صفحه محصول - مبانی نظری و پیشینه تحقیق نظریه های سبک فرزند پروری

مبانی نظری و پیشینه تحقیق نظریه های سبک فرزند پروری (docx) 44 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 44 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

دانشگاه خوارزمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی روانشناسی بالینی پژوهشگر مریم افضلان ۱۳۹۳ Contents TOC \o "1-3" \h \z \u 1-5-1- تعاریف نظری PAGEREF _Toc9925159 \h 42-15- شیوه های فرزندپروری PAGEREF _Toc9925160 \h 62-16- نظريه اريكسون PAGEREF _Toc9925161 \h 142-17- نظريه آدلر PAGEREF _Toc9925162 \h 15سبك آزادمنش و اميد بخش PAGEREF _Toc9925163 \h 15سبك بسيار آسانگير PAGEREF _Toc9925164 \h 15سبك بسيار مطيع PAGEREF _Toc9925165 \h 16سبك بسيار جدي PAGEREF _Toc9925166 \h 16سبك كمال گرا PAGEREF _Toc9925167 \h 16سبك بسيار مسؤول PAGEREF _Toc9925168 \h 16سبك بي توجه PAGEREF _Toc9925169 \h 17سبك طرد كننده PAGEREF _Toc9925170 \h 17سبك تنبيهي PAGEREF _Toc9925171 \h 17سبك خودبيمار انگارانه PAGEREF _Toc9925172 \h 17سبك از نظر جنسي تحريك كننده PAGEREF _Toc9925173 \h 172-18- الگوي شفر PAGEREF _Toc9925174 \h 18والدين بامحبت و آزاد گذارنده PAGEREF _Toc9925175 \h 18والدين بامحبت و محدود كننده PAGEREF _Toc9925176 \h 18والدين متخاصم- محدودكننده PAGEREF _Toc9925177 \h 19والدين متخاصم- آزاد گذارنده PAGEREF _Toc9925178 \h 192-19- الگوي وينترباتوم PAGEREF _Toc9925179 \h 19بعد استقلال آموزي PAGEREF _Toc9925180 \h 20بعد تسلط آموزي PAGEREF _Toc9925181 \h 20بعد مراقبت آموزي PAGEREF _Toc9925182 \h 20والدين و اجتماعي کردن فرزندان PAGEREF _Toc9925183 \h 20انطباق فرزندپروري با تحول خود PAGEREF _Toc9925184 \h 222-20- طبقه اجتماعي و سبک فرزندپروري PAGEREF _Toc9925185 \h 242-21- شکل‌‌هاي موثر کنترل والدين PAGEREF _Toc9925186 \h 25تأکيد مستمر بر قوانين PAGEREF _Toc9925187 \h 26برقراري ارتباط باز بين کودکان و والدين PAGEREF _Toc9925188 \h 26اعمال مديريت موقعيتي PAGEREF _Toc9925189 \h 26شکل‌‌هاي غير موثر کنترل والدين PAGEREF _Toc9925190 \h 272-40- تحقیقات انجام شده در داخل کشور PAGEREF _Toc9925191 \h 282-41- مطالعات انجام شده در خارج از کشور PAGEREF _Toc9925192 \h 30 1-5- تعاریف نظری و عملیاتی متغیرها 1-5-1- تعاریف نظری سبک های فرزندپروری: اصطلاح سبک فرزندپروري به نوع روابطي که والدين در موقعيتهاي مختلف به منظور تربيت و پرورش فرزند خويش پيش مي گيرند اطلاق مي شود. سازه سبک فرزندپروري به منظور تفاوت در تلاشهاي والدين براي کنترل و اجتماعي کردن فرزندانشان بکار مي رود. بامريند با در نظر گرفتن اين دو متغير سه نوع سبک فرزندپروري را بنا نهاد. سبک فرزندپروري اقتدارگرايانه: اين والدين انتظارات معقولي از فرزندانشان دارند و در ضمن برقراري محدوديتها و قوانين نسبت به فرزندان احساس محبت، صميميت و مهرباني مي کنند. به نقطه نظرات آنها با حوصله گوش مي دهند. اين سبک يک رويکرد آزادمنشانه و منطقي است که هم حقوق والدين و هم حقوق فرزندان را مشخص مي کند و براي آنها احترام قايل است. سبک فرزندپروري سلطه جويانه: اين والدين متوقع هستند اما همنوايي آنان به قدري زياد است که وقتي فرزندان تمايلي به اطاعت ندارند نسبت به آنها بي علاقگي نشان مي دهند و حتي گاهي آنان را طرد مي کنند و هر گاه فرزند حرف آنان را بي چون و چرا نپذيرد به زور و تنبيه متوسل خواهند شد. سبک فرزندپروري سهل گيرانه: اين والدين از اعمال هر گونه سخت گيري و کنترل اجتناب مي‌کنند و به فرزندانشان اجازه مي دهند در سني که آنها توانايي لازم را ندارند تصميمات مهم و سرنوشت سازي بگيرند (بامريند، 1991). حمایت های اجتماعی: برم و همکاران (1996) بر مبنای نظر کوب (1976) حمایت اجتماعی را به عنوان تعلق ادراک شده به یک شبکهی ارتباط اجتماعی تعریف کردهاند. حمایت اجتماعی بهعنوان عاملی در کاهش درماندگی روانشناختی به هنگام تجربهی رویداد فشارزا شناخته شده است . 2-15- شیوه های فرزندپروری همه ی والدین از اینکه فرزندانشان چگونه باید باشد یا چه آگاهی هایی داشته باشد، کدام ارزشهای اخلاقی و معیارهای رفتاری را باید در فرآیند رشد بیاموزند، آشکارا یا تلویحاً تصوری آرمانی دارند. والدین برای سوق دادن فرزند خود به سوی این اهداف راهبردهای بسیاری را می آزمایند. فرزند را تنبیه یا تقویت می کنند، خودشان را سرمشق قرار می دهند، اعتقادات و انتظارات خود را توضیح می دهند و یا سعی می کنند همسالان و دوستانی برای کودک خود برگزینند که با این ارزشها و اهداف همبستگی داشته باشد (ماسن و همکاران، 1377). بنابراين هر خانواده شيوه ي خاصي را در تربيت فردي و اجتماعي فرزندان خويش به كار مي گيرد. اين شيوه ها كه شيوه هاي فرزند پروري ناميده مي شود متاًثر از عوامل مختلف فرهنگي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و غيره است. شيوه هاي فرزندپروري به عنوان مجموعه يا منظومه اي از رفتارها كه تعاملات والد – كودك را در طول دامنه ي گسترده اي از موقعيت ها توصيف مي كند، تعریف شده است و فرض شده است كه این شیوه ها یک جو تعاملي تاًثيرگذار را به وجود مي آورد. تحقیقات معاصر در شیوه های فرزندپروری از مطالعات بامریند روی کودکان و خانواده های آنان نشاًت گرفته است. استنباط بامریند از شیوه های فرزندپروری بر روی یک رویکرد تیپ شناسی بنا شده است که بر روی ترکیب اعمال فرزندپروری متفاوت، متمرکز است. تفاوت در ترکیب عناصر اصلی فرزندپروری ( مانند گرم بودن، درگیر بودن، درخواست های بالغانه، نظارت و سرپرستی ) تغییراتی در چگونگی پاسخ های کودک به تاًثیر والدین ایجاد می کند ( دارلینگ و استرینبرگ، 1997 به نقل از حسینی نسب و همکاران، 1387). جان اگبيو (1981، 1994به نقل از سیگلمن، 1999) تاكيد مي كند كه يك والد با كفايت در يك بافت فرهنگي يا خرده فرهنگ ممكن است در فرهنگ ديگري كه مهارت مورد نياز براي موفقيت يك فرد بزرگسال كاملاً متفاوت با فرهنگ قبلي است، يك والد بي كفايت باشد. مثلاً والدين محله هاي فقيرنشين گرچه با نوزادان بسيار مهربان هستند اما در مورد كودكان بزرگتر تنبيه هاي سخت و خشن به كار مي برند. از ديد طبقه ي متوسط چنين رفتارهايي ناپسند تلقي مي شود و والدين طبقه ي متوسط در بسياري از تحقيقات مي گويند بهتر است با فرزندان با گرمي و استدلال برخورد كرد تا اينكه آنها را به گوشه اي پرت كرد و قوانين سخت و بي ثباتي را به آنها تحميل كرد. اما به هرحال براي اينكه فردي بتواند در محله هاي فقيرنشين موفق شود بايد جنگجو باشد و بتواند حق خود را بگيرد. انظباط خشن و بي ثبات احتمالاً خصايصي از قبيل خوداتكايي و بي اعتمادي به منبع قدرت را در آنها پرورش خواهد داد و اين درست همان چيزي است كه براي زندگي در آن فرهنگ مورد نياز است. والدين خوب والديني هستند كه كودكان خود را براي برخورد با مشكلات فرهنگ يا خرده فرهنگي كه در آن زندگي مي كنند، آماده می سازند. با وجود اين ما مي توانيم به نتايجي در مورد عناصر فرزندپروري خوبدست يابيم كه در بيشتر محيط ها كاربرد داشته باشد. در اين رابطه به ترتيب به مدل شفر(1995) و سیگلمن (1999) پرداخته مي‌شود. شفر (1959 ، به نقل از ماسن و همکاران، 1377) ازجمله کسانی است که در این زمینه پژوهش هایی انجام داده است. او بر اساس مشاهدات خود طرح یک طبقه بندی بر اساس دو بعد رفتار والدین یعنی پذیرش در برابر طرد و سختگیری در برابر آسان گیری (سهل گیری) را ارائه نمود. از ترکیب این دو بعد الگوهای مختلف رفتار والدین تشکیل می شود. برای مثال والدینی که هم پذیرا و هم سختگیرند، ممکن است حامی و بخشنده قلمداد شوند. والدینی که طرد کننده و سختگیرند ممکن است متوقع و منفی باف تلقی شوند. و والدین آسانگیر و پذیرا ممکن است آزاد منش خوانده شوند. مطابق اين مدل، ابعاد فرزندپروري به شرح زير است: پذیرش در برابر طرد پذیرش نگرشی است در مورد فرزندان که ممکن است از راههای مختلفی با توجه به شخصیت والدین خود را نشان دهد. والدین پذیرا فکر می کنند که فرزندانشان خصوصیات مثبت بسیاری دارند و از بودن با آنها لذت می برند. غالباً اظهار محبت می کنند و این اظهار محبت لزوماً با بغل کردن و بوسیدن همراه نیست، بلکه صرفاً می تواند لبخند یا نگاه غرورآمیزی باشد. گفته های مادران در مطالعه ای که در مورد تربیت کودکان توسط سیرز، مکوبی و لوین (1957 به نقل از ماسن، 1377) انجام شد، نمونه ای است از نگرشی حاکی از پذیرش یا طرد کودک. از آنان سئوال شد که کدام خصوصیت فرزندانشان را دوست دارند؟ مادری که در رده ی «گرم» طبقه بندی شده بود چنین می گفت: «همه چیز او خوب است، خیلی صبور، فهمیده و مهربان است». مادر دیگری می گفت: «دوست دارم با او باشم، بچه ی خوبی است». والدینی که پذیرا نیستند، غالباً از بودن با فرزندان خود لذت نمی برند. در پاسخ به این سئوال که کدام خصوصیت فرزندت را دوست داری؟ مادری که از لحاظ پذیرا بودن رتبه ی کمی گرفته بود، گفت: «اوخیلی شیطان است ولی از بودن با او لذت می برم، بعضی اوقات خیلی حرف می زند». مادر دیگری گفت: «خصوصیات او را زیاد دوست ندارم. به این ترتیب که پیش می رود به هیچ چیز اهمیت نخواهد داد؛ دنیای متفاوتی دارد». در وضعیت افراطی این پذیرا نبودن منجر به طرد می شود. کنترل (سختگیری) در برابر آسانگیری والدین سختگیر قواعد بسیاری را به کودکان خود تحمیل می کنند. مایلند از نزدیک کودکان خود را نظاره کنند و معیارهای قاطعی بر ای رفتار دارند که از فرزندان انتظار عملی کردن آنها را دارند، ولی لزوماً آنها را تنبیه نمی کنند. در حقیقت والدین سختگیر و موفق فرزندانی دارند که معمولاً خود را با قواعد سازگار می کنند و چندان نیازی به تنبیه ندارند. البته نوع قواعد و محدودیت هایی که والدین تحمیل می کنند بستگی به سن فرزندانشان دارد. در سالهای پیش از مدرسه در مورد سرو صدا، پاکیزگی، بازی با اسباب بازی، اطاعت، رفتار پرخاشگرانه، نحوه ی لباس پوشیدن، خودارضایی و اینکه کودک چقدر اجازه دارد به تنهایی از خانه دور شود، قواعدی تعیین می کنند. والدین سختگیر از فرزند خود توقع رفتار عاقلانه، عملکرد خوب در مدرسه، درست غذا خودن و تمیزی را دارند. همچنان که فرزندان بزرگتر می شوند والدین برای اینکه بدانند فرزندشان کجاست، چه دوستانی دارند و رفتار پرخاشگرانه یا جنسی او چگونه است قواعدی تعیین می کنند. آنان از فرزند خود توقع دارند که عملکرد خوبی در مدرسه داشته باشد، مسئولیت کارهای خانه را به عهده بگیرد و برخود مسلط باشد (بامریند،1973 و مارتین، 1975 به نقل از ماسن و همکاران، 1377). در وضعیت افراطی دیگر والدین سهل گیر هستند. این گونه والدین به طور کلی قواعد کمی دارند و از فرزندان خود توقع چندانی ندارند، آنان چندان توجهی به آموزش آداب غذا خوردن به فرزند خود ندارند. چندان متوقع نیستند که فرزندشان عاقلانه رفتار کند، فرزندشان را از آسیب رساندن به اسباب خانه یا سایر اشیا منع نمی کنند، اهمیتی به پاکیزگی یا اطاعت نمی دهند، از نظر آنان پرخاشگری و خودارضایی طبیعی است . سيگلمن (1999) دو بعد فرزند پروري را در نظریه خود بیان می می کند: پذيرش / پاسخگويي و مطالبه / كنترل. بعد اول فرزندپروري نشان دهنده ي والدينی است كه حمايت كننده بوده، به نيازهاي فرزندانشان حساس هستند، تمايل دارند به فرزندان خود محبت كنند، به هنگامي كه فرزندان به انتظارات والدين دست مي يابند آنها را تخسين مي كنند، آنها همچنين موقعي كه فرزندانشان رفتار ناشايستي انجام مي دهند از آنها ايراد نمي گيرند. والديني كه كمتر پذيرا و پاسخگو هستند، اغلب از فرزندان خود ايراد گرفته، آنها را تحقير و تنبيه كرده، به آنها توجهي ندارند و به ندرت با آنها رابطه برقرار مي كنند. بعد مطالبه / كنترل (آسان گيري / محدويت) اشاره دارد به مقدار كنترلي كه بر تصميمات فرزند از طرف والدين به عنوان فردي مخالف با فرزند، گذاشته مي شود. والدين كنترل كننده و درخواست كننده يك سری قوانين براي فرزندان قرار مي دهند ، از آنها انتظار دارند كه قوانين را دنبال كنند و به دقت فرزندان خود را مشاهده مي كنند تا مطمئن شوند كه آنها قوانين را مراعات كرده اند يا نه. والديني كه كمتر سخت گير و كنترل كننده هستند درخواست هاي كمتري از كودكان دارند، به آنها اجازه مي دهند كه ميزان زيادي استقلال و خودمختاري در كشف محيط اطرافشان داشته باشند، عقايد و هيجانات خود را توصيف كنند و در مورد فعاليت هاي خودشان تصميم گيري كنند. با توجه به اين دو بعد چهار الگوي فرزند پروري شكل مي گيرد. فرزند پروري سلطه جو: اينیک شیوه ی فرزندپروری محدودکننده است که حاصل مطالبه / کنترل بالا و پذیرش/ پاسخگویی پایین است. والدین قوانین زیادی برای کودکان قرار می دهند، انتظار دارند که کاملاً از آن قوانین اطاعت کنند، به ندرت به کودکان توضیح می دهند که چرا باید از قوانین اطاعت کنند و اغلب از تکنیک های قدرتی نظیر تنبیه فیزیکی برای مطیع کردن کودکان خود استفاده می کنند. فرزندپروری مقتدر: والدین مقتدر انعطاف پذیرترند. آنها سخت مطالبه کننده هستند و کنترل هم بر فرزندان اعمال می کنند اما همچنین پذیرا و پاسخگو هم می باشند. آنها یک سری قوانین واضح و روشن برای کودکان قرار می دهند و همواره آنها را به اجرا درمی آورند، اما آنها همچنین منطق قوانین و محدودیت هایی را که قرار داده اند برای فرزندان خود توضیح داده، نسبت به نیازها و دیدگاه های فرزندان خود پاسخگو هستند و فرزندان را در تصمیم گیری های خانواده دخالت می دهند. این والدین منطقی و دمکرات هستند؛ آنها برای فرزندان خود احترام قائلند. فرزند پروری آسان گیر: در این سبک، پذیرش / پاسخگویی بالا اما مطالبه / کنترل پایین است. این والدین بیش از حد سختگیر هستند، آنها نسباً فشار کمی روی فرزندان خود برای اینکه بالیده رفتار کنند، می آورند. کودکان خود را تشویق می کنند که احساسات و تکانه های خود را ابراز کنند و به ندرت بر رفتار آنها کنترل اعمال می کنند فرزندپروری بی توجه: این گروه هم کنترل / مطالبه پایین و هم پذیرش / پاسخگویی پایینی دارند. این والدین خیلی درگیر تربیت فرزندان خود نیستند. به نظر می رسد که نگران آنها نبوده و حتی ممکن است آنها را طرد کنند و یا آنقدر در مشکلات خود غرق هستند که نمی توانند انرژی کافی برای تعیین و اجرای قوانین بگذارند ( مکوبی و مارتین، 1983 به نقل از سیگمن، 1999). در میان این شیوه های مختلف فرزندپروری شیوه پذیرش و پاسخگو بر طرد کردن و عدم حساسیت برتری دارد. فرزندپروری دمکراتیک، پاسخگو و صمیمانه با دلبستگی به والدین، شایستگی تحصیلی، عزت نفس بالا، گرایشات اجتماعی، پذیزش همسالانواخلاقیات قوی ارتباط دارد. فرزندان تمایل دارند که مهر و محبت والدین را به دست آورند و به همین دلیل این انگیزه در آنها وجود دارد که آنچه والدین از آنها انتظار دارند انجام دهند و آنچه را به آنها آموزش می دهند یاد بگیرند. فقدان پذیرش و عاطفه ی والدین منجر به افسردگی و مشکلات روانشناختی دیگر می شود. با توجه به اینکه فرزندانی که طرد می شوند، به درستی رشد و نمو نمی یابند، مک دونالد (1992 به نقل از سیگلمن، 1999) حدس می زند که هیجانات والدین برای فرزندان یک رفتار تکاملی است که باعث می شود والدین از این طریق بر فرزندانشان از راههای مختلف سازگارانه تاثیر بگذارند. با اندکی تامل مي توان متوجه شد که دیدگاه سیگلمن با دیدگاه شیفر چندان تفاوتی ندارد و تفاوت بیشتر در الفاظ است. در واقع باید گفت دیدگاه ارائه شده به وسیله ی شیفر علی رغم گذشت سالیان همچنان ثابت باقی مانده است، زیرا والدین مقتدر سیگلمن همان والدین گرم و کنترل کننده ی شیفر، والدین مستنبد سیگلمن همان والدین سرد و کنترل کننده ی شیفر، والدین سهل گیر سیگلمن همان والدین پذیرا و آزاد گذار شیفر و والدین بی توجه سیگلمن همان خانواده های سرد و آزادگذار شیفر است (دهقانی، 1379). به طور کلی بهترین رشد فرزندان زمانی خواهد بود که هم مورد مهر و محبت و عشق قرار گیرند هم محدودیت هایی برای آنها در نظر گرفته شود. اگر به آنها بی توجهی شود و مورد غفلت قرار گیرند و راهنمایی نداشته باشند، آنها خودکنترلی را یاد نگرفته و کاملاً خودخواه، سرکش و نافرمان خواهند شد واگر بیش از حد آنها را راهنمایی کنند، مانند فرزندان والدین سلطه جو فرصت کمی برای یادگیری خوداتکایی خواهند داشت و ممکن است فاقد اطمینان در تصمیم گیری هایشان باشند (سیگلمن، 1999). 2-16- نظريه اريكسون بنا بر نظريه تحول رواني- اجتماعي اريكسون، شكل گيري شخصيت بر طبق مراحل و بر اساس رشد بدني كه تعيين كننده كشش فرد نسبت به جهان خارجي و هشيار شدن وي نسبت به آن است، تحقق مي پذيرد. بر اساس مراحل هشتگانه رواني- اجتماعي اريكسون اهداف و سبک‌هاي فرزندپروري والدين در مراحل مختلف رشدی تغيير مي‌كند. در مرحله اول رشد رواني- اجتماعي اريكسون كه اعتماد در برابر عدم اعتماد مي‌باشد و از تولد تا 18 ماهگي را شامل مي‌شود، هدف اصلي فرزندپروري در اين مرحله پاسخگويي به نياز‌هاي فرزند مي‌باشد. هدف اصلي فرزندپروري براي كودكاني كه در سنين 18 ماهگي تا 3 سالگي به سر مي برند و در مرحله خودمختاري در برابر شك و ترديد مي‌باشند، كنترل رفتار فرزندان مي‌باشد. براي كودك 3 تا 5 ساله كه در مرحله ابتكار در برابر احساس گناه بسر مي برد، هدف عمده فرزندپروري والدين بايد پرورش خودگرداني كودك باشد. مرحله چهارم كه اريكسون اين مرحله را كارايي در برابر احساس حقارت ناميده است و كودكان 5 تا 11 ساله را در بر مي‌گيرد، هدف اصلي فرزندپروري ترقي دادن و پيشرفت كودك است. در مرحله پنجم كه دوران نوجواني است (11 تا 13 سالگي) و مرحله احساس هويت در برابر آشفتگي مي‌باشد، هدف اصلي فرزندپروري تشويق به استقلال و حمايت‌‌هاي عاطفي است (هترينگتون، 1978؛ به نقل از باقرپور، 1384). 