنبرگ، هربرت.(1387). خانواده درمانی، ترجمه حمید رضا حسین شاهی برواتی، سیامک نقشبندی و الهام ارجمند،تهران:نشر روان.
گلدنبرگ، ایرنه و گلدنبرگ، هربرت.(1389). خانواده درمانی، ترجمه حمید رضا حسین شاهی برواتی، سیامک نقشبندی و الهام ارجمند،تهران:نشر روان.
لطفعلی خانی، علی. (1386). بررسی عوامل اجتماعی و فردی موثر بر درخواست طلاق (بررسی تطبیقی در بین دو گروه از خانواده های درخواست دهنده طلاق و طلاق نگرفته شهر میاندوآب). پایانامه کارشناسی ارشد جامعه شناسی، دانشگاه پیام نور واحد مرکز تهران.
متولي، رويا؛ بختياري، مريم؛ علوي مجد، حميد و ازگلي، گيتي.(1388). رضايتمندي از زندگي زناشويي و صميميت زوجين در زنان باردار شاغل و غير شاغل شهر اردبيل. مجله علمي پژوهشي دانشگاه علوم پزشكي اردبيل; 9(4 (پياپي 34)):315-324 .
مرادي، مريم (1379). بررسي آموزش مهارتهاي زناشويي بر رضايت زناشويي، پايان نامه کارشناسي ارشد ، دانشگاه الزهرا.
میراحمدی زاده، ع، نخعی، ن، طباطبایی،ح و شفیعیان،ر. (1382). رضايتمندی زناشویی و تعیین عوامل تاثیرگذار بر آن در شیراز. اندیشه و رفتار، 4(8)، 57 -63.
نیکولز، مایکل. شوارتز، ریچارد.(1387). خانواده درمانی. ترجمه محسن دهقانی و همکاران. تهران. انتشارات دانژه.
یوسفنژاد، مائده.(1386). بررسی رابطه عملکرد خانواده با طرحوارههای ناسازگار و رضایت از زندگی در دانشجویان شهرستان بابل. پایاننامه کارشناسی ارشد. تهران. دانشگاه الزهرا.
ياوري کرماني، مريم . (1387). بررسي رضايت مندي زناشويي ، پايان نامه کارشناس ارشد ، دانشگاه آزاد بيرجند.
Bagarrozzi, D. A. (2001). Premarital education and training sequence (PETS): A 3-year follow-up of an experimental study. Journal of Counseling and Development, 63, 91-100.
Bagby, R. M., Taylor, G. J., & Atkinsons. (1988). Alexithymia: A comparative study of three self-report measures, Journal of Psychosomatic Research, 32 (3), 107-116.
Bowling, T., & Hill ,M. (2005). An overview of marriage enrichment. The Family Journal, 13(1), 87-94.
Bradbury T.N. fincham , F.D beach , S.R.H. (2000) Research on the nature and determinants of marital satisfaction.
Cordova, J. V. (2007). Intimate safety: Measuring the private experience of intimacy (not published).
Cordova, J. V., & Scott, R. (2001). Intimacy: A behavioral interpretation. The Behavior Analyst, 24, 75-86.
Cordova, J. V., Gee, C. B., & Warren, L. Z. (2005). Emotional skillfulness in marriage: Intimacy as a mediator of the relationship between emotional skillfulness and marital satisfaction. Journal of Social and Clinical Psychology, 24(2), 218-235.
Dorian, M, & Cordova, J. V., (2004). Observing intimacy in couples’ interactions. Invited chapter in P. K. Kerig & D. Baucom (Eds.), Couple observational coding systems. Mahwah, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
Ellis, A. (2004). Rational - Emotive Couples Therapy. New York pergamon press.
Feeney, J. A. (1999). "Adult Romantic Attachments and Couple Relationships" In J. Cassidy & P. R. Shaver (eds.) Handbook of attachment theory, research, and clinical applications. London, The Guilford Press.
Goleman, D.(1998). Working with emotional intel- ligence. New York : Bantam Books.
Gottman, J. (1997). Emotional Intelligence, Introduction taken from the book raising an Emotionally Intelligent Child. Journalism Quarterly, N 60, 615-621.
Hahlweg, k. , Baucom, D. H. and Markman, H. (1988). Recent advances in therapy and prevention. In I. R. H. Fallon (Ed.), Handbook of behavioral family therapy. New York: Guilford Press.
Lawrence , E., & Brabdury . T. N. (2001). Physical agression and marital disfunction. New York: Guilford.
Mirgain, S. A. (2003) The emotional life of marriages: An investigation of emotional skillfulness and its effects on marital satisfaction and intimacy. PhD. dissertation, University of Illinois at Urbana-Champaign, United States -- Illinois. Retrieved November 4, 2007, from ProQuest Digital Dissertations database. (Publication No. AAT 3086142)
Mirgain, S., & Córdova, J. V. (2007). Emotion skills and marital health: The association between observed and self-reported emotion skills, intimacy, and marital satisfaction. Journal of Social and Clinical Psychology, 26, 941-967.
Mudd, J. E. (2000). Solution – Focused Therapy and Communication Skills Training: An integrated approach to couples therapy. Thesis submitted to the Faculty of the Virginia Polytechnic Institute and State University in partial fulfillment of the requirements for the degree of Master of Science In Human Development. Virginia: Blacksburg.
Patrick, S., Sells, J. N., Giordano, F. G. & Follerud, T.R. (2007). Intimacy, differentiation, and personality variables as predictors of marital satisfaction. The Family Journal, 15; 359- 367.
Salovey P, Mayer JD, Caruso D, (2000). Emotional intelligence meets traditional standards for intelligence. J Intelligence; 27(4): 267-298.