2-17- نظريه آدلر يكي از نظريه پردازان سبك‌‌هاي فرزندپروري آلفرد آدلر مي‌باشد كه استين (2002) مواردي را به ديدگاه ‌ايشان افزوده و تقسيم بنديي به شرح زير ارائه داده است. سبك آزادمنش و اميد بخش والدين در اين سبك منحصر بفرد بودن كودك را قبول دارند، احساس عميق احترام و مساوات را به او عرضه مي‌كنند، كودك را تشويق مي‌كنند كه خطاي خود را تصحيح كند و توانايي‌هاي خود را گسترش دهد، كودك را راهنمايي مي‌كنند تا اهميت همكاري را دريابد، در اين خانواده كودك به عنوان عضوي از خانواده همكاري مي‌كند، او را دوست دارند و مورد قبول است و به او چالش‌‌هاي رشد دهنده منطقي پيشنهاد مي‌كنند. كودك در چنين محيطي احساس امنيت، عشق و پذيرش مي‌كند و توانايي خود را با غلبه بر مشكلات تجربه مي‌كند و دنيا را امن و دوستانه مي‌بينند. سبك بسيار آسانگير والدين هدايا، مزايا و امتيازات زيادي را بر سر كودك مي ريزند ولي توجهي به نياز‌هاي اصلي او ندارند. لوازم و خدمات فراواني در اختيار كودك است اما كودك كسل و بي تفاوت است و ابتكار و خودانگيختگي را از دست مي‌دهد و منفعل، بي حوصله و ناراضي است و انتظار دارد كه همه چيز به او داده شود. سبك بسيار مطيع والدين تسليم آرزو‌ها، خواسته‌‌ها و اميال كودك مي‌شوند، كودك را رييس كرده و برده او مي‌شوند، نمي‌توانند در پاسخ به خواسته‌‌هاي او نه بگويند، كودك براي رسيدن به خواسته‌‌هايش پافشاري مي‌كند، حقوق ديگران را ناديده مي‌گيرد و هيچ محدوديتي را نمي‌شناسد و بصورت تحكم آميز رفتار مي‌كند، كودك تابع اميال آني و پرتوقع است. سبك بسيار جدي والدين دائماً بر رفتار‌ها و اعمال كودك نظارت مي‌كنند، دائماً در حال دستور دادن و تذكر دادن هستند، والد بسيار سخت گير بوده و تمايل دارد كه كودك را تعليم دهد. در اين حالت اين احتمال وجود دارد كه كودك منفعلانه از دستور‌ها اطاعت كند كه منجر به سربراهي كودك مي‌شود، يا علناً لجبازي مي‌كند و يا اينكه منفعلانه مقاومت مي‌كند كه نشانه‌‌هاي آن تنبلي، خيالبافي كردن و فراموشكاري است كه منجر به نافرماني مي‌شود. سبك كمال گرا والدين استاندارد‌هاي بسيار بالايي دارند و تنها در صورتي كودك را قبول مي‌كنند كه عملكردش مطابق استاندارد‌هاي آنها باشد. كودك بيش از حد تلاش كرده و چون نمي‌تواند استاندارد‌ها را برآورده كند، احساس بي ارزش بودن مي‌كند و دائماً در تلاش است كه عملكرد بهتري داشته باشد اما هيچگاه به آنچه مدنظر والدينش است، دست نمي‌يابد. سبك بسيار مسؤول والدين ممكن است به دلايل مختلف مثل شرايط اقتصادي، فوت يا بيماري يكي از والدين، مسؤوليت‌‌هاي سنگين را به عهده كودك بگذارد. كودك ممكن است مسؤوليت‌‌ها را با دلخوري بپذيرد ولي از بازي‌‌هاي راحت و طبيعي دوران كودكي محروم مي‌شود. سبك بي توجه والدين اغلب مشغله فراوان دارند يا نيستند، هيچكس محدوديتي قرار نمي‌دهد، والدين نمي توانند با كودك روابط صميمي به وجود آورند. سبك طرد كننده آنها هر نوع پذيرش را رد مي‌كنند و با كودك به مانند يك فرد مزاحم رفتار مي‌كند. اين رفتار مي‌تواند از ازدواج اجباري يا كودك ناقص ناشي شود. كودك ممكن است به خود به عنوان فردي تنها و ناتوان بنگرد و از احساس بي ارزشي رنج ببرد. سبك تنبيهي اغلب با اعمال فشار زياد و كمال گرايي همراه است. تنبيه بدني اغلب براي برقراري نظم و ترتيب بكار مي‌رود و ممكن است والدين عصبانيت شخصي خود را بر سر كودك خالي كنند. كودك نيز منتظر انتقام گيري است و ممكن است احساس گناه كند و فكر كند فرد بدي است. سبك خودبيمار انگارانه جو خانه مضطرب و ترسناك است، كودك ممكن است بخاطر مسأله‌اي جزئي در خانه بماند و مدرسه نرود. احساس همدردي كه از والدين خود دريافت مي‌كند باعث مي‌شود درباره علائم خود اغراق کند، تا به نفعش تمام شود و از كار‌هاي طبيعي معاف شود. سبك از نظر جنسي تحريك كننده والدين ممكن است در حين حمام كردن كودك، او را نوازش كنند يا اينكه كودك را با خود به رختخواب ببرند. با كودك همانند وسيله شهواني كوچك رفتار مي‌شود و كودك زودتر از موعد با مسائل جنسي روبرو مي‌شود. كودك بايد رازدار باشد و اغلب شاكي و پريشان است و احساس گناه مي‌كند (به نقل از صياد شيرازي، 1382). 2-18- الگوي شفر شفر با مطرح كردن ابعاد گرمي / سردي و آزادي / كنترل يك الگوي فرضي در مورد روابط والدين و كودكان را ارائه و آن را به چهار دسته تقسم مي‌كند: والدين بامحبت و آزاد گذارنده اين نوع والدين كساني هستند كه معمولاً به عنوان والدين نمونه شناخته مي‌شوند. كودكان آنها داراي استقلال بوده و رفتار اجتماعي مناسبي دارند. محبت و گرمي ‌توأم با آزادي موجب مي‌شود به علت داشتن فضاي مناسب براي بيرون‌ريزي هيجاني و عدم وجود پاسخ‌‌هاي نامناسب از سوي والدين، حالت‌‌هاي پرخاشگري در كودكان چنين خانواده‌‌هايي مشاهده نگردد. مشخصات كودكان پرورش يافته با اين سبك عمدتاً داشتن اعتماد به نفس، احساس خودمختاري، تمايل به كنترل محيط و گرايش به سمت رفتار‌هاي دوستانه نسبت به همسالان است. والدين بامحبت و محدود كننده گاهي محبت والدين محدوديت‌‌هايي را نيز به دنبال دارد. اين والدين فرصت كسب تجربه و يادگيري را از كودكان سلب مي‌كنند. آنها با محبت افراطي موجب گرفتن آزادي لازم از كودكانشان مي‌شوند. كودكان چنين خانواده‌‌هايي معمولاً وابستگي بيشتري را نشان مي‌دهند، اينها در مقايسه با فرزندان با محبت و آزاد گذارنده، خصومت و پرخاشگري بيشتري از خود نشان مي‌دهند و در روابط با همسالان خود مسلط نيستند. شفر معتقد است محدوديت اعمال شده از سوي والدين در سه سال اول زندگي نسبت به بعد از آن تأثير‌هاي عميق‌تري بر رفتار كودك خواهد داشت. والدين متخاصم- محدودكننده رفتار‌هاي خصومت آميز اين والدين كه بيشتر بر اصل تنبيه استوار است به همراه سختگيري و محدوديت شديدي كه نسبت به فرزندانشان اعمال مي‌كنند، موجب ايجاد احساس خصومت شديد در فرزندان آنها مي‌شود. از سويي عدم اجازه به كودك در ظاهر ساختن اين احساس خصومت، كودكان را عصباني بار مي آورد. تمايل به خودكشي و خودآزاري در سنين بزرگسالي در اين كودكان قابل مشاهده است. اين كودكان معمولاً در روابط اجتماعي ناموفق‌اند. گوشه گيري، خجالت و عدم اعتماد به نفس در اين كودكان به وفور يافت مي‌شود. والدين متخاصم- آزاد گذارنده تفاوت كودكان اين گروه با گروه قبلي در اين است كه همراه شدن عامل خصومت با عامل آزادي موجب ايجاد رفتار‌هاي پرخاشگرانه به شديدترين حالت در اين كودكان مي‌شود. تحقيقات نشان داده كه والدين كودكان بزهكار اين الگوي تربيتي را در مورد فرزندانشان اعمال مي‌كنند (شفر، 1993؛ به نقل از باقرپور، 1384). 2-19- الگوي وينترباتوم ماريانا وينترباتوم در سال 1953 پژوهش‌هايي را بر روي روابط كودكان با مادرانشان انجام داد. وي سه بعد از روابط مادران با فرزندانشان را پيشنهاد كرد كه عبارتند از : بعد استقلال آموزي والديني كه از اين روش پيروي مي‌كنند، انتظار دارند و تلاش مي‌كنند تا فرزنداني مستقل پرورش دهند تا كار‌هاي شخصي اشان (همچون دوستيابي و امور مدرسه) را بدون نياز به كمك ديگران، انجام دهند. بعد تسلط آموزي مادراني كه ‌اين سبک را بكار مي برند انتظار دارند كه فرزندانشان فعاليت‌هايي همچون ورزش، سرگرم كردن خود، انجام كار‌هاي مشكل و.. را بياموزند و انجام دهند. بنابراين تلاش مي‌كنند تا كودكان خود را در يادگيري اين امور ترغيب كنند. بعد مراقبت آموزي مادراني كه از اين سبک پيروي مي‌كنند بر يادگيري مهارت‌‌هاي مربوط به امور شخصي در منزل مانند غذا خوردن، مسواك زدن و خوابيدن كودكانشان در منزل تأكيد مي ورزند (به نقل از ملك‌مكان، 1378). والدين و اجتماعي کردن فرزندان در قرن حاضر سابقه تحقيق در مورد اجتماعي کردن فرزندان در متن خانواده پيگيري شده است. در حال حاضر، آشکار شده است که وجود عدم تقارن بسيار در قدرت و کفايت بين بزرگسالان و کودکان دلالت بر اين دارد که روابط والد- فرزند بايد نقش منحصر به فردي در اجتماعي کردن کودک داشته باشد (مکوبي، 1992؛ به نقل از برجعلي، 1378). در اغلب فرهنگ‌ها، عوامل نخست اجتماعي شدن فرزند، والدين او هستند. والدين به سه شکل ابتدايي در اجتماعي شدن فرزندانشان نقش دارند: اول آنها از طريق آموزش مستقيم فرزندانشان را اجتماعي مي کنند. اين مرحله با دادن اطلاعات يا تقويت رفتار‌هايي که ارزشمند يا مطلوب والدين است انجام مي‌شود. دوم در روند تعامل با فرزندانشان، والدين نقش الگو‌هاي مهمي را بازي مي کنند تا کودکان عقايد و نگرش‌ها را از آنها فراگيرند و بالاخره والدين ساير جنبه‌‌هايي از زندگي اجتماعي کودکان را که مي خواهند به نوبه خود رشد اجتماعي آنها را تحت تأثير قرار دهد تحت کنترل دارند (برک و همکاران، 1997). البته مسايل عمده مورد نظر والدين به موازات تحول کودکان متحول مي‌شوند. والدين نوزادان، عمده توجه شان به فعاليت‌هاي نگهداي و آموزش مهارت‌‌هاي اوليه زندگي است، والدين کودکان دبستاني به تنظيم احساسات آنها کمک مي کنند و شروع به آموزش مهارت‌‌هاي اجتماعي مورد نياز کودک مي نمايند. وقتي فرزندان به نوجواني نزديک مي‌شوند، بيشتر والدين تصميم گيري‌هاي مستقل منطقي و مثبتي درمورد ارزش‌ها را تشويق مي کنند و اين در حالي است که نوجوانانشان خود را براي ورود به بزرگسالي آماده مي‌سازند (باکاتکو و داهلر، 1992). فرزندان بسياري از الگو‌هاي رفتاري، خصوصيات اخلاقي، انگيزه‌‌ها، برخورد‌ها و ارزش‌هاي والدين خود را از طريق فرايند‌هاي تقليد و همانندسازي کسب مي کنند. اين فرايند به خصوص از لحاظ اجتماعي کردن اهميت دارد زيرا بدون آموزش عمومي والدين يا تلاش عمدي کودک براي يادگيري ايجاد مي‌شود (ماسن؛ ترجمه ياسايي، 1368). اين بررسي‌ها نشان مي‌دهد که کودکان بيشتر با والديني همانندسازي مي کنند که گرم و مسلط باشند و مهار امور را در دست داشته باشند. بر اساس اين مطالعات کودکاني که والدين گرم دارند به والدين شباهت بيشتري داشته و بيش از کودکاني که والدين سرد دارند از والدين خود تقليد مي کنند، کودکان از والديني که در روابط زناشويي يا در ارتباط با فرزندان خود مسلط و با قدرت هستند تقليد مي کنند. انطباق فرزندپروري با تحول خود مطلوبترين نتايج تحولي با فرزندپروري اقتدارگرا در ارتباط است كه دو ويژگي كليدي دارد. "تعيين حدود" در مورد رفتار كودك و "پاسخ دهي" به نياز‌ها و رفتار‌هاي كودك، والديني كه درست مي‌شنوند و به خوبي پاسخ مي‌دهند فرزنداني بار مي آورند كه هم از نظر هوشي و هم به لحاظ اجتماعي كارآمد هستند. اهميت تربيت اعمال شده توسط والدين و نگهداري آنها از فرزندانشان همراه با گرماي محبت، در يك مطالعه طولي در مورد هفتاد و شش فرد چهل و يك ساله كه از پنج سالگي مورد مطالعه قرار گرفته بودند به وضوح آشكار شد. آزمودني‌هايي كه مادر راضي و خونگرم و عاطفي داشتند و پدري با اين ويژگي‌‌ها تا پنج سالگي از آنان مراقبت كرده بود، مستعد به ازدواجهاي شاد و پايدار بودند و در سنين ميانسالي، دوستي‌هاي نزديك با ديگران داشتند (وينبرگر و مك لند، 1991؛ به نقل از باكاتكو و داهلر، 1992). چرا فرزندپروري اقتدارگرا چنين نتايج خوبي به بار مي آورد؟ براي اين سؤال چندين توضيح وجود دارد. اول اينكه وقتي والدين انتظار رفتار سنجيده و پخته‌اي از فرزندانشان داشته باشند آنها به وضوح وظايفي را كه هر فرد نسبت به ديگران دارد مشخص مي‌كنند و هر كس تكليف خود را در گروهي كه زندگي مي‌كند مي داند. دوم اينكه وقتي خواسته‌‌هاي والدين همراه با توضيحات منطقي باشد، كودكان بسيار راحت تر محدوديت‌‌هايشان را مي پذيرند و رفتار خود را بر اساس اين محدوديت‌‌ها تنظيم مي‌كنند و سوم اينكه وقتي والدين پاسخ‌‌هاي كودك را به حساب بياورند و محبت خود را ابراز كنند بچه‌‌ها نيز احتمال دارد، احساس کنند که مي‌توانند بر رفتارشان كنترل داشته باشند و محبت خود را ابراز كنند و بالاتر از اينها احساس كنند كه وجود آنها براي ديگران مهم است. مثلاً در تحقيقي كه توسط استنبرگ (1989) انجام گرفته است، اشاره به ‌اين دارد كه نوجواناني كه والدين اقتدارگرا دارند، احساس سالم خودمختاري و اتكاي به خويشتن دارند و حس مي‌كنند مي‌توانند كنترل زندگي خويش را بدست گيرند. بدين ترتيب نتيجه قاطع فرزندپروري اقتدارگرايانه ، فرزندي است كارآمد كه از قدرت تطابق رواني موفقيت آميزي برخوردار است. سبک اقتدارگرايانه والدين همواره با تحول شايستگي‌‌هاي فرزندان منطبق است، عملكرد والدين همراه با سن فرزند تغيير مي‌كند، كاهش تدريجي كنترل مستقيم كودك، ماداميكه با محبت و مداخله ‌تربيتي توأم باشد به رشد او كمك خواهد كرد (به نقل از باكاتكو و داهلر، 1992). نوجواناني كه متعلق به خانواده آزاد گذارنده هستند، احتمالاً خودپنداره مثبت دارند، ولي ممكن است وضعيت تحصيلي خوبي نداشته و يا دچار مشكل بوده و يا در مدرسه بدرفتاري داشته‌اند. نوجواناني كه والدين خود را مسامحه كار توصيف مي‌كنند در مقياس‌هاي حرمت نفس، كفايت اجتماعي و مشكلات رفتاري كمترين نمره را دريافت كردند. در بررسي انجام شده در مورد 2250 نفر از فارغ التحصيلان دبيرستان، دانش‌آموزان به يك پرسشنامه كه نشان دهندهء ميزان مشكلات رفتاري گوناگون و رفتار‌هاي وسواس گونه از يك سو و همچنين درك جوانان از سبک‌هاي فرزندپروري والدينشان از سوي ديگر بود پاسخ دادند. نتايج اين بررسي نشان مي‌دهد كه سبک فرزندپروري با سازگاري رفتار نوجوانان بزرگتر رابطهء معني داري دارد (اسليكر، 1998؛ به نقل از باكاتكو و داهلر، 1992). پژوهشي كه توسط هرز (1999) انجام گرفته نشان مي‌دهد كه سبک فرزندپروري مسامحه کار با ويژگي پذيرش پايين با حرمت نفس رابطه منفي دارد. حتي وقتي كناره گيري والدين كمتر بيان شده است، باز هم موجب آسيب به رشد فرزندان مي‌شود. 2-20- طبقه اجتماعي و سبک فرزندپروري طبقه اجتماعي يا وضعيت اجتماعي- اقتصادي به موقعيت فرد در جامعه يعني طبقه بندي شدن وضعيت يا قدرت اجتماعي اشاره دارد. برخلاف كشور‌هاي بسياري مانند هندوستان كه جايگاه اجتماعي فرد هنگام تولد به وسيله وضعيت والدين تثبيت شده است، در بسياري از كشور‌ها اين عقيده وجود دارد كه هر كس مي‌تواند در صورت تلاش كافي موفق شده و خود را به سطح بالاتر برساند. چنانچه خواهيم ديد، بسياري از افراد طبقه پايين و كارگر با مشكلات بسيار متفاوتي روبرو هستند. اهداف مختلفي را تعقيب مي‌كنند و اغلب با ارزش‌‌هاي گوناگون انطباق مي‌يابند و اين ملاحظات بوم شناختي به خوبي بر روي آورد‌هايي كه آنها براي تربيت فرزند خود انتخاب مي‌كنند تأثير مي‌گذارد (هس، 1970؛ به نقل از برجعلي، 1378). فرزندپروري در خانواده‌‌هاي طبقه بالا و پايين مكوبي (1980) پيشنهاد‌هاي تحقيقي درباره پرورش فرزند را مورد بررسي قرار داده و نتيجه مي‌گيرد كه والدين طبقه اجتماعي بالا با والدين طبقه اجتماعي پايين (طبقه كارگر و پايين تر) حداقل در چهار زمينه تفاوت دارند: والدين متعلق به طبقه اجتماعي- اقتصادي پايين تر، بر اطاعت و احترام، پاكيزگي و ظرافت و پرهيز از مشكل تراشي، گرايش دارند، در حاليكه والدين با طبقه اجتماعي- اقتصادي بالاتر بيشتر بر شادماني، حس كنجكاوي، استقلال و خلاقيت و بلندهمتي تأكيد دارند. والدين با طبقه اجتماعي- اقتصادي پايين بيشتر محدودكننده و سلطه ‌جو هستند و اغلب هنجار دلخواه خود را برقرار مي‌كنند و آنها را با استفاده از اعمال قدرت به شكل انضباط به كودكان القا مي نمايند. والدين با طبقه اجتماعي- اقتصادي بالاتر، گرايش به سبک‌هاي پذيرندگي دارند و بيشتر از سبک‌هاي استنتاجي استفاده مي‌كنند تا انضباطي. والدين با طبقه اجتماعي- اقتصادي بالا با فرزندان خود بيشتر صحبت مي‌كنند و از زبان پيچيده‌تري استفاده مي‌كنند. والدين با طبقه اجتماعي–اقتصادي بالا، تمايل بيشتري به نشان دادن نرمي، صميميت و مهرباني با فرزندان خود دارند. البته بايد خاطرنشان كرد كه ‌اين تفاوت‌‌ها مربوط به طبقه اجتماعي والدين نشان دهنده يك ميانگين گروهي است تا يك اختلاف كلي. بعضي از والدين طبقه متوسط بسيار محدود كننده و تحكمي و رويكردشان نسبت به پرورش فرزند مسامحه كار است، در حاليكه بسياري از والدين طبقه پايين و طبقه كارگر، بيشتر شبيه گروه متوسط عمل مي‌كنند (به نقل از برجعلي، 1378). 2-21- شکل‌‌هاي موثر کنترل والدين چهار شکل از کنترل والدين که در زير ذکر مي‌شود، احتمالا اثرات مثبتي بر رفتار و رشد کودک دارند. تنظيم مجموعه‌اي از انتظارات بالا براي کودکان و آموزش و تربيت کودکان براي بدست آوردن اين انتظارات اولين قدم در نظر گرفتن معيار‌هاي بالا براي اجتماعي کردن موثر وايجاد رفتار‌هاي مطلوب در کودکان مي‌باشد. والديني که انتظار ندارند فرزندانشان به سبک‌هاي قابل قبول و مطلوب اجتماعي رفتار نمايند، بايستي منتظر مسائل و مشکلاتي در کودکانشان باشند. قدم بعدي، تربيت و آموزش کودکان جهت دستيابي به معيار‌هاي مورد نظر است. اين معيار‌ها بايستي واقعي ومطابق ومناسب با سن کودک وويژگي‌هاي وي در هر مرحله از رشد باشد. مثلا والدين نبايستي انتظار داشته باشند که کودک دو ساله آنها به مدت دو ساعت بدون اينکه کاري انجام دهد در مطب پزشک ساکت بنشيند. لذا در نظر گرفتن انتظارات بالايي که متناسب با سن و در سطح رشد کودک نيست نمي‌تواند اثرات مثبتي داشته باشد. تأکيد مستمر بر قوانين والديني که قوانين و معيار‌هايي را براي فرزندانشان در نظر مي‌گيرند، بايستي به طور مداوم بر اجراي اين قوانين و معيار‌ها تأکيد نمايند. کودکان حتي در سنين 2 تا 3 سالگي نيز در صورتي که بطور مداوم بر قوانين تأکيد شود، از قوانين و معيار‌هاي مادرانشان اطاعت وپيروي خواهند کرد. همچنين مادراني که خود در انجام معيار‌هاي رفتار کوشا هستند، کودکاني خواهند داشت که خودگرداني بيشتري را از خود نشان مي‌دهند. اجراي مستمر قوانين و معيار‌هاي رفتار‌ها، بطور مشابه در سنين اواسط کودکي ونوجواني نيز اهميت دارد. برقراري ارتباط باز بين کودکان و والدين والديني که براي برقراري ارتباط آزاد ارزش قائلند، دلائل اتخاذ قوانين ومعيار‌ها را براي کودکانشان توضيح مي‌دهند و به آنها اجازه مي‌دهند نظرات خود را پيرامون اين معيار‌ها ابراز نمايند. اين جنبه‌اي مثبت از کنترل والدين است که غالبا باعث بحث‌هاي بين والدين و کودک درباره معيار‌هاي رفتاري و ساير امور مي‌شود. اعمال مديريت موقعيتي اغلب والدين مي‌توانند موقعيت‌هايي را که در آن کنترل فرزندانشان مشکل است، تشخيص وپيش‌بيني نمايند و شرايط را به گونه‌اي ترتيب دهند که احتمال رفتار مناسب توسط کودک بيشتر شود. مثلا چنانچه مادري به همراه کودکش قصد خريد از يک فروشگاه را دارد بدون اينکه مجبور به خريد مواد غذايي نامرغوب براي کودکش باشد، مي‌تواند با همراه آوردن مواد غذايي، اسباب بازي يا کتاب وغيره، توجه کودک را جلب نمايد وبه راحتي خريد خود را انجام دهد (صياد شيرازي، 1382). شکل‌‌هاي غير موثر کنترل والدين کنترل غير موثر والدين، برعکس شکل‌هاي موثر کنترل والدين است. مثلا در نظر گرفتن انتظارات بالا براي رفتار کودکان در عين حال عدم آموزش لازم و فراهم کردن شرايط لازم براي بدست آوردن اين انتظارات، نمي‌تواند باعث اجتماعي شدن موفق و رفتار‌هاي مطلوب در کودکان شود. توقعات بالا، بدون آموزش لازم جهت دستيابي به معيار‌هاي رفتاري، معمولا باعث تنبيه‌‌هاي خشن و ناملايم مي‌شود. اعمال زور، بکار بردن تنبيه‌‌هاي بدني، خشونت يا محروميت از مزايا، شکل‌هايي از تنبيه و کنترل غير موثر است. وقتي والدين براي کنترل فرزندانشان از اعمال زور استفاده مي کنند بر توانايي‌اشان در تنبيه کودکان و ترس کودکان از تنبيه تکيه مي نمايند. اينگونه والدين نه دلايلي را براي قوانين و معيار‌هاي رفتاري توضيح مي‌دهند و نه براي تنبيه. اين والدين مي‌توانند، در کوتاه مدت از طريق اعمال زور وخشونت کودکان را وادار به اطاعت نمايند و نتيجه بگيرند. ولي در بلند مدت، کاربرد اين روش‌ها اثرات منفي دائمي را در پي خواهد داشت و بخصوص از دروني شدن معيار‌هاي پايدار اخلاقي جلوگيري خواهد کرد. (صياد شيرازي، 1382). 2-40- تحقیقات انجام شده در داخل کشور نتایج پژوهش با عنوان غضنفری و قدم پور (1387) با عنوان بررسی رابطه راهبردهای مقابله ای وسلامت روانی در ساکنین شهرخرم آباد نشان داد که بین سلامت روانی و راهبردهای مقابله رابطه معناداری وجود دارد . هر چه فرد راهبرد مقابله مساله مدار را بیشتر به کاربرد از سلامت بالاتری برخوردار است و بالعکس راهبرد هیجان مداری سبب افزایش علائم جسمانی ، اضطراب ، اختلال در عملکرد اجتماعی و افسردگی می شود . همچنین نتایج نشان دادکه راهبردهای مقابله ای مساله مدار و هیجان مدار به طور متفاوتی واریانس متغیرهای اضطراب ، آسیب جسمانی ، افسردگی و اختلال در عملکرد اجتماعی که از مؤلفه های سلامت روانی هستند را به صورت معناداری تبیین می کنند . پژوهش محمد زاده و خسروی (1391) با عنوان بررسی رابطه هدف در زندگی ، سبک های مقابله ای با بهداشت روانی در میان دانشجویان دانشگاه ایلام نشان داد که رابطه منفی و معنی داری بین سبک مقابله ای هیجان مدار و سلامت روان وجود دارد . پژوهش بخشی پور ، پیرو و عابدیان (1384) با عنوان بررسی رابطه میان رضایت از زندگی وحمایت اجتماعی با سلامت روان در دانشجویان نشان داد که رضایت از زندگی و حمایت اجتماعی به شکل معناداری سلامت روانی را پیش بینی می کند و همچنین تاهل هم به شکل معناداری با بهداشت روانی بالاتر ، رضایت از زندگی و احساس حمایت اجتماعی بیشتر همبسته بود . در پژوهشی که توسط ربیعی ، مولوی ، کلانتری و عظیمی (1388) با عنوان رابطه بين نگرش هاي ناكارآمد و راهبردهاي مقابله اي باسلامت رواني انجام شد نتایج آن نشان داد که رابطه معناداري بين نگرش هاي ناكارآمد و سلامت رواني وجود دارد . بين راهبردهاي مقابله هاي و مؤلفة اختلال در عملكرد اجتماعي رابطه معناداري وجود دارد . پژوهش ریاحی، وردی نیا و پور حسین(1389) با عنوان بررسي رابطة بين حمايت اجتماعي وسلامت روان نشان داد که سلامت روان دانشجويان پسر بهتر از دختران بوده و رابطة مستقيم و معناداري بين ميزان حمايت اجتماعي و سلامت روان مشاهده شد. اين در حالي است كه بين سلامت روان با ميزان دينداري و طبقة اجتماعي رابطة معناداري مشاهده نشد علاوه بر اين ، دانشجويان دختر ، دانشجويان متعلق به طبقات اجتماعي بالاتر ، و دانشجويان ديندارتر ، حمايت اجتماعي بالاتري را ادراك وگزارش كردند. نتايج تحليل رگرسيون چند متغيره نيزنشان داد كه حمايت اجتماعي وجنسيت اثرات مستقيمي بر سلامت روان دارد ، در حاليكه طبقة اجتماعي و دينداري از طريق افزايش ميزان حمايت اجتماعي ادراك شده ، اثرات غير مستقيمي بر سلامت روان دانشجويان گذاشتند . پژوهش بخشانی و همکارن (1382) با عنوان بررسي ارتباط بين حمايت اجتماعي ادراك شده و رويدادهاي استرس زاي زندگي با افسردگي ، نشان ميدهد كه میزان حمايت اجتماعي بانرخ افسردگي ، همبستگي منفي داشته و ميانگين حمايت اجتماعي در افراد افسرده ، به طور معناداري پايين تر از افراد غير افسرده مي باشد . بدين ترتيب ، به نظرمي رسدكه حمايت اجتماعي نقش تعديل كنندگي در بروز يا تشديد افسردگي دارد . نتایج پژوهش حاجبی و فرین نیا (1388) با عنوان ارتباط بین سلامت روان و حمایت اجتماعی در کارکنان بهداشت روان و درمان صنعت نفت بوشهر نشان داد که وضعیت سلامت روان با نمره حمایت اجتماعی رابطه معنی دار و مستقیم دارد. پژوهش قاسمی پور و جهانبخش گنجه (1389) با عنوان رابطه حمایت اجتماعی وسلامت روان دردانشجویان شهرستان خرم آباد نشان داد که بین منابع ساختاري وکارکردهاي حمایت اجتماعی باسلامت روان رابطه معنی داري وجود دارد. در بین انواع کارکردهاي حمایت اجتماعی ، حمایت عاطفی و در بین منابع ساختاري حمایت اجتماعی ، عضویت گروهی و پیوند قوي با سلامت روان رابطه معنی دار داشتند . پژوهشهای ابراهيمي، ذوالفقاري و بوالهري (1381) بخشاني، بيرشك، عاطف وحيد و بوالهري (1382) رضايي، كارگر و كربندي (1383) ، پناهي و همكاران (1387)، اكوچيان و همكاران (1389)، حسن‌زاده و دهكردي، خمسه (1391)، شماع كاظمي، حقاني، سعادتي، خواجه‌وند (1392) بيانگر اين موضوع است که بين راهبردهاي مقابله‌اي و حمايت‌هاي اجتماعي رابطه وجود دارد. حسينيان آقاملکي (1376) بر اساس داده‌‌هاي پژوهشي خود نتيجه گرفت که بين رفتار آزادمنشانه والدين و عزت نفس فرزندان رابطه مثبت معني دار، و بين رفتار سلطه‌جويانه والدين و عزت نفس فرزندان، رابطه منفي وجود دارد. همچنين ميانگين عزت نفس دانش‌آموزان با والدين دموکراتيک از ميانگين عزت نفس دانش‌آموزان با والدين سهل گير و سلطه ‌جو بيشتر است و بين ميانگين عزت نفس دانش‌آموزان با والدين سهل گير و سلطه ‌جو تفاوت معناداري وجود ندارد. 2-41- مطالعات انجام شده در خارج از کشور نتايج پژوهش پیترز و همکاران(2003)نشان مي دهد كه سطوح بالاتر حمايت اجتماعي با سطوح پايينتر افسردگي و اضطراب ، مرتبط است و تصور مي شود كه حمايت اجتماعي ،به عنوان سپري ضربه گير در مقابل استرس عمل مي كند . گوهوا، اليکا و همکاران (2001) مطالعه‌اي بر روي 127 نوجوان اهل چين در رابطه بين سبک‌هاي فرزندپروري با وضعيت سلامت رواني نوجوانان انجام دادند. نمرات پايين در شاخص‌هاي سلامت روان بطور قابل ملاحظه‌اي با سطح بالاي طرد والدين و انکار والدين، گرايش به تنبيه، زحمات بيش از ‌اندازه و درگيري مفرط، و سطوح پايين گرمي هيجانات والدين و درک و فهم، رابطه داشت (به نقل از عيوضي، 1378). فيلازوگلو و گريوا(2008) در بررسي رابطه سبك‌هاي مقابله و حمايت اجتماعي و كيفيت زندگي در زنان مبتلا به سرطان سينه دريافتند سبك‌هاي مقابله با كيفيت زندگي مرتبط بودند و سبك مقابله‌اي مسأله مدار با كيفيت زندگي رابطه مثبت داشت. ماتود(2004) در پژوهشي درباره جنسيت در استرس و راهبردهاي مقابله به اين نتايج دست يافت كه زنان در مقايسه با مردان بيشتر از مقابله هيجاني و اجتنابي و كمتر از مقابله مسأله مدار استفاده كردند ، همچنين زنان نشانه‌هاي جسماني و پريشاني روانشناختي بيشتري را گزارش كردند. مقابله اجتنابي در زنان با متغييرهاي جمعيت‌شناختي و تعداد فرزندان رابطه داشت و زنان مسن‌تر بيشتر از سبک مقابله مسأله مدار استفاده كردند. فونداكارو و موس(1987) در پژوهشي بر روي زنان دريافتند افزايش حمايت از جانب خانواده موجب استفاده بيشتر زنان از مقابله مسأله‌ مدار مي‌شود و برخورداري از حمايت در محيط كار باعث تنظيم عاطفي بيشتر در زنان شده و آنها كمتر بر تخليه هيجاني تكيه خواهند كرد (شعبان‌زاده، زارع بهرام‌آبادي، حاتمي، زهراكار، 1392). پژوهش (فلكمن، موسكويتس به نقل از بهزادي‌پور و همكاران، 1392) نشان داد که سبک مقابله يك متغير تعديل‌گر مهم در رابطه بين استرس و پيامدهايي همچون اضطراب و افسردگي به شمار مي‌رود. از اين رو اگر تلاش‌هاي مقابله‌اي فرد از نوع مؤثر، كارآمد و سازگارانه باشد ، استرس، كمتر فشارزا به شمار رفته و واكنش نسبت به آن نيز در راستاي كاهش پيامدهاي منفي آن است. در مقابل اگر سبك يا الگوي مقابله ناسازگارانه يا ناكارآمد باشد ، نه تنها استرس را مهار نمي‌كند بلكه خود منبع فشار به شمار آمده و شرايط را بدتر مي‌كند نتایج پژوهش های مختلف نشان می دهد که بین راهبردهاي مقابله‌اي و حمايت‌هاي اجتماعي نيز رابطه وجود داشته كه تحقيقات صورت گرفته توسط بال، كرومبز و ون‌اوست (2003)، ديركزواگر برامسن و وندرپلاگ (2003)، رونزونگيو و همكاران (2004)، تایید نمودند .گرين‌گلاس، فيكسنبام و ايتون (2006)، چوهان و شاليني (2006)، و بري و همكاران در همان سال، لوپز- مارتينز، استيو- زارازاگا و راميرز- ماستر (2008)، لو و وانگ 2009)، وندرليچ- تيرني و وندروال (2010)، رازوئل، بروچون- شوتزر، دوپانلوپ و اپيني (2011) موید این مطلب است. پژوهشيكرونكيته و موس (1984) نشان داد که زناني كه از حمايت خانوادگي بيشتري برخوردارند نسبت به زناني كه سطوح پايين تري از حمايت خانوادگي را دريافت مي كنند افسردگي كم تري نشان مي دهند. هت و اورتنر(1989) در پژوهشی نشان دادند زنان تك والد كه از يك شبكه حمايت اجتماعي جهت كاهش فشار هاي مربوط به كار و التزام هاي خانواده برخوردار دارند بهتر با شرايط زندگيشان سازگار مي شوند (شعبان زاده، زارع بهرام آبادي،‌ حاتمي ، زهرا كار،1392). كوهن و ويلز (1985) اصطلاح حمايت اجتماعي را براي اشاره به مكانيزم هايي كه افراد را در برابر استرس مصون مي دارند عنوان مي نمايند. در اين راستا پيترسون ، ماير و سليگمن (1996) عنوان نمودند كه فقدان شبكه هاي حمايتي زنان سرپرست خانوار آنها را آماده استفاده از روش هاي مقابله اي هيجان مدار و اجتماعي مي نمايد. گومز (1998) اشاره مي كند كه ادراك زنان سرپرست خانوار از مسئوليت هايشان در محيط خانواده، آنها را براي بهره گيري از روش هاي مقابله مسأله مدار مهياتر مي كند، چرا كه اين افراد به دليل قبول همه مسئوليتهاي خانواده ،‌حسي از كنترل را در خود به وجود مي آورند وشكل گيري اين حس، موجب تقويت برنامه ريزي، سخت رويي، در آنها مي شود. از اين رو اين زنان در مواجه با عوامل استرس زا از روش هاي منطقي و مساله مدار استفاده مي كنند(به نقل از بيرامي، هاشمي، عليزاده گورادل، حسيني بادنجاني، 1391). كه البته به نظر مي رسد مسئوليت پذيري در بين گروه فوق متفاوت بوده و با دلايل سرپرستي نيز مرتبط و در بين افراد متغير می باشد. در اين بين برانن (1999) نيز به نقش حمايت هاي اجتماعي در ممانعت از آسيب پذيري زنان سرپرست خانوار تأكيد داشته است( به نقل از بادنجاني، بيرامي ، هاشمي ،1391). ليپمن و همكاران (2001)، دريافتند مادران مجرد نسب به مادران متأهل به احتمال بيشتري از اضطراب و سوء مصرف مواد رنج مي برند. پژوهش كوين (2003) نشان داد بين حمايت اجتماعي و رضايت از زندگي خانواده هاي تك والد ( با سر پرستي مادر) رابطه مثبتي وجود دارد و حمايت اجتماعي همانند سدي در برابر عوامل استرس زا اثر نموده و سبب ارتقاء كيفيت زندگي مي گردد. در پژوهش ديگر نيز بووير، چموتو پرنگر (2004) نشان دادند افرادي كه از حمايت اجتماعي بالاتري برخوردارند از سلامت رواني و احساس بهزيستي بالاتري بهره مندند. يلسين (2011) و زيمر و چن (2011) نيز نشان دادند حمايت اجتماعي پيش بيني كننده بهزيستي و رضايت از زندگي است. يافته هاي پژوهش كمپ و همكاران(1962) حاكي از اين موضوع است كه بدرفتاري با كودكان ناشي از آشفتگي روانشناختي بزرگسالان است. ولي بوچانان سيمونز و همكاران(1991) نشان دادند كه والديني كه در كودكي مورد بدرفتاري قرار گرفته اند الزاماً بدرفتار نمي شوند . طبق گزارشات وكرل و ولف(2003) والدين بد رفتار به شرايط استرس‌‌زا با برانگيختگي هيجاني زياد واكنش نشان مي دهند. در ضمن در آمد كم، بيكاري ، سن ازدواج پايين، مصرف الكل و دارو، تعارض زناشويي، آشفتگي شديد خانواده، در خانواده هاي بدرفتار شايع است. همچنين به اظهار كولتون كوربينو سو (1999) اغلب والدين بدرفتار و غفلت كننده از حمايت هاي اجتماعي رسمي و غير رسمي محروم هستند . كاكس ، كوچ و اورسون (2003) نيز بيان داشتند در خانواده بين بدرفتاري همسران با بدرفتاري با كودك ارتباط نيرومندي وجود دارد ( برك،2007) . کارلسن و دیگران (2004)، نشان دادند که در افراد دیابتی، مقابلهی هیجان مدار، تاحدودی نقش میانجی را در رابطه ی بین حمایت اجتماعی ادراک شده و علایم افسردگی دارد (کلارک و گوسن، 2009). حمایت اجتماعی به عنوان منابع ادراک شده از دیگران در دسترس در شبکه ی اجتماعی تعریف می شود. ادبیات تحقیق اثرات سودمند و آسیبرسان را برای حمایت بر روی بیماران مبتلا به درد مزمن مشخص کرده اند. دلایل گوناگونی وجود دارد که می تواند توضیح دهد چگونه حمایت ادراک شده می تواند سازگاری را افزایش دهد. از یک طرف می توان این بحث را کرد که حمایت اجتماعی، پاسخ های مقابله ای سازگارانه ی خاصی را افزایش می دهند. هولاهان و دیگران (2005)، در یک تحقیق طولی 10 ساله نشان دادند که مقابله ی اجتنابی به طور مثبتی با علایم افسردگی رابطه دارد. در تحقیق کلارک و گوسن (2009)، نیز مشخص شد که مقابلهی اجتنابی و استرس روانی-اجتماعی بیشتر، با افسردگی رابطهی بیشتری داشتند. نتایج تحقیق ماینز و همکاران (2003)، نشان داد که روابط اجتماعی غیرحمایتگرانه همراه با فاصلهگیری، یک پیشبینیکنندهی قوی برای علایم افسردگی و آشفتگی روانی کلی است. این رابطه می تواند این گونه تبیین شود که زنان نابارور گزارش میدهند که مشکل باروری آن ها منجر به روابط اجباری با اعضای شبکه ی اجتماعی شده است و این تغییرات در روابط اجتماعی یک احساس بیگانگی و جدایی را در آنها ایجاد کرده است. این طرد می تواند احساس استیگمایی که با ناباروری تداعی میشود را تشدید کند. محققان نشان دادند که روابط اجتماعی غیرحمایتگرانه مرتبط با ناباروری به عنوان یک نشانهی محیطی پیش بینی نشده عمل میکردند که احساس استیگمای مربوط به ناباروری را تازه میکند (ماینز و همکاران، 2003). منابع احدی، حسن و جمهری ، فرهاد (1386) . روانشناسی رشد . تهران : پردیس. چاپ ششم. آبینکی، الهام (1386). بررسی رابطه بین سبک های یادگیری خودکارآمدی با شیوه های مقابله با فشار روانی در دانشجویان مقطع کارشناسی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی ایران. پایان نامه کارشناسی ارش روانشناسی تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی. باباپورخيرالدين، جليل. (1381). بررسي رابطه بين شيوه‌هاي حل مساله، حل تعارض و سلامت روانشناختي در ميان دانشجويان . رساله دکتري روانشناسي، دانشگاه تربيت مدرس. باقرپور، صغری. (1384). بررسي رابطه الگوهاي فرزندپروري با سلامت رواني و موفقيت تحصيلي كاركنان نظامي و غير نظامي. پايان‌نامه کارشناسي‌ارشد روانشناسي، دانشگاه تهران. بخشی پور رودسری ، عباس ؛ پیروی ، حمید و عابدیان ، احمد(1383) . بررسی رابطه میان رضایت از زندگی ، حمایت اجتماعی و سلامت عمومی دانشجویان ، دومین سمینار سراسری بهداشت روانی دانشجویان. دانشگاه تربیت مدرس ، 69-71 و فصلنامه اصول بهداشت روانی . سال هفتم شماره بیست و هفتم . ص ، 142 – 152 . برجعلي، احمد. (1378). رابطه الگوهاي فرزندپروري والدين با تحول رواني-اجتماعي فرزندان. رساله دکتري روانشناسي، دانشگاه علامه طباطبايي برک ، لورا ،( 2007) ؛ ترجمه سید محمدی ، یحیی ( 1391 ) . روانشناسی رشد ( از لقاح تا کودکی ) . تهران ، انتشارات ارسباران بهزادی پور ، ساره ؛ سپاه منصور ، مژگان ؛ کشاورزی ارشـد ، فرنـاز ؛ فـرزاد ، ولی ؛ نظیری ، قاسم ؛ زمانـیان ، سکینه ( 1392 ) . اثر بخشی مداخله شناختی رفتاری مدیریت استرس بر کیفیت زندگی و راهبردهای مقابله ای در زنان مبتلا به سرطان پستان . روش ها و مدل های روانشناختی ، سال 3 ، شماره 12 ، تابستان 92 بیرامی ، منصور ؛ هاشمی ، تورج ؛ علیزاده گورادل ، جابر ؛ حسینی بادنجانی ، سید مهدی ( 1391 ) . پیش بینی آسیب پذیری در برابر استرس بر اساس میزان حمایت اجتماعی ، راهبردهای مقابله ای و منبع کنترل . فصلنامه پژوهش های روان شناسی اجتماعی ، دوره 2 ، شماره 5 ، بهار 91 پروچسکا ، جیمز ؛ نورکراس ، جان ، (2007) ؛ ترجمه سید محمدی ، یحیی ( 1391 ) . نظریه های روان درمانی . تهران ، انتشارات روان چراغی ، علی ؛ داوری دولت آبادی ، الهام ؛ صلواتی ، محسن ؛ مقیم بیگی ، عباس (1391) . ارتباط بین حمایت اجتماعی درکشده و کیفیت زندگی بیماران نارسایی احتقانی قلبی . نشريه مركزی تحقيقات مراقبت هاي پرستاري دانشگاه علوم پزشكي تهران. دوره 25. شماره 75. 31-21. چناري ، مهين . (1374) . بررسي رابطه بين نگرش والدين و خود پنداري فرزندان . پايان‌نامه کارشناسي‌ارشد روانشناسي ، دانشگاه تربيت مدرس . حاتملوی سعدآبادی ، منیژه و باباپور خیرالدین ، جلیل (1391). مقايسه كيفيت زندگي وروشهاي مقابله اي در افراد ديابتي و غيرديابتي . مجله علمي پژوهشي دانشگاه علوم پزشكي شهيد صدوقي يزد . دوره 20. شماره 5. صص ، 592- 581 . حاجبی ، احمد ؛ فریدنیا ، پیمان (1388) . ارتباط بین سلامت روان و حمایت اجتماعی در کارکنان بهداشت و درمان صنعت نفت بوشهر. دو فصلنامه طب جنوب . سال دوازدهم . شماره1. صص. 74- 67 . حبیبی ، مجتبی ؛ قنبری ، نیکزاد ؛ خدایی ، ابراهیم ؛ قنبری ، پرستو ( 1392 ) . اثر بخشی مدیریت استرس به روش شناختی - رفتاری بر کاهش اضطراب ، استرس و افسردگی زنان سرپرست خانوار . مجله تحقیقات و علوم رفتاری حسن زاده ، پرستو ؛ علی اکبری ، دهکردی ؛ خمسه ، محمد ابراهیم ( 1391 ) . حمایت های اجتماعی و راهبردهای مقابله ای در بیماران مبتلا به دیابت نوع دو . فصلنامه علمی پژوهشی روانشناسی سلامت ، شماره 2 ، تابستان 91 حسینی بادنجانی ، سیدمهدی ؛ بیرامی ، منصور ؛ هاشمی ، تورج (1391 ) . پیش بینی آسیب پذیری زنان سرپرست خانواده در برابر استرس بر اساس میزان حمایت های اجتماعی ، راهبردهای مقابله ای و منبع کنترل . فصلنامه مطالعات روان شناختی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه الزهراء ، دوره 8 ، شماره 1 ، بهار 91 حسینی نسب، داوود؛ احمدیان، فاطمه؛ و روانبخش، محمد حسین (1378). بررسی رابطه ی شیوه های فرزندپروری با خودکارآمدی و سلامت روانی دانش آموزان. مطالعات تربیتی و روانشناسی دانشگاه فردوسی. شماره 9 (1). حیدرزاده، مهدی؛ قهرمانیان؛ اکرم؛ حقیقت، علی و یوسفی، الناز (1388). ارتباط بین کیفیت زندگی و جمایت اجتماعی در بیماران سکته مغزی. نشریه دانشکده پرستاری و مامایی. دانشگاه علوم پزشکی ایران. دوره 22. شماره 59. صص، 23-32. خداپناهي ، محمدكريم . (1376) . انگيزش و هيجان . تهران : انتشارات : سمت . خيرآبادي ، غلامرضا ؛ باقريان ، رضا ؛ نعمتي ، كيانوش ؛ دقاقزاده ، حامد ؛ مراثي ، محمدرضا و غلامرضايي ، علي (1389) . تأثيرآموزش راهبردهاي مقابله اي برشدت علائم ، كيفيت زندگي و علائم روانشناختي بيماران مبتلا به سندرم رودهي تحريك پذير . مجله دانشکده پزشکی اصفهان . سال بیست و هشتم . شماره 110. 483-473. دهقانی، عبداله (1379). مقایسه ی بین شیوه های فرزندپروری و خودتنظیمی تحصیلی و تاثیر آن بر موفقیت تحصیلی در درس فارسی و ریاضی دانش آموزان دختر و پسر دوره ی متوسطه. پایان نامه ی کارشناسی ارشد. دانشگاه شیراز. ربیعی ، مهدی ؛ مولوی ، حسین ؛ کلانتری ؛ مهرداد و عظیمی ، حسین (1388) . رابطه بين نگرش هاي ناكارآمد و راهبردهاي مقابله اي با سلامت رواني . مجله پژوهش های تربیتی و روانشناختی دانشگاه علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه اصفهان . صص ، 30- 21 . رحيمي ، مهدي (1386) . "تاثير الگوهاي ارتباطي خانواده برکيفيت زندگي گروهي از دانش آموزان" . پايان نامه کارشناسي ارشد بخش روانشناسي تربيتي ، دانشگاه شيراز . رضاييان ، حميد . (1383) . بررسي الگوهاي علي متغيرهاي خانواده (مشکلات رواني، رضامندي زناشويي، شيوه فرزندپروري و ادراک خود در نوجوانان داراي اختلال سلوک). رساله دکتري روانشناسي ، دانشگاه تهران . ریاحی ، اسماعیل ؛ وردی نیا ، اکبر علی و پورحسین ، زینب (1389) . بررسی رابطه بین حمایت اجتماعی و سلامت روان . مجله علمی پژوهشی رفاه اجتماعی . سال دهم . شماره 29 . سید میرزایی ، سیدمحمد ؛ عبدالهی ، زهرا ؛ کمربیگی ، خلیل (1390 ) . بررسی رابطه میان عوامل اجتماعی و امنیت اجتماعی زنان سرپرست خانوار ( مورد مطالعه : زنان شهر ایلام ) . فصلنامه مطالعات امنیت اجتماعی . شعاع کاظمی ، مهرانگیز ؛ حقانی ، سعیده ؛ سعادتی ، معصومه ؛ خواجه وند ، آرامه ( 1392 ) . رابطه بین حمایت های اجتماعی خانواده و سبک های مقابله ای در سیر بهبودی بیماران سرطان پستان . فصلنامه بیماری های پستان ایران ، سال 6 ، شماره 4 . شعبان زاده ، افسانه ؛ زارع بهرام آبادی ، مهدی ؛ حاتمی ، حمیدرضا ؛ زهرا کار ، کیانوش ( 1392 ) . بررسی رابطه میان سبک های مقابله با استرس و حمایت اجتماعی با کیفیت زندگی زنان سرپرست خانوار شهر تهران . فصلنامه علمی – پژوهشی زن و جامعه ، سال 4 ، شماره 4 . شفیع آبادی ، عبدالله ؛ غلامحسین قشقایی ، فهیمه ( 1390 ) . اثر بخشی مقایسه مشاوره گروهی واقعیت درمانی و فمینیستی بر هویت زنان سرپرست خانوار . فصلنامه زن در توسعه و سیاست ، دوره 9 ، شماره 4 . شفیع آبادی، عبدلله و ناصری ، غلامرضا(1380) . نظریه های مشاوره و روان درومانی . ترهان . مرکز نشر دانشگاهی . شهامت ، فاطمه ؛ ثابتی ، علیرضا ؛ رضوانی ، سمانه ( 1389 ) . بررسی رابطه سبک های فرزند پروری و طرح واره های ناسازگار اولیه . مطالعات تربیتی و روانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد دوره 11 شماره 2 . شيخي ، محمدتقي (1374) . "شاخص هاي موثر در کيفيت زندگي در استان هاي کشور" فرهنگ همدان، سال هفتم، شماره 25، ص، 26- 35 . صادقیان ، عفت ؛ حیدریان پور ، علی (1388) . عوامل استرس زا و ارتباط آن با سلامت رواني دانشجويان دانشگاه علوم پزشكي همدان . مجله دانشكده پرستاري ومامايي دانشگاه علوم پزشكي تهران . دوره 15. شماره1. صياد شيرازي ، مريم (1383) . رابطه بين سبک هاي تربيتي والدين و شکل گيري نوع هويت ديني نوجوانان . پايان‌نامه کارشناسي‌ارشد رشته مشاوره دانشگاه علامه طباطبايي . طاهري ، ارسطو (1374) . بررسي مقايسه ميزان اضطراب در نوجوانان با پدران داراي الگوهاي رفتاري مختلف . پايان‌نامه کارشناسي‌ارشد روانشناسي ، دانشگاه تربيت معلم . غضنفری ، فیروزه ؛ قدم پور ، عزت الله (1387) . بررسی رابطه ای راهبردهای مقابله ای و سلامت روان در ساکنین شهر خرم آباد . فصل نامه اصول بهداشت روانی . سال دهم . شماره سی و هفتم . صص ، 47-54 . کلارک ، آلیسون ؛ کرنلیا برنتانو ، استوارت ، 2006 ؛ ترجمه صادقی ، سعید ؛ ناجی ، مجتبی ؛ محمدزاده ، محمود ؛ کریمیان ، نفیسه ( 1392 ) . طلاق علل و پیامدها . اصفهان ، انتشارات پیام دانش . گنجی ، حمزه(1384). بهداشت روانی ، تهران انتشارات ارسباران . چاپ چهارم . ماسن، پاول هنری؛ کیگان، جروم؛ هوسون، آلتا کارون؛ و کانجر، جان جین وی (1377). رشد و شخصیت کودک. ترجمه ی مهشید یاسایی. تهران: نشر مرکز. محمد زاده، جهانشاه؛ خسروی افرا (1391). بررسی رابطه هدف در زندگی، سبک های مقابله ای با بهداشت روانی در میان دانشجویان دانشگاه ایلام. مجله تحقیقات نظام سلامت. شماره ششم. صص، 951-958. مرادی ، اسود (1386) . بررسی مقایسه ای رابطه بین فرسودگی شغلی و راهبدهای مقابله ای با استرس در مشاوران زن و مرد مدارس متوسطه و مراکز پیش دانشگاهی شهر کرمانشاه. پایانامه کارشناسی ارشد، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی. دانشگاه شهید بهشتی . مرادی ، مرتضی ؛ شیخ الاسلامی ، راضیه ؛ احمدزاده ، مژده ؛ چراغی ، اعظم ( 1392 ) . حمایت اجتماعی ، نیازهای اساسی روانشناختی و بهزیستی روانشناختی : وارسی یک مدل علمی در زنان شاغل . فصلنامه روانشناسی تحولی ، روانشناسان ایرانی ، سال 10 ، شماره 39 . مرادی ، مرتضی ؛ شیخ الاسلامی ، راضیه ؛ احمدزاده ، مژده ؛ چراغی ، اعظم ( 1392 ) . حمایت اجتماعی ، نیازهای اساسی روانشناختی و بهزیستی روانشناختی : وارسی یک مدل علمی در زنان شاغل . فصلنامه روانشناسی تحولی ، روانشناسان ایرانی ، سال 10 ، شماره 39 . معتمدیان ، اکبر (1388) . اثر بخشی آموزش مهارت های مثبت اندیشی به شیوه گروهی بر سبک های مقابله ای دانش آموزان مقطه متوسطه . پایانامه کارشناسی ارشد دانشگاه علامه طباطبایی . میر کمالی ، سید محمد(1373) . روابط انسانی در آموزشکاه . چاپ دوم ، نشر یسطرون . میلانی فر، بهروز(1378). بهداشت روانی. تهران: انتشارات قدس . ملک مکان ، مراد (1378). بررسي رابطه نگرش مادر نسبت به شيوه‌هاي فرزندپروري ( اقتداري ، استبدادي ، سهل گير) با يادگيري خود تنظيمي و پيشرفت تحصيلي در دانش آموزان مقطع سوم راهنمايي آباده . پايان‌نامه کارشناسي‌ارشد رشته روانشناسي ، دانشگاه تربيت معلم . مومنی ، خدامراد ؛ شهبازی راد ، افسانه(1391) . رابطه معنويت ، تاب آوري و راهبردهاي مقابله اي با کیفیت زندگی دانشجویان . مجله علوم رفتاری . دوره 6 . شماره 2 . 103- 97. نصیری ، امین (1389). اثر بخشی آموزش سخت رویی به شیوه گروهی بر افزایش راهبردهای مقابله ای کارآمد در دانشجویان پر استرس . پایانامه کارشناسی ارشد دانشگاه علامه طباطبایی . همتيان ، خديجه (1385) . "بررسي و مقايسه نگرش افراد ناتوان ذهني و افراد عادي نسبت به کيفيت زندگي و ابعاد آن ". پايان نامه کارشناسي ارشد بخش کودکان استثنايي، دانشگاه شيراز . یزدانی، فضل الله (1382). بررسی رابطه بین نگرش دینی ، سبک های مقابله ای و شادکامی در دختران و پسران دبیرستان های اصفهان. رساله دکتری روانشناسی. دانشگاه علامه طباطبایی. Bartley , C ., Roesch , S . ( 2011 ) . Coping with stress : The role of conscientiousness . Personality and Individual Differences , 50 Baumrind, D. (1991). The influence of parenting style on adolescent competence and use. Journal of Early Adolescence, 11, 56-95. Baumrind, D. (1971). Current patterns of parental authority. Developmental Psychology Monographs, 4, 1-103. Bartley , C ., Roesch , S . ( 2011 ) . Coping with stress : The role of conscientiousness . Personality and Individual Differences , 50 Bell, D. (2005) ."Quality of life and well- being measuring the benefits of cutture and sport literature". review anstainkpirce http : // www. Scatlad. Gor. Uk / public cations/ 2002 / 01/ 13110743/ 11[ 2006/04/20]. Bovier , P ., Chamot , E ., Perneger , T. ( 2004 ) . Perceived stress , internal resources , and social support as determinants of mental health amoeng young adults .Quality of Life Research , 13 Brown, E. (1999)." Embracing quality of life in times of spending restraint". journal of Intllectual & Developmental Disability, 299-308. Bukatko, D., & Deahler, M. W. (1992). Child development. University of Massachusetts, Honghton. Clarke D, Goosen T. (2009). The mediating effects of coping strategies in the relationship between automatic negative thoughts and depression in a clinical sample of diabetes patients. Personality and Individual Differences. vol 46, 460–464. Cohen , S ., Wills , T. ( 1985 ) . Stress , Social support and buffering hypothesis . Psycho – logical Bulletin , 98 Costanza, R. Fisher, B., Saleem, A., Caroline, B., Lynne, B.,(2007). Quality of life: An approach integrating opportunities, human needs, and subjective well-being.Ecological E conomics, 61, 267 – 2 76. Coyne , G . ( 2003 ) . An Investigation of coping skills and Quality of Life Among Single Sole SsupportingMothers . International Journal of Iantchropology , 18 Dennis, R. E., Williams, w., Giangreco, M. F., & Cloninger, C.J. (1993). " Quality of life as context for planning and evaluation of services for people with disabilities". Exceptional Chidren, 59, 499 - 572. Diener, E., & Suh. (1997). Quality of Life and Quality of Persons: A New Role for Government. Oxford University Press, pp. 256-293. Erasmus, R. U. (1997). Advances in understanding happiness. Review Quebecois de Psychological, 18, 29-79. Felce, D., & Perry, J.(1995). "Quality of life: Its Definition and Measurement". Research in Developmental Disabilities, 16, 51-74. Galloway, S. (2005). Quality of life and well-being: Measuring the benefits of culture and sport. Centre for Cultural Policy Research. University of Glasgow. Hays,J.,& Reeve,B.B.(2008). Measurement and modeling of health related quality of life. International En cyclopedia in public health,20. 241- 252. Heinonen, H., Aro, A. R., Aalto, A.- M. & Untela, A. (2004). "Is the evaluation of the global quality of life determined by emotional status?" Quality of life Resarch, 13 (8). 1347 -1356. Holahan C.K, Moerkbak Marie, Suzuki Rie. (2006). Social support, coping, and depressive symptoms in cardiac illness among Hispanic and non-Hispanic White cardiac patients. Psychology & Health. vol 21, 615-631 Junger JD. et al.(2002). Health Related Quality of Life in Patients with Congestive Heart Failure: Comparision with other Chronic Disease and Relation of Functional Variable. Heart J.; 87(3): 235. Keyes, C. L., & Ryff, C. D. (2000). Subjective change and mental health: A self-concept theory. Social Psychology Quarterly, 63, 264-279. King.C.R., Hinds,P.S.(2011). Quality of life: from nursing and patient prespective. Jones and Bartlett publisher. Koot, G. S., & wallander, j. G. (2001). Quality of life in child AolescentIlness. New York: Brunner – Routledge. Krenk.s., klessingger, N.(2000). Long term effect of avoidant coping on adolescents' depressive symptom. Journal of yoth and adolescents'. 29,(6). 617-628. Lazarus,r.s., folkman. S(1984). Stress, appraisal and coping. New York. Li, L., Young, D., Wei, H., Zhang, Y., Zheng, Xiao, SH., Wang, X. & Chen, X. (1998). "The relationship between objective life status and subjective life satisfaction with quality of life". Behavioral Medicune, 23, 149 - 160. Mindesa Erica J, Ingrama Kathleen M, Kliewera Wendy, Jamesb Cathy A. (2003). Longitudinal analyses of the relationship betweenLongitudinal analyses of the relationship between unsupportive social interactions and psychological adjustment among women with fertility problems. Social Science & Medicine. 56, 2165-2180. Nejat,S.(2008). Ouality of life and measuring it. Iranian journal of Epidemology,2,57-62. Pearlin LI, Schooler C.(1987). The structure of coping. Journal of Health and Social Behavior., 19: 2-21.Rathus SA. Psychology.(19900. Holt, Rinehart and Winston. Penland Elizabeth A, Mastena William G, Zelharta Paul, Fourneta Glenn P, Callahan Theresa A. (2000). Possible selves, depression and coping skills in university students. Personality and Individual Di€erences. vol 29, 963-969 . Pollard, E. L., & Lee, P. D. (2003) ‘Child Well-Being: a Systematic Review of the Literature. Social Indicators Research, 61, 1, 60. Sigelman, C. K. (1999). Life Span Human Development. Pacific Grove, CA: Brooks/Cole. Smith, A. E. (2000). " Quality of life:" Areview Education & Ageing, 15, No .3, 419 – 434. Stenner.P.H., Cooper.D., skevington.S.M.,(2003). Putting the Q in to quality of life; in identification of subjective construction of health- related quality of life using Q methodology . socscimed. 57(11).21. 61-72. Ventegodt, S., Merrick, J. & Andersen, N. J (2003)."- quality of life - theory I. The IQQL theory: an integrative theory of the global quality of life concept" , The Scientific World Journal, Vol. 3, pp. 1030-1040. Watson , S. M. R ., Keith, k. D. (2002). "Comparing the quality of life school - age children with and without disabilities" . Mental Retardation, 40, 304 - 372. Weylung-Fur., linduany-Yi., chingshu-Bih., & yinlee-Fei. (2004). Parental rearing style: Premorbid personality mental health and quality of life in chronieregional pain: A causal analysis. Comprehensive Psychiatry, 45, 206-212. WHOQOL SRPB Group. (2006). A cross-cultural study of spirituality, religion, and personal beliefs as components of quality of life. Social Science & Medicine, 62, 1486–1497. Yalcin , I . ( 2001) . Social support and optimism as predictors of life satisfaction of college student. International Journal for the Advancement &Counselling , 33 Zimmer, Z ., Chen , F . ( 2011) . Social support and change in depression among adult in Taiwan . Journal of Applied Gerontology Zinbauer, B. J., & Pargament, K. I. (1998). Spiritual conversion: A study of religious change among college students. Journal for the Scientific Study of Religion, 137, 161-180.

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

مرجع دانلود بهترین فایل های آموزشی و تحقیقی دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید